قشنگ ترین لحظه این بود که درست بعد از به دنیا اومدنش لخت میزارنش رو سینت 😍
بدترینشم اینکه دم به دقیقه اطرافیان میگفتن نکنه بچه گشنشه، نکنه شیر نداری، نکنه بچه رو سیر نمیکنه😐
ولی خداروشکر بچم نیاز نداشت به شیر خشک
همچیز عالی بود ی نفری گند زد بحال خوبم 😔کل مسیرو گریه کردم و خب دوست ندارم تعریف کنم...
سلام
قشنگترین لحظه اونموقع بود که بعد این همه درد بچمرو گذاشتن روسینمفقط بوسش میکردم و خداروشکر میکردم و همش اونایی که التماس دعا گفته بودن دعا میکردم بدترینش این بود که ۶ ماهش بود تب داشت بعد۲ روز بستری گفتن باید از کمرش آب بگیریم که علت تب رو بفهمیم اون لحظه هزار بار مردم و زنده شدم تا این که آزمایش گرفتن و جواب منفی بود و انگار خدا دوباره دنیا رو با قشنگیاش بهم داد.
بدترین لحظه ک موقع عمل گفتن قل اول مرده اتاق عمل با جیغ هام گذاشتم رو سرم . حتی پسرمو قل دوم اوردن کنارم ببینم اروم شم اصلا ندیدمش چشام پر اشک بود قشنگترین لحضله بعد ۱۲ ساعت منو بردن ان ای سیو تا پسرمو ببینم
هی خدا با این تاپیکت داغ دلم تازه شد
وایی به اینکه دنبااومدگذاشتن ی لحظه روسینم گریه کردم اومدم بگیرمش نذاشتن گفتن میارنش بخش پیشم وقتی آوردنش فقط بویش میکردم انگارساندویج کوچولو بودخداانقدرخوشحال بودم اصلا ب فکرم نرسید شوهرم اومدباهم عکس بندازیم الآنم ازموقع بیمارستان بابچم عکس ندارم
قشنگترینش صدای دخترم رو اولین بار شنیدم، مژه های خیس،پوست نرمش
بدترینش تو ریکاوری پرستار ن.و.ک سینه ام رو کشید حالم بهم خورد اصلا از لمس شدن، دست زدن بهم متنفرم
کلا ادم تاچی نیستم
بدترین:
درد زیاد کشیدم، خیلی زیاد، و آخرش طبیعی زایمان کردم
و بهترینش؛ داشتم داد میزدم و میگفتم یااااا حسین ، یهو دردم قطع شد و بچه رو لخت گذاشتن رو سینم ، وای خدای من، باورم نمیشد تیکه ای از وجودمه
...
تا اومد شروع کرد گریه کردن (طبق عادت هرشب بارداری که واسش شعر و داستان میخوندم، تا گریه کرد گفتم، یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون ، یه آقا کوچولو بود بنام شاهان ) سررررریع ساکت شد و شروع کرد گوش کردن😭😍 ماما و دکتر تعجب کرده بودن
دیگه بهش شیر دادم و .... آخی الهی فداش شم
.
چقدر اون روز خوب بود، نم بارون ، خنده و گریه های شوق شوهرم و مامانم
بدترش زایمانم ک هر بلایی سرم آوردن آخرم با ایست قلبی لحظه ایی فوری سز شدم ولی بدترش روزی ک دخترمو بخاطر عفونت بعد زایمان بستری کردن و گفتم شاید عفونت ب مغزش رسیده یادآوریش هم گریم میگیره
بهترینش روزی ک مرخص شدیم بعد ۱۰ روز و اومدیم خونه
یه نفری ک باهاش قهر بودم اومده بود ملاقات تعجب کردم شوهرم خیلی عصبی شد
روز زایمانم کلا بد بود ک هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه
ولی قشنگترین صحنه ک تونست اون روز و برام بهتر کنه این بود ک چن ساعت بعد زایمانم پسرمو دیدم حالم خوب شد🥺😍👀
بدترینش ک بعد ۲۰ساعت درد کشیدن سزارین شدم ک دوتا درد رو تجربه کردم
بهترینش وقتی ارنو اوردن صورتشو چسبوندن ب صورتم اخ همه دردام فرموش شد
بدترینش موقعه ای دس میکنن داخلت واس معاینه البته هرچقدر درد کشیدم طبیعی نشد سزارین کردم قشنگترین لحظه اون موقه که پشت پرده صدای گریه شو شنیدم اشک شوق تو چشمام جم شد
بدترینش تنهایی بعد زایمان و سینه پر شیر که خاطر حال بدم نتونستم بهش بدم
قشنگترینشم ک وقتی خابه اینقدر پاک ومعصومه ک بعضی وقتی نگاش میکنم گریه ام میگیره و خدارو شکر میکنم
قشنگ ترین لحظه موقعی که بغلم کردمش گفتن مرخصه تا خود بیمارستان گریه کردیم با همسرم . بدترین کل زایمانم چون اورژانسی بودو تنها بودم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.