۴ پاسخ

مثلا برای درست کردن الویه ازش کمک گرفتم هیچی بهش نگفتم مواد گذاشتم جلو دخترم همه رو لمس کرد باهم دیگه قاطی کرد آشپز خونه رو ترکوند ولی بد از چند بار که آشپزی کرد خودش گذاشت لا نون خورد براش جذاب بود که کار دست خودش و می خوره الانم غذاهای که خودش درست میکنه بیشتر بهش می چسبه

براش خوراکی بیرون نخرید اصلا اصلا گشنه باشه همه چی میخوره برا غذاهاش بیشتر حوصله و خرج بزارید خوشمزه درست کنین حتما میخوره

چیا گفت دکتر

چی بهتون گفت که رعایت کردین خوب سد؟

سوال های مرتبط

مامان عشق و جوجه رنگی مامان عشق و جوجه رنگی ۴ سالگی
سلام ۸اردیبهشت مادر شوهرم فوت شدن وتا ۱۲بیشنر اونجا بودیم شبش که اومدیم خونه دختر ۵ماهم تب کرد وتادوهفته درگیر دکتر بردن ومریض داری بودم سه بار دکتر بردم ودودوره آنتی بیوتیک خورد تقریبا دوهفته شد تا بهتر شد این وسطا دختر بزرگم از اونجا که اومدیم ادرار میکرد با درد وگریه بود رفتیم آزمایش داد گفتن سه روزه دیگه آماده میشه وما درگیر کوچیکه بودیم جواب آزمایش اون دخترم فراموش کردیم بگیریم و پیگیری کنیم تا ۵شنبه قبلی تب ۴۰درجه کرد من یادم افتاد به آزمایش که جواب نگرفتیم نگو عفونت داشته وشدید بوده بستریش کردن ومن چون کسی نداشتم مجبور شدم دختر کوچیکمم ببرم بیمارستان ۴روز بستریش کردن وبماند که من چه زجری کشیدم تواین مدت ،میخام بگم خواهش میکنم توشلوغی بچه هاتون نبرین اگه مشکوک شدین کسی تو جمع مریضه اصلا توجمع نرید پسر جازیم مریض بود وتب شدید داشت وخیلی راحت توجمع میچرخوندنش ودختر ۵ماهم کامل درگیر شد و دختر بزرگم بخاطر استفاده از دستشویی که توشلوغی همه استفاده میکردند عفونت گرفت تصمیم گرفتم دیگه اونجا نرم وچهلمم هم نمی‌رم هیچ چیزی ارزش اینو نداره که تو بچه اینقدر زجر بکشن
مامان فندوقی🧒🏻⚽️ مامان فندوقی🧒🏻⚽️ ۴ سالگی
وقتی یاد زمان حاملگیم میفتم حالم بد میشه انقدر شور و ذوق داشتیم یه دکتر مزخرف انتخاب کرده بودم به شدت اخلاق بدی داشت
وقتی فرستادن غربالگری ،بردم آزمایشمو نشون بدم بهش شنیده بودم پسره جنسیتش انقدر خوشحال بودم ک ،دکترم تا دید با یه لحن تند و خیلی سریع بدون مقدمه چینی برگشت گف آزمایشت که بَده جوابش سندرومش خیلی بالاس میفرستمت دکتر دیگ برو ببین جوابش چی میاد تا اونموقع هم جوابش دیر میاد نمیتونی سقط کنی خانمی که اونجا نشسته بود برگشت گف وااای خدا کمکش کنه بچه مریض میخاد چی کنه سنش کمه ۲۰ یا ۲۱ بودم اونموقع دیگ آب داغ ریختن سرم اصن ندونستم چطور از مطب زدم بیرون ، اون یکی دکتر انقدر مهربون بود تو عمرم یعنی همچین دکتری ندیده بودم با خنده و کلی حرف امیدوار کننده ازمایش گرف از شانسم جواب آزمایشم اونموقع خیلی دیر اومد وقتی زنگ زدم ازمایشگاه یه خانمه که صدامو شنید گف بچت سالمه دخترم نگران نباش دیگ و خداروشکر حرف اون دکتر مهربونه بود گف صب کن این بچه که الان اذیتت میکنه بیاد بیرون پدرتو درمیاره😅 دقیقن همون شد خدارو صدهزار مرتبه شکر که سالمه و پدرمو درمیاره😂وقتی زنگ زدم مامان بابام گفتم یه شبه از خوشحالیشون سیسمونیمو خریدن هر چی دستشون اومده بود خریده بود بعصیاشون حتی تکراری بود نفهمیده بودن😅 انقدری گریه کردم بارداریم همش تو شرایط بد بود بعدشم استرس و غیره بود برام ماه های اخرم که مامانم فوت کرد دیگ بدترین روزام بود