پاییز برای شمام دلگیره ؟
یاد پارسال افتادم دقیقا یکسال پیش امدم مشهد رفتم جای دکترم فک میکردم برای حداقل یک هفته دیگه بهم نامه بستری بده یهو گفت فردا ساعت ۷ صبح بیمارستان باشه
نفسم بند امد انتظار نداشتم انقدر زود نامه بده از استرس دهنم خشک شد هم خوشحال بودم هم به شدت ترسیده بودم چون وسط هفته بود گفتیم یک روز بندازه عقب تر زایمانو ک هم ۳۸ هفته کامل بشه هم بشه چهار شنبه و آخر هفته باشه ک فردا پس فرداش تعطیله
شب من مشهد موندم اما مامانم و همسرم رفتن نیشابور صب با درد شدید بیدار شدم نمیتونستم تکون بخورم به خالم التماس کردم زنگ بزن مامانم و شوهرم بیان من نمیخام بدون اونا زایمان کنم
خلاصه ک دردم کم شد فهمیدم ماه درد بوده کل روز رو با استرس اینکه نکنه زایمان کنم گذروندم تا شب شد و مامانم و مادر شوهرم و همسرم آمدن مشهد شب خوابیدیم اما من اصلا خوابم نمی‌بره تا صب گریه کردم هم از ترس هم از خوشحالی هم از ناراحتی
خوشحال به خاطر دیدن پسرم ناراحت بخاطر جدا شدن ازش و ترس داشتم هم از زایمان هم از اینکه برای بچم مشکلی پیش نیاد
پاییز پارسال به شدت برام هیجان انگیز بود و سخت گذشت
باورم نمیشه انقدر زود بزرگ شد دلم خیلی گرفت خود پاییز همینجوریش دلگیره حاملم هستم دلم میخاد بشینم همش گریه کنم 😭😭😭😭
عکس واسه پارسال همین موقع هست

تصویر
۱۵ پاسخ

پارسال حامله بودین پاییز امسال هم حامله؟🙂

واای فک میکردم 24 سالته ریزه میزه و باربی باشی ماشاالله چقدر درشتی انگار سنت بیشتره وقتای حامله هم نیستی همینه وزنت؟

منم پارسال این موقع حامله بودم
امسالم حامله ام 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

آره پاییز واقعا دلگیره منم آخر شهریور زایمان کردم و افسردگی زایمان و سختی بچه داری همش مصادف شد با اول پاییز و هواهای سرد و منی که نمیتونستم پامو از خونه بیرون بزارم

آخی عزیزم
خدا همتونو حفظ کنه ♥️

سلام بابا پاییز ک خیلی قشنگیه من خیلی دوست دارم رنگهای قشنگ عاشق پاییز و بهارم وای تابستون زمستون دوست ندارم
منم پارسال دخترم باید اخرای شهریور دنیا می آمد اما دردم نگرفت طبیعی بودم آخرشم هفته ۴۲ افت قلب کرد سزارین کردم اتفاقا دختر اولم ۱۱مهر دختر دوم ۸ مهر شوهرم ۷ مهر خودمم فروردینی
هوای خنک رنگهای قشنگ مخصوصا خس خش برگها نارنگی آخ پاییز

دوباره بارداری عزیزم

منم فردا تولد پسرمه،ولی نمی تونم براش تولد بگیرم،چون شوهرم امشب ب امید خدا عازم مکه می شه

منم مثل تو شدم رفته بودم دکتر برای چکاب که هفته بعد نامه زایمان بده برای سزارین. گفت شکمت سفته برو بیمارستان ان اس تی بده. رفتم گفتن باید بستری بشی. خانوادم شهرستان و شوهرمم سرکار بود. شوهرم رفت خونه تا ساک و وسایل و شناسنامه هارو بیاره دکتر اومد و من رفتم اتاق و عمل و زایمان کردم. تنهای تنهای فقط خدا رو داشتم. چقدر دلگیر بود. هر کس میدید منو میگف پس تو تنها اومدی کسی رو نداری بیشتر دلم میگرفت. بعد رفتم تو بخش بچه رو اوردن همسرم اومد پیشم
خیلی سخت بود تنهایی خیلی

عزیزم الان کوچولوت یازده ماهشه
۵ ماهم باردارید براتون سخت نیست؟؟
میخواستید؟

چند سالیه پاییز هم دلگیره هم کلی استرس داشتم پاییزا...نمیدونم چرا؟ قبلا اینطوری نبود

الان چند هفته اته؟
خود خاستی زود حامله شی؟

مبارک باشه عزیزم و واقعا باریکلا ب دل و جرعتت ک باز دوباره گذاشتی نی نی دار بشی ❤️😘

الان باردارین؟

خداروشکر من همون اول پاییز زاییدم، من همیشه باشروع پاییز دلم میگیره دلم گریه میخواد شاید واسه دوری از خانوادمه تنها توی شهر غریب مخصوصا شبای زمستون که بلند هست بیشتر دلتنگی حس میکنم

سوال های مرتبط

مامان دیان👼 مامان دیان👼 ۱۴ ماهگی
سلام از روزایی که توان ادامه دادن ندارم اما مجبورم سر پا بمونم 💔
شنبه شب دیان رو بردم حموم (یه مدت تو حموم خیلی میترسه و گریه میکنه)شنبه هم زیاد گریه کرد بخاطر همین فوری شستمش و دادمش مادر شوهرم (خونه مادرشوهر بودم)یکم نگذشته بود دیدم مادرشوهرم داد میزنه دیان دیان نمیدونم چطور دراومدم بیرون دیدم بچم کبود و بی حال (مثل غش کردن)اینکه چطور رفتیم بیمارستان و چی شد طولانی و حوصله توضیح ندارم ولی من مردم 😓البته خداروشکر تومسیر اوکی شد ولی همچنان بیحال بود رسیدیم و دیان بستری شد واای که الانم میگم دلم میخواد بمیرم بچم خیلی اذیت شد خدا انقدر خون و آزمایش گرفتن ازش چون از حال هم رفته بود فرستادنش سی تی آنژیو تا خیلی دقیق تر قلبش رو بررسی کنن اینجا خیلی اذیت شد دیان بیهوشی زدن اما رگش خراب بود کل بدنشو سوراخ کردن انقدر گریه کرد هنوزم که هنوزه صداش گرفته انقدر بد ازش رگ گرفتن از همه جای بچم خون اومد راهرو بیمارستان پربود از خون بچم😭ادامه اش👇👇
مامان وروجکم🐣🍫 مامان وروجکم🐣🍫 ۱۶ ماهگی
پارسال همین روز و همین ساعت ک کوچولو بدنیا آمد وساعت ۱۱:35دقیقه بدنیا آمد من ۷ خرداد رفتم بیمارستان قبل از اینکه برم بیمارستان مراقبت داشتم رفتم بهداشت و ماما وزنم گرفت گفت وزنت خیلی رفته بالا تو یک هفته ۸ کیلو اضافه کردم و گفت خطرناکه باید الان بری متخصص من ساعت ۱۰رفته بودم بهداشت و گفت عصر برو و برام نامه نوشت و ومن وقتی که از بهداشت برگشتم خیلی ترسیده بودم و عصر شد ورفتم متخصص نبود و یه متخصص دیگه هم رفتم گفت الان نوبت نمیدم برگشتم صبح شد و بهداشت زنگ زد جواب ندادم و به شوهرم زنگ زدن و گفتن ب همسرت بگو بیاد بهداشت و من رفتم بهداشت بعد ماما گفت رفتی متخصص و من گفتم بله گفت پس نامه کو اون نامه ک برام نوشت باید بدم متخصص و متخصص جوابش تو نامه بنویسه ببینه ج مشکلی دارم و من بش گفتم آره رفتم ولی نامه تو خونه موند یادم رفته ببرمش با خودم و بعد ماما داد زد چرا نرفتی مگه من بخاطر خودم بت میگم برو برا سلامتی تو وبچه میخوام ومن ساکت هیچی نگفتم و خلاصه گفت باید عصر بری و من رفتم و متخصص بود و قبلا من خ ماما خصوصی هم گرفته بودم و رفتم برا ماما خصوصی قبل از اینکهبرم متخصص و جریان بشگفتم و برا سونو و آزمایش نوشت سونو و آزمایش انجام دادم ورفتم متخصص آزمایش و سونو نشونش دادم و سونو گفت خوبه فقط آزمایش گفت پلاکت خونت ‌پایینه اگه همین امروز زایمان نکنی خونریزی میگیری وخطرناکه هم واسه تو هم واسه بچه گفت الان پاتو میزان بیرون مستقیم میری بیمارستان من برگشتم خونه وسایلام جمع کردم رفتم بیمارستان و وجریان گفتم بعد آزمایش ازم گرفتن و من خیلی ترسیده بودم و دوست داشتم شوهرم پیشم بمونه بعد گفت شوهرت صدا بزنن ک بیاد امضا