عزیز میشه بیای خصوصی راجب ولد سوال دارم
من مادرم نمونه گرفته بود از گلوش تا جوابش بیادمردم و زنده شدم و هرروز کارم گریه بود
من کله دوران با داریم پر از خاطره بد بود اصن جوری بود که الان فوبیا بارداری دارم و همش میگم خدایا دیگه به من بچه نده متنفرم از بارداری و زایمان خودم که هیچ یکیم میبینم بارداره حالم بد میشه یا دوران بارداری خودم میوفتم
از اول بارداری تا ماه هشتم خیلی عالی بود ماه آخر قندم رفت بالا اذیت کرد.حتی روز آخر از گرسنگی داشتم گریه میکردم ولی قندم رو ۲۰۶ بود که خواهرم و شوهرم به زور بردنم بیمارستان همونجا سریع رفتم بستری شدم که صبحش سزارین بشم
من خاطره ی بد ندارم از بارداری ولی چون دیر باردار شدم وباivf باردارشدم همش استرس داشتم
یعنی هربار سونو و دکتر میرفتم قلبم میومد تو دهنم
از آخرم که تو 37هفته زایمان کردم
چون بند ناف پیچیده بود و گره زده بود وروجک خانوم
من ریسک سندروم داون مثبت شد برام و گفتن باید امینوسنتز بشی در نهایت هم دخترم سالم شد
من همه قسمتای بارداری خوب بود جز ۸ اسفند که رفتم آنومالی و فهمیدم دست بچه مشکل داره انقد گریه کردم داشتم میمردم بدترین روز زندگیم بود
من هر سری میرفتم فشار م بالا بود آخر سر اورژانسی سزارین شدم البته یه هفته زودتر از تاریخش بود ولی هر سری به خاطر فشار بالام بیمارستان یکی دو روز بستری میشدم عه که چه قدر بدر بود
من تا ماه اخر بارداری نفهمیدم بارداری چیه از بس خوب و راحت بود برام ۲۰ روز مونده ب زایمان مهمونم اومد با اینکه میدونستن باردارم و ماه اخر
اینقد کار کردم تنهایی یهو کمرم قفل کرد درد وحشتناک مث چی گریه میکردم و از اون روز هحوز کمر درد باهام مونده و وقت نکردم برم دکتر حس میکنم مهره های کمرم ی چیزیش شدع
من رفتم بهم گفت ستون فقرات بچت تشکیل نشده باید بری سقط کنی
من تا تهران گریه کردم رفتم تهران تو مطب دکتر گریه کردم دکتر ستون فقراتشو نشون داد گفت ببین چقد قشنگه من بازم گریه کردم😔
خداشکر بع خیر گذشت الان شوهرت پشیمون نیس🥲🥺
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.