تو زایمان قبلیم انقد غذابکشیدم مادرشوهرم انقد اذیتم کرد مامانم اینا اومدن قیافه گرفت اختیار خونمو گرفت دستش حکومت کرد اذیتم کرد نداشت بچه رو شیر بدم خیلی خیلی کارا کرد حتی یه شب کاری کرد کا مامانم اینا رفتن.و بعدش هم خودش رفت با بچه چهار روزه تنها موندم الان کلی استرس زایمان دارم انقد میترسم انقد گریه میکنم به نظرتون اینبار باید چیکار کنم که اون اتفاقا نیوفته

بنظرم برو خونه مامانت . هم میتونن از بچه ات مواظبت کنن هم از خودت .روانت هم اروم میمونه

برو خونه مامانت
از قبلش بگو ۱۰ روز اونجا میمونم مهمون نیاد
بعد ۱۰ روز برو ۲ ۳ روز خونه مادرشوهرت بمون
بگو سمت اونا هرکسی خواست بیاد اونجا ببینه بچه رو
خانواده همسر منم اینجوری بودن ک مثلا بخوان بیاد و اینا من از قبلش گفتم فقط پدر مادرش چندبار اومدن سر زدن ۱۰ روز خونه مامانم بودم
بعدش ی شب رفتیم اونور همه اومدن دیدن پسرم
البته من ۷ روزش بود پسرم ی مهمونی گرفتم از سمت خانواده همسرم ی دایی و بچه هاش بودن سمت خودمون خاله هام و داییم و اینا

علت اینکه اوناعم دعوت نکردم این بود ک هیچکس واسه بیمارستان بجز پدرشوهر مادرشوهر و عمه های بچم و همون زندایی ک دعوت کردم نیومدن
از سمت خودم همه اومدن چند ساعت عم کمک کردن

اصلا خونه نمون.مادرشوهر منم اینطوریه ولی ما تا ۴۰ روز خونه مامانم بودم.فکرکن من فردای زایمان که مرخص شدم اومدم خونه ی مامانم بعد بچم بستری بود هنوز.داشت میرفت خونه گفت چند روز موندی بیا خونه ما بعد انقدر رو مخه و استرسی هست که اصلا نمیتونستوبچه رو جمع کنه من اصلا توجه نکردم و موندم خونه مامانم .شما هم همینکار و کن

با این تعریفی از شوهرت کردی اگه بری خونه مامانت هیچی عوض نمیشه خرج هم گردن باباته ،خونه خودت بمون جواب تمام فامیل شوهرت هم بده
مادرشوهر هر چی گفت برعکسش انجام بده

چقدر شبیه منی خواهر دقیقا مادر شوهرم همین کارو باهام کرد تو بیمارستان اومد به زور پا تختی من وایساد در صورتی که من باهاش راحت نبودم با مامانم راحت بودم یه دعوایی درست کرد اونجا با مامانم من هی صبر کردم دیدم داره ادامه میده مامانم و فرستادم رفت هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم گفتم نمیخام بیای پا تو خونه من بزاری خودت میدونی
پاشد اومد خونم محل بهش نزاشتم هر کاری میگفت برعکسش و انجام می‌دادم اوم از حرص من کارشو میکرد ولی منم بلد بودم چی کارش کنم
تو رو خدا رک باش حرفت و بزن نزار قشنگ ترین روز زندگیت و خراب کنن راحت بگو من خونه ی مادرم با مادرم راحت ترم هر چیم گفت قشنگ جوابش و مصمم بده نزار اذیتت کنن نباید به این جماعت رحم کنی

رابطتو از الان با شوهرت خیلی خوب کن ک هرچی گفتی گوش کنه کم کم بهش بگو ک خونه خودت راحتی و اینکه خودتون از بچه مراقبت کنین که مامانش نیاد خونتون خودت هم بهش بگو که ما خودمون از بچه مراقبت می‌کنیم کسی نیاد پیشمون از فامیلاشون هم کسی زنگ زد ک بیاد تا چند روز بگو بیحال و خسته ای که نیان چن روز اومدن هم رو نده که بخوان بمونن

برو خونه مامانت راحت تر هستی

به قول دوستمون بهترین کار اینه بری خونه مامانت اونجا شاید ب راحتی خونه خودت نباشه اما روانت آرومه

کاری کن شوهرت به مامانش بگه که زنم راضی نیست تو خودتو به زحمت بدی بیای

طبیعی زیمان کردی یا نه

عزیزم زیاد سخت نگیر به خودت امید به خدا باشه