مامانـ میشم‍؟🌹 مامانـ میشم‍؟🌹 قصد بارداری
مامان 💞آقا سورنا💞 مامان 💞آقا سورنا💞 ۴ ماهگی
فرزندپروری
بچه ها خواستم بهتون بگم خیلی‌ خیلی مراقب باشین این روزا یه اکیپ دزد هستن زنگ میزنن از طرف بانک و اداره جات و حسابتونو خالی میکنن حالا براتون تعریف میکنم
امروز شوهرم شرکت بوده بهش زنگ میزنن میگن که برنده شده توی بانک و هممممه چی و بر اساس واقعیت میچینن سیستم بانک ملی و رسالت و هک‌کرده بودن از بانک ملی پیام اومد برا من و‌شوهرم هم بانک رسالت خیر از کل حسابامون داشتن کل سیستم بانک و اداره ها رو هک کرده بودن تا همه چی واقعی ب نظر بیاد فکر کنین من شوهرم خیلییییی باهوشه هیچ احدی نمیتونه گولش بزنه ب همه مشاوره میده و همه قبولش دارن فک‌کنین همه چی انقد با برنامه و واقعی بوده شوهرم شک نکرده و ازش دزدی کردن حتی پیامک اومد و توی تماس تلفنی گفتن بهش که الان براتون پنج تومن واریز شد از طرف بانک و شوهرم نکاه کرده از طرف بانک ملی پنج تومن واریز ب حساب بعد از شوهرم اطلاعات کارت و cvv2 خواستن و همون لحظه حساب شوهرم و خالی کردن و تلفن و قطع کردن و اون حسابشم ک پول ریخته بودن مسدود کردن و سریع پنج تومنو برداشته بودن یعنی ب هرکی میگیم مغزش سوت می‌کشه شمبه قراره پلیس فتا شکایت کنیم هفتاد میلیون توی حسابش برداشتن بعدم هرچی زنگ میزنن ب اون شماره گفتن که اینجا مخابراته فک کنین مخابراتو هک کردن باهاش تماس گرفتن بعدم بانک و هک کردن برا ما پیام ارسال میکردن همه چی واقعی و بعدم هیچ مدرکی ب جا نذاشتن
خواستم بگم مراقب باشین اکه تماسی گرفتن بگین خودمون میاییم بانک اقدام میکنیم و تلفنو قطع کنین

بارداری زایمان طبیعی سزارین فرزند پروری
مامان amiralli❤️ مامان amiralli❤️ ۴ سالگی
قسمت ۲۲ ...
خسدو خواس بلند بشه ک یونس گفت نه نه شما بشین من خودم میرم مهنون دارین ..خسرو با تردید ب قیافه زرد و رنگ پریدش نگا کرد و گفت خب ،اما مواظب باش،یونس سرشو تکون داد و گفت خیالتون راحت اقا سعی کرد تلو تلو نخوره ک بتونه تنهایی از اتاق بیرون بره ...سمت حیاط رفت و کفشایی ک دم دست بود رو پوشید کوچیک بودن ولی خب عجله داشت ..سمت دست ب آب دوید و یکم کارش طول کشید .همین ک بیرون اومد جلو پله های بالای حیهط نبات رو دید ک دست ب سینه وایساده بودد..اما بیشتر از همه چشماش خیره موهای بلند و پرپشت مشکی دخترک شد ...با دهن باز نگاش کرد ..نبات با ابرو ب پاهای یونس اشاره کرد و گفت با کفشای من چرا رفتی اونجا ...یونس خجالت زده با شال اویز شده جلو رخت بند دستاشو خشک کرد و گفت .شرمنده ی دفعه ای شد ..نبات سریع ی دمپایی بزرگ تر جلو پاش گذاشت همین ک خم شد موهاشم دورش ریخت .ادم دلش میخواست بهشون دست بزنه ..یونس منگ کفشارو عوض کرد و نبات ب اب گوشه حیاط تو سطل اشاره زد و گفت پاهاتم بشور بیا دیگه غذات یخ کرد ..
ناهار رو ک خوردن خسرو با شکم سیر ب کاسه های نیمه خالی مادر و دختر خیره شده بودد..با خجالت گفت خواهر سما چرا نخوردین مادر نبات ک مشغول جمع و جور کردن سفره و ظرفا بود گفت اقا شما میل کنید نوش جان ما هم کم کم رفعدزحمت کنیم انشالا گل پسرتونم خوب بشه ...خسرو ب یونس ک غرق خواب بود با عشق خیره شد و گفت انشالا خواهر دستت دردنکنه ...بابت شمس الله خیالت راحت ...من یکاریش میکنم،نبات و مادرش خیالشون راحت شد