مامان شکلات و تو دلی مامان شکلات و تو دلی هفته نوزدهم بارداری
سلام ،امشب مامانم و زن عموم یه چیز فروخته بودن خب فروشنده رو‌شمارع کارت منو‌داده بودن زده بود به حساب من ،بعد مامانم گفت آره شماره کارت تورو‌دادیم‌نگاه کن ببین زده یا نه گفتم‌مامان من گوشیم انتن نداره پیام‌نمیاد گفت آره چرا چیزی نگفتی یه شماره دیگه بدیم گفتم نمی‌دونستم خب زنگ می‌زدین می‌پرسیدین بعد گفت خب پیامای قبل که هستن یعنی میدونی چند تو‌ کارتته گفتم آره گفت چنده تو‌کارتت؟منم یه مقدار داشتم خرج شون‌کردم کارتم‌ خالی بود خب روم نشد جلوشون گفتم‌ حالا هس به مقداری دارم اون بنده خدا بریزه موجودی میگیرم مشخص میشه مامانم ول‌گن نبود می‌گفت نگاه کن ببین چند هس منم به شوخی با لحن شوخی و خنده واسه اینکه دست بردارن گفتم مامان جان از بس زیادن بگم چشمم میکنم😂بعد هم خندیدم گفت یعنی منم چشمت میکنم گفتم نه شوخی میکنم ،هیچی بعد گفت آره شماره کارت زن عموت و خودم می‌فرستم بریزشون دیگه هم تو‌کارت تو‌ نمیریزم گفتم چرا خب بفرستین باشه من انتقال میدم ،هیچی بعد رفتم موجودی گرفتم اومدم پیش مامان گفتم آره مامان ریخته بیاین از کارتم بردارین دیدم مامانم ناراحت اصلا نگاهم نمیکنه بی محلم‌ می‌کنه اخم کرده هرچی میگم شوخی میکنم صداش میکنم بی محل می‌کنه ،اخع چرا به نظرتون کجای کارم بد بود الان تنها منو گذاشته ت اتاق خودش رفته مشغول کارای آشپزخونه شده اشتباه کردم کجای کارم اشتباه بود چرا ناراحت شدههه🥲😭
مامان بلوبری🫐🩵 مامان بلوبری🫐🩵 هفته سی‌وسوم بارداری
مامان محمد مامان محمد روزهای ابتدایی تولد