مامان 💙محمد رضا💙 مامان 💙محمد رضا💙 روزهای ابتدایی تولد
برسام برسام قصد بارداری
مامان لنــــــا مامان لنــــــا ۶ ماهگی
مامان پسرا مامان پسرا ۷ ماهگی
پارت بیت و دوم

روزها گذشت و دریغ از یه خبر از سمت بابام.
فایده نداشت تا کی باید سربار میشدم رو زندکی خواهرم.رفتم یه شرکت کیسه بافی و کارگر اونجا شدم .کارش خیلی سخت بود ولی من پررو تر از این حرف ها بودم .شوهر اون خواهرم اونجا مسئول بود.
شب کاری ها میرفتم تو دستشویی گریه میکردم تا ۵.۶ ماه طول کشید کار و یاد گرفتم .
۱ماه از کار کردنم گذشته بود بابام پیغام داد برگرد خونه.خودش سرکار بود منم از خونه این و اون بودن خسته بودم. رفتم و وقتی بابام از سرکار برگشت تو اتاقم موندم و ماه ها باهاش رو در رو نشدم .
کارگری منو از هدف هام دور کرده بود ولی نمیتونستم کار و ول کنم وگرنه جلو بابام کم آورده بودم.خیلی ها رو واسطه کرد برم دانشگاه و کار نکنم ولی من لج کرده بودم .
اردلان هم حالش از اوضاع من بد بود و کاری از دستش بر نمیاومد.
توی شرکت با هیچکس گرم نمیگرفتم از این رو ۲.۳ تا خواستگار برام پیدا شده بود .ولی شوهر خواهرم گفته بود صحرا نامزد داره‌.
۱ سال از قهر منو و بابام گذشته بود دفترچه گرفتم برای شرکت توی کنکور . بابام خبردار شد و پا پیش گذاشت و اومد تو اتاقم بغلم کرد و گفت دیگه نرو سرکار.پول ریخت به حسابم ولی من کوتاه نیومدم.
کنکور دادم تا گرفتن نتیجه باز‌کار کردم .دانشگاه دولتی اصفهان قبول شده بودم شهریور از کار اومدم بیرون.
بابام داشت خونه می‌ساخت به قول خودش خونه پدرمون و کوبید که ارث بچه های مامانم و بده بقیه هم پول گذاشتن که بسازنش. خبر تو فامیل پیچید و مدعی ها به صدا در اومدن.