مامان ایحان جون مامان ایحان جون ۱۱ ماهگی
مامان لوبیا(حسنا) و🫄 مامان لوبیا(حسنا) و🫄 ۳ سالگی
مامان tida مامان tida ۲ سالگی
نمیدونم چجوری بعضی آدمها ب خودشون اجازه میدن هرچی تو ذهنشونه ب زیون بیارن
پریشب خونه مادرشوهرم دعوت بودیم خاله های شوهرمم همه بودن بعد آخر وقت ک می‌خواستیم بیایم داشتم با مادربزرگ شوهرم خدافظی میکردم و دعوتش میکردم یه شب بیاد خونمون بعد تو همین حرفا بدون مقدمه دیدم خاله شوهرم ازجاش بلندشد وفکرکردم میخواد خدافظی کنه بلندشده بی عیب حرفی دست میزنه ب شکم من میگه حامله ای من موندم این چی میگ گفتم چی گفت حامله ای حالا وسط جمع شوهرخاله های شوهرم و پدرشوهرم و همه بودن میگ حامله ای آخه گ.و.ز چ ربطی داشت ب شقیقه من دارم با ننه جون حرف میزنم تو چی میگی
اصلا هنگ کرده بودم بهش گفتم رو چه حسابی اینو میگی شکم دارم یا پهلو گفت نه مانتوت جمع شده بود جلو شکمت فکرکردم حامله ای گفتم نه شلوارم ک مام استایله مانتومم مدل لشه نه حامله نیستم حالا ازپریشب تاحالا لجم گرفته چرا نریدم بهش تو جمع این برخورد کرد انقد اعصابم خورد شد بعد اون یکی خاله شوهرم اومد بدرقمون کنه می‌خواستیم بریم گفتم خاله پس خاله فلانی فازش چی بود گفت ولش کن معلوم نیس چشه گفتم منک حامله نیستم ولی باشمم ب احدی ربطی نداره
بعدبا خواهرشوهرم ک چت کردیم بهش گفتم گفت اتفاق مامان بهش گفت این چ برخوردی بود باعروسم کردی حالا راست یا دروغ این حرف گردن خواهرشوهرم
ولی همه هنگ بودن مخصوصا خودم ک این وسط این زن.یکه چی میگه
حالامیخوام یروزی یجایی ک بهش برخورد کردم یه تیکه بندازم بهش بنظرتون چی بگم بهش ک منظور حرفمو بگیره ک جواب حرفشو دادم
آخه دخترشم یه جغله بچه من سه ماه بعد عروسیم حامله شدم تا منو دید گفت چقد زود حامله شدی گفتم دوستداشتم وقتی باشوهرم عاشق همیم چرا ثمره ی عشقمون زودتر نیاریم