مامان هانا❤️ مامان هانا❤️ ۴ ماهگی
پریروز رفتم خونه مامانم اینا اصرار کردن شب بخواب بچتم اذیت میکنه استراحت کن دیگ‌منم‌موندن شوهرم سرکار بود نیومد دیروز میخواستم بیام خونم شوهرم گفت مامان باباتو ندیدم شام بمون منم بیام پیششون از راه کتف و بال میگیرم درست می‌کنیم که مامانتم به زحمت نیفته
گفتم ما شام میخوایم بمونیم مامانم یهویی قیافه گرفت نشست رو مبل گفت من حوصله غذا درست کردن ندارم گفتم خودمون غذا میگیریم گفتیم شماهم تنهایید دور هم باشیم گفت اره بگیریدم بازم دردسرش برامنه از دیشب مرغ مونده شوهرت بخوره خودمونم املت میخوریم من حوصله دردسر ندارم بعدشم برا من قیافه گرفت اصلا دیگ حرف نزد خودش رفت کتف و بال خرید انگار مولا میخواد جلو سک غذا بندازه دیگ من دعوام شد هی سر من دادو بیداد کرد هرچی از دهنش دراومد گفت منت همه کارایی برام کرده بود گذاشت رو سرم منم اومدم خونه خودم
دیگ نمیخوام اصلا برم چون آدم کینه ای هستم چون واقعا هم شوهرم براشون خوبه هم خودم فقط میخوام بگم دوره زمونه ای شده که دیگ آدم به مادر خودشم نمیتونه پناه ببره آخر یروزهمه کارایی که کردند به روت میاره
انقد دلم گرفت از دیروز نمیدونم حرفامو به کی بزنم اصلا
مامان هلیا مامان هلیا هفته چهلم بارداری
مامان شاهان🩵 مامان شاهان🩵 ۷ ماهگی