مامان حسین💙🥹 مامان حسین💙🥹 روزهای ابتدایی تولد
مامان نفسم مامان نفسم ۳ سالگی
مامان سیدعلی«&»مروه مامان سیدعلی«&»مروه ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

....خب بعد مامان بزرگم خونش کرجه بهم زنگ زد گفت بهم استپ بگیر بیام پیشت منم براش با اون همه درد استپ گرفتم اونم حرکت کرد منم از صبح فقط همون یه لیوان نبات داغ خورده بود هم گشنم بود هم احساس درد تهوع داشتم که نه دیدم دردم الان هر دو دقیقه یباره منم هیچ کاری نکردم فقط دور خونه می‌چرخیدم هر بار شوهرم می‌گفت دردت زیاد شد بهم زنگ بزن منم می ترسیدم اگه دردم درد زایمان نباشه این از کارش بیاد پیشم بعد دعوا میشه الان قضاوتم نکنید چون بعضی شوهرا جنبه ندارن بعد مامان بزرگ زنگ میزدم هی میگفتم درد دارم اونم می‌گفت چیزی نیس خوب بگذریم ساعت یک بود بعداز ظهر شد رفتم دستشویی یه ذره خون دیدم زودی به شوهرم زنگ زدم و به مامان بزرگم .خب مامان بزرگم ساعت ۲رسید خونمون تا اون رسید من رفتم حموم پسرمم هی پشت سرم راه میوفتاد از شدت درد منم کتکش میزدم بعدش مامان بزرگم دوباره سریع برام نبات با شیر درست کرد آورد نصفشو خوردم با درد نصفشو نه مامان بزرگم همه مدارک و جمع و جور کرد رفتیم بیمارستان دولتی شوهرم تو راه بود برامون اسنپ زد خب رفتیم تو راه یه دفعه دردم زیاد شد هم خجالت از رارنده هم درد هم ترس و استرس خودمونو رسوندیم بیمارستان من که داشتم تو حیاط بیمارستان از حال میرفتم بزور مامان بزرگم بلندم کرد بیچاره پسرم با ساکم هم دستش بود رفتیم تا بلوک زایمان دیدیم مدارک و سونو های که مامان بزرگم آماده کرده بود از بس من درد داشتم از یادش رفته بود بگیره که اونم زنگ زدیم به شوهرم که بیاره