مامان جانان _حسنا مامان جانان _حسنا هفته بیست‌وششم بارداری
مامان فندوق مامان فندوق ۲ سالگی
من اون موقع ک عقد بودم خانوادم نمیزاشتن جایی برم و فلان الان خواهرم عقده شوهرم می بینشون همش میزنه توسرم میگه اندازه خواهرت هم تو نبودی دیشب می‌گفت از همون اول من باید پس می‌کشیدم اون از هیچی خبر نداره آخه من می نشستم پیش شوهرم وقتی اون می‌رفت می پریدن بهم حرفی نبود ک بهم نزنن ی بار عروسی فامیل شوهرم بود رفتم ساعت ده آمدم خونه بابام با کمربند انقد زدم بهم گفت میرفتی درتو هم میکند خیلی گریه کردم شوهر من ک از این چیزا خبر نداشت یه بارم پیشش نشسته بود خونمون با انگشتان پام بازی بازی میکرد شوهرم حالا ک رفت بازم کلی حرف بارم کردن ولی حالا میریم مهمونی خواهرم از پیش شوهرش تکون نمیخوره میرن بیرون میگردن ساعت یک میان هیچکس هیچی نمیگه من خیلی دلم برای خودم خونه شوهرم می‌گفت از همون اول باید پس می‌کشیدم من الان خیلی وقته رابطمون بد شده مناسبتا اصلا ی شاخه گل هم نمیخره سرکار ن زنگی ن پیامی تازه پیام هم بدمش جواب نمی‌ده همش میگه دستم بنده آخه دستت بنده ی بار ی زنگ در حد چند ثانیه بزن
مامان یاسین 🤰🏻 مامان یاسین 🤰🏻 ۱۱ ماهگی