مامان علی اکبر و آجیا مامان علی اکبر و آجیا ۶ ماهگی
همیشه وقت آشپزی عطر غذا که می پیچه جوجه هام تند تند میان پای گاز جیک جیک می کنن😁
یا که می دونن غذا چیه و هی می پرسن سفره بذاریم؟
غذا حاضره؟
مامان جون پس کی حاضر میشه؟
مامان جون من دارم از گشنگی از حال میرم 😵
مامان جون غذا چیه؟
مامان جون من نمی پرسم چیه چون می دونم دستپخت مامانم فوق العاده س ، هرچی بپزه خیلی خوشمزه میشه(دلبرخان من 🥺🥺)

خلاصه دیگه تا اون غذا حاضر بشه ، کشیده بشه ، بره سر سفره ، گاهی با تزیین و لاکچری ، گاهی با قابلمه و هیاتی 😄 من رنده میشم با سوالا
بعد همین دیالوگا به صورت چرخشی از اول تا آخر پلی میشه تا وقتی بریم سر سفره 😂

همانطور که مشاهده می کنید شامی کوبیده ها در دو سایز مختلفن.بزرگا واسه بزرگای خونه،کوچولوها واسه جوجه ها.
الان که واسه ته تغاری غذای جدا می پزم انتظار دارن براشون وقت بیشتری بذارم.شاید به زبون نیارن اما از ری اکشنشون متوجه میشم چقد براشون مهمه.
اصلا رعایت همین نکته های کوچولو اساس رابطه برادر خواهری بچه ها رو میسازه و نمیذاره نسبت به هم حس ناخوشایندی پیدا کنن.
درسته اونا بزرگترن ، ولی در هر حال هنوز بچه ن و نیازمند توجه و محبت بی قید و شرط مادر و پدر.
بعد شام و شستن ظرفا و خوابوندن جوجه ها نشستیم صحبت کردیم و چقد این تایمای صحبتمون بهم ارامش میده.گرچه زمانمون محدوده و همسرجان از خستگی بی هوش میشن معمولا😄
من تا نیام گهواره خوابم نمیبره.
حبه انگورم امروز واکسن شش ماهگی زد و خداروشکر خوب بود،سرشب یکم سرش داغ شده بود اما تب نداشت،الان الحمدلله خنکه سرشم 🐣🐤🐥
مامان حسین مامان حسین ۱۷ ماهگی
مامان رقیه کوچولو مامان رقیه کوچولو هفته پنجم بارداری
مامان یاسین مامان یاسین روزهای ابتدایی تولد