مامان آقاکوروش مامان آقاکوروش ۳ ماهگی
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۸ ماهگی
نمیدونم چرا اینطورم.. انقدری گاهی تو جمع ها از سرحرف ها و طعنه ها خسته میشم که دیگه دارم کم کم با همه قطع ارتباط میکنم حتی با نزدیک ترین آدمای زندگیم...
خیلی احساس فرسودگی میکنم اینکه نهایت تفریحت این باشه یه مهمونی بری که اونم توش ادمارو باید تحمل کنی و حرفم بشنوی.. نمیگم محبت نیست هست ولی مغز فقط قسمتای تلخش برا ادم سیو میکنه.....
امروز به هیچکس زنگ نزدم هیچکسم بهم زنگ نزد
به هیچکس پیام ندادم هیچکسم بهم پیام نداد
امروز وانمود کردم قوی هستم... اصلاح کردم... غذا پختم فیلم دیدم با بچه بازی کردم ولی درونم درد بود.. تنهایی اذیتم میکرد.. دلم میخواست ادم هایی که خودم فقط میخوام هم کنارم باشن باهم بریم تفریح.. ولی نه یه مهمونی شلوغ یا چیزی شبیه به این...
در کل از همون ادم هایی هم که دوستشون دارم ناراحتم هستم بابت یک سری حرف ها و رفتارها
خلاصه من خیلی تنهام...
من یه ربات غمگینم که داره نقش بازی میکنه...
هر روز میگم میرم گهواره و میگم که دیگه خیلی شادم..
فلان کارهارو انجام دادم ولی ته دلم یه غمی انگار داره خفم میکنخ🙂همین
مامان دایار♥️ مامان دایار♥️ ۹ ماهگی