نمیدونم چرا اینطورم.. انقدری گاهی تو جمع ها از سرحرف ها و طعنه ها خسته میشم که دیگه دارم کم کم با همه قطع ارتباط میکنم حتی با نزدیک ترین آدمای زندگیم...
خیلی احساس فرسودگی میکنم اینکه نهایت تفریحت این باشه یه مهمونی بری که اونم توش ادمارو باید تحمل کنی و حرفم بشنوی.. نمیگم محبت نیست هست ولی مغز فقط قسمتای تلخش برا ادم سیو میکنه.....
امروز به هیچکس زنگ نزدم هیچکسم بهم زنگ نزد
به هیچکس پیام ندادم هیچکسم بهم پیام نداد
امروز وانمود کردم قوی هستم... اصلاح کردم... غذا پختم فیلم دیدم با بچه بازی کردم ولی درونم درد بود.. تنهایی اذیتم میکرد.. دلم میخواست ادم هایی که خودم فقط میخوام هم کنارم باشن باهم بریم تفریح.. ولی نه یه مهمونی شلوغ یا چیزی شبیه به این...
در کل از همون ادم هایی هم که دوستشون دارم ناراحتم هستم بابت یک سری حرف ها و رفتارها
خلاصه من خیلی تنهام...
من یه ربات غمگینم که داره نقش بازی میکنه...
هر روز میگم میرم گهواره و میگم که دیگه خیلی شادم..
فلان کارهارو انجام دادم ولی ته دلم یه غمی انگار داره خفم میکنخ🙂همین

۳ پاسخ

😂من‌همون‌مهمونی رو هم ندارم و البته ترجیح میدم با آدمای سمی که حالمو بد میکنن رابطه ای نداشته باشم. تنهام و از تنهاییم با بچم و همسرم لذت میبرم و واقعا دوسندارم کسی خلوتم رو بهم بریزه . شماهم به خودت کمک کن از تنهایی لذت ببری نه برای خودت تبدیل کنی به یه غول بزرگ

چقدر خود منی
من خیلی وقته از نزدیک ترین کس های زندگیم دلخورم
حتی دلم نمیخواد ببینمشون
ولی ادم هم نمیتونه تنها باشه یا وقتی میبینه همه دور هم جمع هستن خودش رو از جمع دور کرده ناراحت میکنه
ولی باید به خاطر اعصاب و راوانت باید از بعضی ها فاصله گرفت حتی اگر اون شخص پدرو مادرت باشه

چقدر حرفت حرف دل منه

سوال های مرتبط

مامان کوچولوم مامان کوچولوم ۷ ماهگی
من یه دختر هفت ماهه دارم که مشکل بینایی داره و کم بیناست(پزشک اطفال و چشم پزشک متوجه شدن) اوایل خیلی برام سخت بود و به شدت غمگین بودم غمی که نوعش رو توی تمام زندگیم تجربه نکرده بودم یک ناامیدی مطلق ولی بعد گذشت دوماه به خودم اومدم و حالم یه کم بهتر شد درسته این غم همیشه کنج دلم هست ولی به زندگی برگشتم و خودم جمع کردم. ولی متاسفانه بعضی مادرها که بچه هاشون مشکل داره هنوز با گذشت چندین سال هنوز نتونستن با خودشون کنار بیان و دنیا رو برای اون بچه زهر کردن حتی یک مادر که بچه اش مثل من. بود و کم بینا بود با اینکه بچه چهارسالش بود از گریه و غم خودشو نابود کرده بود و قصد خودکشی داشت درسته سخته ولی دنیا که به آخر نرسیده این بچه ها استعدادهای خیلی بزرگ دیگه ای دارن وفقط مسیر زندگیشون با بقیه متفاوته من غصه دار هستم ولی نباید جلوی بچم مدام آه و ناله و گریه زاری کنم بگه چه فایده داره زندگی کردنش. کسی هست اینجا بچش مشکل داشته باشه؟ بیاید باهم حرف بزنیم تعامل داشته باشیم برای حالمون خیلی بهتره
مامان لنا کوچولو مامان لنا کوچولو ۱۰ ماهگی
امروز یکی از خسته کننده ترین روزام بود دخترم ترس جدایی‌اش شروع شده دندونا اذیت میکنن و من از صبح باهاش درگیر بودم تا همین لحظه خیلی خستم آدم گاهی واقعا توانش تموم میشه لباس نمی‌خواد بپوشه و من همش دارم باهاش کلنجار میرم الآنم نمبخوابید که گفتم بخواب دیگههه خسته شدم و حس عذاب وجدان بعد خوابش مضخرف ترین چیزیه که سراغ آدم میاد خیلی ناراحت میشم ولی خیلی صبوری میکنم هرچیزی با بازی با خنده بهش میگم ولی واقعا کم آوردم مادر بودن سخت‌ترین سخت‌ترین کار دنیاست واقعا چرا هیشکی اینجور چیزاشو نگفت به ما چرا همه از خنده خوشیاش گفتن !!!!! به هرکسی هم میگی میگه خدارو شکر کنن خیلیا اینو ندارن بابا به پیر به پیغمبررررر ناشکری نیست من عاشق بچمم ولی فقط دردودله همینننن امروز تو خیابون یه زنه مسن میگه سر بچه رو پوشوندی پاهاش بیرونه یجوری با یه لحنی گفت انگار من بیخیال ترینم بابا به تو چهههه بااینکه شلوار جوراب داشت بچم ... هر کی از راه میرسه یه چیزی بار آدم می‌کنه بخاطر مسن بودنش هیچی بهش نگفتم ولی الان واقعا پشیمونم ... هیشکی نباید اونایی که بچه کوچیک دارنو قضاوت کنه ما خونه هیشکی نیستیم خیلی زحمت داره واقعا دلم میخواد بشینم گریه کنم
مامان پِسته🤰😎🧒🧿🫀 مامان پِسته🤰😎🧒🧿🫀 ۱۴ ماهگی
مامانای با تجربه میشه لطفا راهنماییم کنید
میدونم نمودار رشد بچه ها با هم فرق می‌کنه و قرار نیست همه مثل هم باشن
ولی راستش دارم کم کم نگران میشم لطفا همه توضیحاتم بخونید و راهنماییم کنید و راهکار بدید:🙂
من یه مامان اولی هستم و به شدت ترسو
از وقتی که پسرم به دنیا اومد اصلا این بچه رو شکم نزاشتم که بخواد رو شکم بمونه به این سن هم رسیده خیلی رو شکم نمی‌مونه تا میزارم در حده چند دقیقه بعد گریه می‌کنه
یکمم خودم کوتاهی کردم که باهاش تمرین نکردم
و مورده دیگه اینکه نشستن و باهاش دیر تمرین کردم هنوز که هنوزه کامل و قشنگ نمیشینه در حده چند دقیقه اونم گاهی
خودشم علاقه ی نشون نمی ده گریه می‌کنه
از بس بچه رو خوابوندم بیشتر دوست داره بخوابه 🥹🥹🥹
خیلی از هم سن و سال های خودش و دارم میبینم که قشنگ میشینن یا چهاردست و پا میرن،دستشون و میگیرن یه جای بلند میشن و قدم برمیدارن
اما پسره من نه 🥹🥹🥹🥹😭😭😭😭
میدونم اول از همه خودم مقصرم که رو حساب ترس با این بچه خیلی تمرین نکردم احساس میکنم داره دیر میشه
لطفا بهم راه حل بدید که چیکار کنم بهتره چه تمرینی بکنم که پسرم بشینه و رو شکم بمونه که بعدش بخواد چهار و دست پا بره و دستش و بگیره جایی قدم برداره و بلند بشه؟؟؟
مامان یاسین مامان یاسین ۱۶ ماهگی
خدایا نمی‌دونم چمه همش سردرد می‌خوابم سردرد بیدار میشم سردرد کلا خستگی وقتی خوابمم خسته میشم البته پسرم خیلی بدخوابه شاید به این ربط داره قبلا ها مامانم و بابام خیلی بحث و دعوا داشتن حرسم می‌گرفت از دست مامانم ولی خودم الان از مامانمم بدتر شدم به شوهرم همش گیر میدم سرش همش غر میزنم دعوا میکنم تو بچه داری کسی نیست که حتی موقع دسشوییی رفتن بزارم پیشش پسرمم نمی‌دونم ازم چی میخواد کلا به خودم چسبیده شاید باور نکنید بخدا اصلا حتی رو زمین نه میشینه نه دراز می‌کشه رو شکم میخوابونمش که حداقل سینه خیز رفتن رو یاد بگیره همین که میزارمش گریه می‌کنه و جیغ میزنه که برش دارم وقتی میخواد با اسباب بازی هاش یکم بازی کنه هم باید بین پاهام بشینه و بازی کنه وگرنه نمیشینه تا شب بدجور خسته میشم بعدش با شوهرم دعوا میکنم که کمکم نمیکنی اونم باهام دعوام می‌کنه که درکم نمیکنی کارام سنگینه ولی باز وقتایی که بتونم کمکت میکنم منم خسته میشم . اصلا به کمک شوهرم احتیاجم ندارم فقط دلم میخواد که شبا حداقل وقتی خستم و از خستگی بغض کردم بهم یکم آرامش بده بگه می‌دونم خسته می‌دونم تو هم تو این زندگی زحمت می‌کشی ولی بجاش شبا که پسرم خوابه میگه نوازشم کن تا خوابم ببره منم وقتی میگم خسته بهم میگه فلانی میگه زنم هرشب نوازشم می‌کنه تا بخوابم منم شروع میکنم به جیغ داد که من آشغال به درد نخورم برو با هرکی دلت میخواد ازدواج کن و .....
مامان 🩷نفس🩷 مامان 🩷نفس🩷 ۱۰ ماهگی
ولی خدایی حق نداره قلبم از این همه خوشبختی و خوشحالی وایسه؟؟؟
دختر کوچولوی من انگار همین دیروز بود به دنیا اومد و حالا انقدی بزرگ شده که با رفتارش بهم نشون میده چی می‌خواد هر چیزی می‌خواد با انگشتش نشون میده گوشیمو می‌خواد بهش نمیدم گریه می‌کنه به همه چی عکس‌العمل نشون میده وقتی بهش میگم نه این کارو نکن بده انجام نمیده
وقتی یه چیزی دستشه بهش میگم بده مامان همون لحظه می‌ذاره تو دستم
وقتی هر چیزی می‌خواد بخوره دهن منم می‌ذاره میوه بهش میدم یه گاز می‌زنه بعد می‌ذاره دهن من می‌خواد به من هم به باباشم بده
خیلی خیلی دیگه از کارای دیگه که هر دقیقه از دیدنشون از خوشحالی بغضم می‌گیره خدایا شکرتتتت
از زمان بارداری تا زایمان تا همین الان که بچه‌ام هفته دیگه ۸ ماهش تموم میشه خیلی بهم سخت گذشت تنهایی بچه‌ام بزرگ کردم از ۱۰ روزگی هیچ کمکی نداشتم جز شوهرم خیلی سختی کشیدم خیلی شبا کم آوردم خیلی شبا گریه کردم خیلی شبا آرزوی مرگ کردم ولی الان هیچ کدومو یادم نیست و الان فقط دارم از بودن با نفس لذت می‌برم از وجودش لذت می‌برم دختر قشنگم