۴ پاسخ

من یه چیز جالب خونده بودم دقیق یادم نیست اما گفته بود بچه ها عین انسانهای اولیه هستن که ما باید بهشون یاد بدیم کمکشون کنیم

ولی واقعا مخصوصا ما مامان اولی ها خیلی از خود اولیمون دور شدیم یکم سخت میشه ولی تهش هیچ کدوم یه تار موی بچه هارو به دنیا نمیدیم

با اینکه ادم زود جوشیم ولی خداروشکر تا حالا سر جانان داد نزدم🥲

یاداوری قشنگی بود مرسی

منم دیشب پسرم بخاطر دندوناش نمیخوابید منم داشتم کفری میشدم یهو بلند شدم ی نفس عمیق کشیدم گذاشتمش تو تختش باهاش بازی کردم بعدش خودش پرید بغلم شیر خورد خوابید🥰 اونروز گریم گرفته بود ک اینقد زود داره بزرگ میشه میدونم دلم واس این وقتا که تو بغلم جا میشه تنگ میشه😢

سوال های مرتبط

مامان یارا مامان یارا ۱۱ ماهگی
من یه مامان 18 سالم اصلا خجالت نمی‌کشم که بگم
ممکنه بعضی روزا وقت نشه به دخترم صبحونه بدم
ممکنه بعضی وقتا بد بغلش کنم
ممکنه یه ساعت یادم بره پوشکشو عوض کنم
ممکنه یه روز کم باهاش بازی کنم
ممکنه در دید بقیه من مادر بدی باشم یا به قول خاله هام بچه کنارم اذیت بشه 😑
ولی من نقش مادریمو خیلی دوس دارم
ولی من هیچ وقت ناراحت نیستم از اینکه تو سن کم مادر شدم اتفاقا بینهایت خوشحالم
ولی من از اینکه درباره مادری کردن و بچه رو به نحو احسنت بزرگ کردن تحقیق میکنم حس خوبی دارم
احساس میکنم ترفیع درجه گرفتم
من حس مسئولیتمو دوس دارم
اصلا کنار هم سن و سالام خجالت نمی‌کشم که دانشگاه نرفتم من تموم تلاشمو کردم با بچه‌ و بارداری الان سال دومیه که پشت کنکورم و مطمئنا بعدنم خجالت نمی‌کشم که برم دانشگاه آزاد
من فارق از تموم کاستی هایی که دارم خودمو و نقش مادریمو دوس دارم
بنظرم یه بچه بیشتر از اینکه به یه مادر کامل و تمیز وسواسی نیاز داشته باشه به یه مادر نیاز داره که بهش اعتماد به نفس یاد بده و من هیچ وقت خجالت نمی‌کشم که گاهی خونم نامرتبه مگه یارای من چند سال قراره نوزاد بمونه و تو بغلم جاشه
من عاشق تک تک لحظه های مادریمم

شماچی؟شما از کدوم قسمت مادری کردن خوشحالید؟




بارداری زایمان سزارین شیردهی
مامان دکمه خانم🧸 مامان دکمه خانم🧸 ۸ ماهگی
آقا مارو گول زدن همه میگفتن دوماه اول سخته والا من چندماه اول انقدر بچم آروم بود کیف میکردم از بچه داری اصلا نمیفهمیدم سختی بچه که میگن چیه ولی هرچی گذشت سختتر شد خوابش کمتر شد بهونه هاش بیشتر شد(دلارز اول اصلا گریه نمیکرد ولی هرچی اومد کولی شد😂)جدیدنم وارد فاز وابستگی و چسب بودن شدیم یه دستشویی میرم بدو بدو میاد دنبالم میرم آشپزخونه سشو میاره بین دوتا پام وگریه میکنه و میگه باید بغلم کنی و من بغلش میکنم چون اون نمیخواد منو اذیت کنه فقط میخواد ببینه من دارم رو کابینتا چیکار میکنم درسته یه دستی کار کردن سخته ولی چاره نیست باید با دل کوچولوشون راه بیایم🥺امشب دوساعت طول کشید تا خوابوندمش🤦‍♀️ البته که من دیگه خودمو وقف دادم با بچه داری ورزشمو میکنم به خودم میرسم با بچم بازی میکنم فقط شب بیدار شدنش تو مخمه که ایشالا یا من بپذیرم این موضوعم یا بچم با دل مامانش راه بیاد تا صبح بخواه هر کاریم میشد کردم فایده نداشت که نداشت مثل این که شیر شب به این راحتی قطع نمیشه