آقا مارو گول زدن همه میگفتن دوماه اول سخته والا من چندماه اول انقدر بچم آروم بود کیف میکردم از بچه داری اصلا نمیفهمیدم سختی بچه که میگن چیه ولی هرچی گذشت سختتر شد خوابش کمتر شد بهونه هاش بیشتر شد(دلارز اول اصلا گریه نمیکرد ولی هرچی اومد کولی شد😂)جدیدنم وارد فاز وابستگی و چسب بودن شدیم یه دستشویی میرم بدو بدو میاد دنبالم میرم آشپزخونه سشو میاره بین دوتا پام وگریه میکنه و میگه باید بغلم کنی و من بغلش میکنم چون اون نمیخواد منو اذیت کنه فقط میخواد ببینه من دارم رو کابینتا چیکار میکنم درسته یه دستی کار کردن سخته ولی چاره نیست باید با دل کوچولوشون راه بیایم🥺امشب دوساعت طول کشید تا خوابوندمش🤦‍♀️ البته که من دیگه خودمو وقف دادم با بچه داری ورزشمو میکنم به خودم میرسم با بچم بازی میکنم فقط شب بیدار شدنش تو مخمه که ایشالا یا من بپذیرم این موضوعم یا بچم با دل مامانش راه بیاد تا صبح بخواه هر کاریم میشد کردم فایده نداشت که نداشت مثل این که شیر شب به این راحتی قطع نمیشه

تصویر
۱۰ پاسخ

امیرعلی که انگار هر ماه یه پروژه جدید باز میکنه

البته ک‌همسرم‌پنجاه درصد کمک میکنه هم بی اثر نیست🫤🫤🫤

ولی بنظرمن الان بهتره.بزرگتر بشه‌ادم اسوده تر میشه.با اینکه هانا هم ن کولیک داشت ن چیزی و ب شدت خابالو بود.الانم با ما سه ساعتی ظهر میخابه.شبم تا صبح

دیار هم‌کولیک‌داشت هم رفلاکس کوچولو بود گریه هاش زیاد بود ولی خییییییلی از الان راحت تر بود
واقعا بزرگتر میشن خیلی سخته همش دنبالتن و بغل میخوان من خیلی کلافه میشم و هرجقدر سعی میکنم اروم باشم نمیشه واقعا سخته😢

خیلی سخت میشه مخصوصا خوابوندنشون دختر من به زور میخوابه

چندبار شیرشب مبخوره..؟؟

هرچي ميرم جلوتر سخت ترههه😂😂دختر من دو سه روزه چهاردست و پا ياد گرفتههه ديوونم كرده واقعا

برا من برعکس بود ۳ماه اول کولیک شدید پدرمو دراورد فک کن ۵صبح میحوابید ۱۰ بیدار میشد

هرچی بزرگ تر میشن مشکلاتشون هم بزرگ تر میشه.

هرچی بزرگتر میشن سخت تر میشه

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۹ ماهگی
چند وقت پیش تصمیم گرفتم شیر شبِ پسرم رو قطع کنم…
ولی واقعاً موفق نشدم 😅
هر شب با خودم می‌گفتم “امشب دیگه جدی شروع می‌کنم”
ولی تا اون گریه‌ی مظلومانه و چهره‌ی خواب‌آلودش رو می‌دیدم، دلم می‌لرزید و تسلیم می‌شدم 😭
انگار یه نبرد بین منِ خسته و اون عشق کوچولوی نازنینم بود 💛

اما از دو شب پیش دوباره با خودم گفتم:
وقتشه قوی باشی 💪
اول شب حسابی سیرش کردم، بعدم وقتی بیدار شد، به جای شیر فقط آب دادم.
شب اول خیلی سخت بود 😩
هی بیدار می‌شد، غر می‌زد، پستونک می‌خواست… منم با چشمای خواب‌آلود، بین بغل و آب دادن در رفت‌وآمد بودم 😴

ولی شب دوم، یه معجزه‌ی کوچیک اتفاق افتاد ✨
فقط دوبار بیدار شد، با آب آروم شد، و تا صبح تقریباً خوابید 😍
ساعت شش هم یه کم شیر خورد و بعد با لبخند خوابید کنارم…
اون لحظه حس کردم دارم به یه پیروزی بزرگ می‌رسم 🏆

می‌دونی؟ این مسیرِ قطع شیر شب فقط برای بچه سخت نیست…
برای مامان هم یه دنیا احساس قاطی دلتنگی و دلسوزیه 💔
ولی وقتی می‌بینی کوچولوت داره یاد می‌گیره شب بخوابه، حس می‌کنی تمومِ خستگی‌ها می‌ارزه 🌙🤍

الان رسیدم به شب سوم…
با اینکه هنوز آسون نیست، ولی یه آرامش قشنگ تو دلم هست.
حسِ رشد، حسِ قوی شدن… هم برای من، هم برای پسرم 🥹💛

#مامان_قوی
#تجربه_شیر_شب
#پسرم_داره_بزرگ_میشه
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۹ ماهگی
من دلم چندتا بچه میخواد و صبرمم زیاده ولی..
اما چیزی که منو اذیت میکنه اینه که واقعا دیگه از زایمان و بارداری میترسم
9ماه بارداری سختی داشتم که از ماه اول هیچ اشتهایی به هیچ غذایی نداشتم و از گرسنگی حالم به حدی بد میشد که میشنستم گریه میکردم ولی نمیتونستم غذایی بخورم..
گلاب به روتون هر روز صبح استفراغ میکردم..
ته تهشم بچه درست وزن نگرفت.. کلی منو ترسوندن و بردن سزارین و من به شدت تو بیمارستان حالم بد شد.. بیمارستان شلوغ بی نظم عرفان نیایش که تو ساعت غیرملاقات اجازه میداد هرکسی سرشو بندازه زیر بیاد تو بخش زنان! برای تخت بغلی 5تا ملاقاتی راه دادند 5ساعت تمام توی سر من داد و خنده بود تا اخر حالم بد شد و فشارم رفت روی 15 و حس سکته داشتم!
بعدم که التماسشون کردم اتاقمو عوض کنن با کلی منت عوض کردتد و با من لج افتادن
در اتاق جدید
تخت بغلیمم سز اورژانسی بود شب آوردند و دوساعت در ساعت 10 شب که اصلا ملاقات ممنوعه 10 تا ملاقاتی راه داده بودند براش و هرچی میگفتم توان ندارم اینقدر شلوغه گوش ندادند... ولی به من میگفتن باید همراهت بره پایین بعد همراه بعدیت بیاد بالا.... که همراه منو فرستادن پایین و بچم از گرسنگی گریه میکرد من توان نداشتم بردارمش خانم ملاقاتی تخت بغلی اومد برداشتش داشت میبردش اونطرف منم کلی التماسش کردم تروخدا بچمو نبرید.. تا زمانی که همراهم اومد
ادامه کامنت
مامان 💕النا🌼 مامان 💕النا🌼 ۹ ماهگی
بچم ۶ماهشه چجوری بچه رو تربیت کنیم با ادب و آروم باشه الان یه تاپیک دیدم خانومه خیلی ماهرانه رفتار کرده بود با بچش
از الان باید آموزش ببینه من خیلی کار های اشتباه کردم
ببینید خانومه چطور برخورد کرده با پسرش اول اینکه موقع عوض کردن پوشک نداشته کسی بدن بچرو ببینه تا بفهمه خوب و بد چیه موقع لباس عوض کردن همیشه گفته مامانی نگاه نکن لباس عوض میکنم و بزرگتر شده یاد گرفته خودش نگاه نکرده
وقتایی که تو جمع بودن بچه چیزی پرسیده حرفی زده اول جواب اونو داده که به بچه بی توجهی نشه بعد با بقیه حرف زده
خیلی تاثیر داره بنظرم این چیز ها آفرین داره من اشتباه میکردم پوشک بچم و پیش عمه و خاله عوض میکردم دیگه اجازه نمیدم بدن بچمو کسی ببینه
این باعث میشه بچه بزرگتر که بشه بگه اره چه ایرادی داره بزار شلوارم و دربیارم لختمو ببینن
یا وقتی باهام حرف میزنن دیگه می‌خوام اول ببینم بچه چی میخواد خوابش میاد یا شیر میخواد دیگه بهشون اهمیت نمیدم اول بچم تربیت و رفتارش خلق و خوش مهمه
فردا همین بچه بی ادب بار بیاد عمه هاش مسخره میکنن و میخندن بهمون
چون بچه جاریم بیش فعاله جلو همه شلوارش و در میاره ۴سالشه
خواهر شوهرم مسخرش می‌کنه یا بهش میگه وحشی
مامان سام مامان سام ۸ ماهگی
سامِ من...
الان خوابی، و من دوباره نشستم کنار تختت، زل زدم به صورت آرومت و دارم با خودم فکر می‌کنم...
چطور این‌همه زود گذشت؟
هفت ماه... فقط هفت ماه، ولی برام به اندازه‌ی یه عمر خاطره و عشق گذشته.

یادمه اون روزای اول، هر صدای کوچیکی ازت منو می‌ترسوند،
ولی حالا، صدای خنده‌ت شده قشنگ‌ترین موسیقی دنیا برای من.
یادمه اون دستای کوچولوت به سختی می‌تونستن انگشتامو بگیرن،
ولی حالا با همون دستا دنیا رو کشف می‌کنی، و من فقط نگاهت می‌کنم و بغضمو قورت می‌دم.

دارم یاد می‌گیرم که "بزرگ شدنِ تو" یعنی "گذشتنِ من از لحظه‌هایی که دلم نمی‌خواست تموم شن"...
هر روز یه‌کم از نوزادی‌ت دور می‌شی و من هر روز یه‌کم بیشتر عاشق اون پسربچه‌ای می‌شم که داری می‌شی 💫

سامِ من، تو خوابیدی، ولی دلم با دیدن هر نفسِ آرومت پر از حرف می‌شه...
می‌خوام بدونی، حتی وقتی بزرگ شدی، حتی وقتی رفتی دنبال دنیای خودت،
یه گوشه‌ی دلِ من همیشه همون مامانی می‌مونه که نصف شب بشینه کنارت، موهات رو نوازش کنه و زیر لب بگه:
«بخواب پسرم... فقط بخواب، که تا همیشه دوستت دارم» 🤍


●ساعت۰۱:۴۰
●وقتی که خواب بودی تو بغلم