۴ پاسخ

کاری نداره که خودت به خودت ارزش بده هروقت اونو بوسید بگو بزرگتری گفتن کوچکتری گفتن چندبار به شوخی حرفشو بنداز عادی میشه همیشه که اینا انقدری نمیمونن الان خودمونم همه زندگیمون شده بچه

سلام گلم درگیر افسردگی بعد از زایمان شدی با زبون خودت به همسرت بگو چون مردا نمیفهمن بهش بگو چه حسی داری همسرت که کنارن باشه حالت بهتر میشه

دقیقاا منم همینه اوضام … تنها نیستی … شوهر من از در میاد بچه هم بغل منه مثلا من میگم سلام میگه سلاااام عشق بابا ، سلام نفس بابا … منم که ک*یر بابام 😐

آی گفتی همسر من الان راه دور کار کار میکنه زنگ میزنه دخترشو میپرسه عکس اونو میخواد خونه بودنی هم فقط اونو میبینه انگار روح شدیم واقعا

سوال های مرتبط

مامان سِدْنا مامان سِدْنا ۱۲ ماهگی
از دلِ‌ یک مامانِ دانشجو👩🏻‍🎓
.
این روزا خیلی بیشتر از توانم خیلی بیشتر از پتانسیل بدنم دارم ازش کار میکشم…
.
این روزایی که فشار زندگی، درس، بی‌خوابی، گردن درد و کمر درد داره من و از هم میپاشه…
.
دارم نهایت سعی‌مو میکنم بهترین ورژن از یه مامان خوب برای دخترم باشم👩🏻‍🍼
نهایت سعی‌مو میکنم که افتی‌ تو درسام نباشه، صرفا فقط گرفتن یه نمره ای برای پاسی اصلا حس خوبی بهم نمیده و من و راضی نمیکنه👷🏻‍♀️
دارم نهایت تلاشمو میکنم که خانمِ خونه دارِ باحوصله و شاد سابق باشم 💃🏻
و در نهایت بیشترین سعی‌م بر اینه همون همسر پرانرژی و بااحساس برای همسرم باشم 🥰
این روزا خسته‌م ولی حضور، دلگرمی، حمایت و همکاری همسر
نمیزاره متلاشی شم
.
بودنش و کمک کردنش
اینکه ساعت ها از کارش میزنه و با بچه تو این کوچه و پس کوچه ها قدم میزنه تا من از خواسته‌‌م از آرزوهام دور نشم
وقتی میام با لبخندای گرمش با یه چیز کوچیکی که با دخترک دستشونه بهم میدن و خسته نباشیدی که میگن، واسم یه دنیا ارزش داره
.
قول میدم واستون جبران کنم این روزارو، قشنگیای زندگیم🤍✨
.
مادر و پدر خوب بودن، همسر فهمیده و همراه بودن؛واقعا شیرین ترین و البته سخت ترین کار دنیاست
خدا به هممون قوت بده✨
مامان ایلیاخان👶 مامان ایلیاخان👶 ۱۲ ماهگی
مامانا راهنماییم کنید 🙏🥺شوهرم منو دوس نداره از اول اینجوری بود من نمیدونستم بابام منو به زور داد بعد این منو فقط بخاطره ببخشید رابطه میخاسته و تظاهر به عاشقی میکنه بعد اصلا مهم نیستم براش نه بهم پولی میده نه توی خونه چیزی میخره نه لباس میخره کلا هیچی به زور یه نون خوشک میده بهمون به زور پوشک و دارو دوا میخره بعد من مدام لباس کهنه میپوشم هم خودم هم بچه ها ارایشگاهم که اصلا نمیبره اینترنتم که از ترس بابام میخره بعد از پدرم خیلی نمیترسه من مال افغانستانم این حتی یه عروسی برام نگرفته حتی خریدم نکرده من بعد دوسال باردار شدم این نمیخاست میگفت از نگ روزگاره که قبولش کردم اما الان دخترم ۴سالشه تظاهر به دوست داشتنش میکنه تا بزرگ بشه بعد یه پسر ۸ماه دارم که اینم نمیخاست میخاست سقط کنه که خانوادم نزاشتن و خودم سینه سپر کردم بعد دلش نمیخاد حتی یه کیک بخره این بچه بخوره هیچی نمیخره بدم بخوره بچه بعد من چی کار کنم میخام جدا بشم پسرمو بگیرم دخترم منو نمیخاد ؟؟؟؟
مامان پِسته🤰😎🧒🧿🫀 مامان پِسته🤰😎🧒🧿🫀 ۱۰ ماهگی
مامانای با تجربه میشه لطفا راهنماییم کنید
میدونم نمودار رشد بچه ها با هم فرق می‌کنه و قرار نیست همه مثل هم باشن
ولی راستش دارم کم کم نگران میشم لطفا همه توضیحاتم بخونید و راهنماییم کنید و راهکار بدید:🙂
من یه مامان اولی هستم و به شدت ترسو
از وقتی که پسرم به دنیا اومد اصلا این بچه رو شکم نزاشتم که بخواد رو شکم بمونه به این سن هم رسیده خیلی رو شکم نمی‌مونه تا میزارم در حده چند دقیقه بعد گریه می‌کنه
یکمم خودم کوتاهی کردم که باهاش تمرین نکردم
و مورده دیگه اینکه نشستن و باهاش دیر تمرین کردم هنوز که هنوزه کامل و قشنگ نمیشینه در حده چند دقیقه اونم گاهی
خودشم علاقه ی نشون نمی ده گریه می‌کنه
از بس بچه رو خوابوندم بیشتر دوست داره بخوابه 🥹🥹🥹
خیلی از هم سن و سال های خودش و دارم میبینم که قشنگ میشینن یا چهاردست و پا میرن،دستشون و میگیرن یه جای بلند میشن و قدم برمیدارن
اما پسره من نه 🥹🥹🥹🥹😭😭😭😭
میدونم اول از همه خودم مقصرم که رو حساب ترس با این بچه خیلی تمرین نکردم احساس میکنم داره دیر میشه
لطفا بهم راه حل بدید که چیکار کنم بهتره چه تمرینی بکنم که پسرم بشینه و رو شکم بمونه که بعدش بخواد چهار و دست پا بره و دستش و بگیره جایی قدم برداره و بلند بشه؟؟؟
مامان هاکان مامان هاکان ۱۰ ماهگی
هاکانِ مامان…
۸ ماهه شدی. ۸ ماهه که دنیای منو زیر و رو کردی، قلبمو گرفتی و گذاشتی کف دستت.
از روزی که صدای نفس‌هات رو شنیدم، دیگه هیچ چیزی توی دنیا برام مثل قبل نشد.
من با تو یاد گرفتم مادر بودن یعنی چی. یاد گرفتم چجوری بی‌خوابی بکشم، اما با یه لبخند کوچولوت همه خستگیامو فراموش کنم.

هاکانم…
وقتی دستای کوچولوتو دور انگشتم حلقه می‌کنی، وقتی سرتو می‌ذاری روی سینه‌م و آروم می‌گیری، دلم می‌لرزه از این همه عشق.
گاهی که خوابی، فقط نگاهت می‌کنم و بی‌صدا اشک می‌ریزم. از ترس روزایی که شاید نتونم همیشه محافظتت کنم… از عشق زیادی که قلبم جا نداره براش…

پسر نازنینم…
اگه بدونی مامان چقدر برات آرزو داره…
آرزوی سالم بودن، قوی بودن، خوشبخت بودن…
آرزوی اینکه یه مرد مهربون، باوقار و عزیز بشی…
که دلت هیچ‌وقت نشکنه، که هیچ‌وقت احساس تنهایی نکنی.

هاکانم، تو دلیل زنده‌بودن منی.
اگه هزار بار دیگه هم به دنیا می‌اومدم، بازم آرزو می‌کردم مامان تو باشم.
با همه سختیا، با همه گریه‌ها، با همه شب‌بیداریا…
بازم می‌گم: “خدایا شکرت که هاکانو بهم دادی.”

دوستت دارم بیشتر از نفس کشیدن، بیشتر از هر چیزی توی دنیا.
مامانِ دیوونه‌ت، همیشه پناهت می‌مونه… تا آخر دنیا.
مامان یاسین مامان یاسین ۱۳ ماهگی
خدایا نمی‌دونم چمه همش سردرد می‌خوابم سردرد بیدار میشم سردرد کلا خستگی وقتی خوابمم خسته میشم البته پسرم خیلی بدخوابه شاید به این ربط داره قبلا ها مامانم و بابام خیلی بحث و دعوا داشتن حرسم می‌گرفت از دست مامانم ولی خودم الان از مامانمم بدتر شدم به شوهرم همش گیر میدم سرش همش غر میزنم دعوا میکنم تو بچه داری کسی نیست که حتی موقع دسشوییی رفتن بزارم پیشش پسرمم نمی‌دونم ازم چی میخواد کلا به خودم چسبیده شاید باور نکنید بخدا اصلا حتی رو زمین نه میشینه نه دراز می‌کشه رو شکم میخوابونمش که حداقل سینه خیز رفتن رو یاد بگیره همین که میزارمش گریه می‌کنه و جیغ میزنه که برش دارم وقتی میخواد با اسباب بازی هاش یکم بازی کنه هم باید بین پاهام بشینه و بازی کنه وگرنه نمیشینه تا شب بدجور خسته میشم بعدش با شوهرم دعوا میکنم که کمکم نمیکنی اونم باهام دعوام می‌کنه که درکم نمیکنی کارام سنگینه ولی باز وقتایی که بتونم کمکت میکنم منم خسته میشم . اصلا به کمک شوهرم احتیاجم ندارم فقط دلم میخواد که شبا حداقل وقتی خستم و از خستگی بغض کردم بهم یکم آرامش بده بگه می‌دونم خسته می‌دونم تو هم تو این زندگی زحمت می‌کشی ولی بجاش شبا که پسرم خوابه میگه نوازشم کن تا خوابم ببره منم وقتی میگم خسته بهم میگه فلانی میگه زنم هرشب نوازشم می‌کنه تا بخوابم منم شروع میکنم به جیغ داد که من آشغال به درد نخورم برو با هرکی دلت میخواد ازدواج کن و .....
مامان ماهد مامان ماهد ۹ ماهگی
قبلا نوشته بودم که پدر شوهرم بین دوتا نوه اش فرق میزاره و مفصل توضیح دادم و پرسیدم ایا حس من اشتباهه یا برداشت شما هم همینه که همه تو کامنتا گفتن حق با منه ....
خلاصه دو سه هفته پیش که خونشون بودیم پسر منو روی مبل دادن بغل اون یکی نوه ( که الان ۱۰ سالشه ) اونم بچه رو گذاشت لبه مبل رها کرد که به گوشی بازیش برسه من اون موقع از سر تررس اسمشو با جیغ صدا زدم که بچه رو بگیر افتاد ( و الان خوشحالم که سرش داد زدم هرچند اون موقع عمدی نبود ) ... حالا به پدر شوهر عنم برخورده انگار که چرا سر بچه داد زدی ...
اون موقع چیزی نگفت ، شوهرمم چیزی نگفت .. تو این دو سه هفته هم خبری نبود تا دیشب که رفتیم خونشون ، شوهر منو پر کرده که به زنت بگو خودشو کنترل کنه و ال بل و .... برگشتیم خونه شوهرم بهم گفت . پدر مادر خود اون بچه هیچی نگفتن بعد این پدر سگ شده دایه مهربون تر از مادر ....
خیلی عصبانی ام خیلی اون از تبعیض های قبلش ، این از الان ، انگار من سر بچم با کسی شوخی دارم ، میخوام بهش پیام بدم بگم پیر سگ جون بچه من از تو و کل خاندانت و اون نوه سوگولیت با ارزش تره ، توهم اگه بچه‌منو سر مبل رها کنی سرت داد میزنم جرواجرت هم میکنم ،
من که دنبال قطع ارتباط بودم خداروشکر بهونه دادن دستم ، اما نمیتونم ساکت بشینم میخوام برینم بهش مرتیکه رو .
اینم بگم که نگید بچه اس و حواسش نبوده و ... یه دختر بچه دیگه هم هست تو جمعشون که وقتی با ماهد بازی میکنه کلی مراقبشه نخوره زمین و تازه ۶ سالشه ، بعد اون پسر گنده عین خیار بچه منو لبه مبل رها کرد .
توروخدا بیاید یه چیزی بگید اروم شم