مامان پسرم مامان پسرم ۲ سالگی
سرصبحم با گریه شروع شد
چرا مردا روانی هستن ؟؟؟؟
بعد میگن ما زنا مشکل داریم
ی ماهه خواهر شوهرم ک تهرانه قرار گذاشته آخر این هفته بریم شهرستان پیش پدرشوهر و مادرشوهر چن روزه بچها رو آرایشگاه بردم چمدون بستم هر روز ی بهونه آورد ک ما نمی‌ریم و فلان کلی بچهام چزونده باز آخر شباش می‌گفت میریم دیروز ک کارام تموم شد بهونه گرفت ک هوا خرابه سیل میاد تگرگ میاد آسمون سوراخ میشه دیگ دیشب همه ی خانواده اش زنگ ب من زدن زنگ ب خودش زدن ک پاشین بیاین اینم ک لجباز نههههه فردا کار دارم منم چمدونمو باز کردم و پاشدم ب خونه مرتب کردن تا ساعت ۱ شب همجا مرتب شد چند باری هم گفتم تو بچها رو قول دادی داد و بیداد ک تو هیچی سرت نمیشه من کار دارم طفلی بچهام با ناراحتی خوابیدن آخه جای مادرشوعرم اینارو خیلی دوست دارن
حالا الان داره می‌ره سرکار میگه تا ۱۰ چمدون جمع کن حاضر شید بیاید سرکارم از اونجا بریم
منم تلفن و قطع کردم نشستم گریه
آخه روااانی تعادل نداری چرا هییی شل کن سفت کن راه انداختی
منم حقیقت کم آوردم گفتم ولش کن کلا نمیرم
میدونید باز اولش نیس
شهریور هم می‌خواستیم بریم مسافرت ی روز کامل اشک من و بچها رو درآورد
آخر ساعت ۱ شب راضی شد ک صبح زود بریم
واقعا زندگی با بعضی مردها زجرآوره 😭😭😭😭
کاش خدا ی تحمل ب من بده
یا عقل ب این روانی 😓😓😓