مامان کارن مامان کارن ۳ سالگی
سلام مامانا.تاپیک موقت صرفا جهت درد و دل مینویسم.گفته بودم مادرم عمل آنژیو داشت و دو تا برادرهایم بدون تعارف به من برنامه ییلاق گذاشتند و من و دست تنها گذاشتند.خیلی ازشون دلگیر شدم. امروز برای رسیدگی پیش مادرم بودم.گفت شام به همسرم هم بگم بیاد.بهش زنگ زدم گفت برای اینکه توی زحمت نیفتید مرغ توی فر بگذار.ولی فریزر مادرم رو باز کردم دیدم مرغ یخ زده درسته با پوست هست و کلی وقت گیره.واسه همین الویه و عدسی درست کردم.شب شوهرم اومد تا غذا رو دید ، دیدم قیافه اش توی همه و درست حرف نمیزنه.بعد غذا سریع بلند شد و رفت با پسرم جلوی مادرم مرغ خرید.واسه همین زودتر جمع کردیم خونه بیایم.ازش پرسیدم گفت چرا همون غذا رو درست نکردی.من هم گفتم واسه ام سخت تر میشد ، کاش با توجه به شرایط مادرم اینقدر ناراحتیتو مشخص نمیکردی.شروع کرد به داد و فریاد که برادرهایت هم تو رو جزو آدم حساب نمیکنند برو به اونها چیزی بگو ، نه به من.هیچ کس تک رو تحویل نمیگیره حتی برادرهایت و این موصوع رو خیلی توی سرم کوبوند.دلم خیلی گرفته هست، هم از شوهرم و هم برادرهایم.پسرم قربونش برم ناراحتی منو دید به پدرش میگفت من و مامان تو رو دوست نداریم ، تو همه اش سر مامانم داد میزنی و کلی من و بغل و بوس کرد.دلم هم به همین پسرم خوشه