مامان 🍓رިهߊ🍓 مامان 🍓رިهߊ🍓 ۴ سالگی
مامان آرپان مامان آرپان ۴ سالگی
سلام بچه ها من غیبت داشتم چندتا از دوستان سراغمو شخصی گرفتم ممنونم بفکرم بودید والا بلایی سرم اومد که هنوزم درگیرشم بعد عمل پرستار گرفتم مادرشوهر هم بود تا شد یه روز پرستار کار داشت دوروز پمپ آب خونمونم خراب شد مجبور شدیم بریم خونه مادرشوهرم باشیم دقیقا اون روز خواهر شوهرم رفت بیرون با دوستاش شوهرم بچه هارو برد بگردونه منم گفتم برم حموم مادرشوهرم اومد باهام این مدت نذاشت من تنهایی برم حموم همش مواظبم بود خلاصه اومدیم بیرون قرار بود با دوستش بره خرید گفت من میرم زود برمی‌گردم منم داشتم لباس میپوشیدم پسر خواهر شوهرم برزین مهر خواب بود یعنی فقط منو اون خونه بودیم داشتم موهامو سشوار می‌کشیدم متوجه صدای در نشدم دیدم شوهر خواهر شوهرم اومد آخه این کارش تهرانه خیلی کم میاد بیشتر آخر هفته . منم همچین هول شده بودم یه پیراهن بندی تنم بود اینم انقد چرت و پرت میگفت اومد تو اتاق من با زور و داد اومدم بیرون از پله ها برم پایین پیراهن به پام گیر کرد از پله ها افتادم ارنجم تا مچ دستم مو برداشت پشت کمرم بدجور ضربه دید کبود شد با پشت سرم پاره شد از حال رفتم نفهمیدم دیگه چی شد که بیمارستان رفتم داغون ترسیده حال خراب الان همه جونم درد می‌کنه خوشبختانه بخیه عملم باز نشده بود حالم خیلی بده به کسی چیزی نگفتم دفعه پیش به شوهرم گفتم چاقو کشی شده بود از طرفی خواهر شوهرم می‌خاست جدا بشه بخاطر بچه برگشتن به همه گفتم چشمام سیاهی رفت انقد درد دارم که همش مسکن میخورم میخابم با هر صدایی قلبم میخواد از جاش دربیاد من تجربه تجاوز تو بچگیو داشتم هنوزم تو ذهنم هست این اتفاق بیشتر منو عذاب میده
مامان دوتاعشق مامان دوتاعشق ۴ سالگی
داستان عشق اولم
پارت ۱
۱۴سالم بود که تو راه مدرسه یه پسری توجهمو جلب کرد .مثل سایه دنبالم بود دونفر بودن که همیشع باهم بودن .ماهم دوتا دوست بودیم که باهم میرفتیم مدرسه یه ربع راه بود که پیاده میرفتیم اوناهم پشت سرمون میومدن .ولی حرفی نمیزدن .یکماه همیشه دنبالم بود ...خیابون و بازار هم با دوستم میرفتم اونم با دوستش میومد .یه روز پسرخالم به مامانم گفت یه پسری همیشه دنبال سما هست بیشتر مواطبش باش (پسرخالم خاستگار ابجی بزرگم بود)خلاصه سخت گیری مامانم شروع شد .تااینکه بعد از دوماه تقریبا پسره جلوی منو گرفت وگفت فردا ساعت ۱۰ زنگ خونتون میزنم اگه خاستی باهام باشی جواب بده نتونستی صحبت کنی قطع میکنم ...خیلی دوق زده شدم رفتم به دوستم زنگ زدم بهش گفتم‌اونم گف فردا میام خونتون باهاش حرف بزنیم‌.خدا خدامی کردم کسی خونمون نباشه ...که دقیقا همون تایم ابجیم از دانشگاه اومد خونه و نتونستم جواب تلفنش بدم .با دوستم رفتیم خونه اونا .کسی خونشون نبود...شماره خونه پسره رو داشتیم زنگ‌زدم خودش جواب داد خیلی باادب بود تا گفتم سلام شناخت گفت چندماهه دنبالتم ببینم با کسی هستی یا نه ...خلاصه یکی دوساعت باهاش حرف زدم دوستشم خونشون بود گاهی حرف میپروند و میخاست باهام حرف بزنه که پسره نزاشت..