مامان پسر وروجک مامان پسر وروجک ۲ سالگی
دیروز رفتیم خرید مایحتاج خونه آخر سر هم رفتیم ماهی بخریم در نتیجه چه از نظر ذهنی فکرمون مشغول بود چه از نظر جسمی دیگه خستگی بهمون چیره شده بود همه چی گرووون یعنی یه خرید اونم چیزای مورد نیاز در حد کم کلی پوووول صرفش شد این بماند چون موضوعی این نیست
ولی انقدر این درگیری ذهنی و خستگی جسمی سنگینی وسایل تو دستامونو گیر دادن پسر جون به بغل کردن زیاد شده بود که دیگه اوووونجا یادمون به مباحث شیرین روانشناسی و تاثیر روانی نبوووود
رفتیم ماهی بگیریم و فروشنده چند تاماهی به اندازه درخواست مشتریا رو انداخت تو سبد تا جووون بدن ماهی ها هی می پریدن اینور و اونور به آخرای جون دادن که می‌رسید شدت بیشتر می‌شد و آخرش هم یه چوب میخواست بزنه و اونجا یه بحث ارومی هم بین فروشنده و یکی از مشتریا ایجاد شد که داد ماد نبود ولی باعث طولانی شدن زمان می‌شد و من اینطوری بوووود وای تورو خداااا زودتر
اصلا حووواسم به روحیه حسااااسه یه بچه کوچیک و مهربوووونم نبود خستگی نامووووو گرفته بود یدفعه دیدم اون نگاه‌های متعجب آراد تبدیل به تررررس شد و گریه کرد قبلش هم یه چندباری باباشو صدا زده بودم که یا بیاد آراد رو ازم بگیره یا خودش بیاد صف ولی اون بنده خداااا هم انقدر خسته بود ته تو اون همهمه صدای منو نداشت و توجه نکرد چشمتون روز بد نبینه یدفه ااااااا زد زیر گریه و من تازه فهمیدم وااااای آراد شاهد چه صحنه ای بوووود شاهد صحنه ای بود که برای ماشاا آدم بزرگا عادی بوووود ولی فراتر از ظرفیت و گنجایش ذهنی لطیف بچه بوووود میخواستم تمرکز کنم چیکار کنم ولی ادماااای دورو برم شده بودن روانشناس شده و هر کدوم ینظر میدادن نمیذاشتن تمرکز کنم
ادامه زیر تاپیک
مامان نینی ناز🩷قیزیم مامان نینی ناز🩷قیزیم هفته بیست‌وچهارم بارداری
مامان فندق😙 مامان فندق😙 تولد