ااافرررین مامان
تیر آخر رو زمانی خوووردم که همسرم هم گفت چرا بچه رو بردی اونجا نمیگی براش ضرر داره با اعتاب بهش گفتم چندبار صدات کردم بی بگیرش خسته شدم نیومدی بگیری چندبار گفتم بی صف گفتی تو باش کلی وسیله نشون دادی دستته چرا رفتی تو تیم همه به من داری میتوپی اون لحظه ای که آراد گریه کرد و بقیه روانشناس با خوووردم گفتم منصوره الان اولویت تو بچه اته با هیچکس دهن به دهن نبوووود ببین چیکار میتونی برای این وضعیت بکنی
از اون مکان دور شدیم آراد رو گذاشتم زمین و گفتم آراد بیا مثل ماهیا بپریم جلوی چشم همه شدم یه زن دلقک ولی مهم نبود مهم گرفتن زهر اون اتفاق بود پریدم هی پریدم اینور هی پریدم اونور گفتم ماهیا اینطوری می پریدن ؟ آره مامان دیدی چقدر خوشگل می پریدن؟ آخه خیلی تو رو دووووست داشتن با هم داشتن میجنگیدند که زودتر بیان بغل توووو ماهیا میگفتن ارررااااااد ببین ما رو ببین ما چقدر دوستت داریم ما میخوااااییم بیاییم بغل توووو و دوباره هی میپریدم اینور می پریدم اوووونور آراد خندش گرفته بود میگفتم آراد من یه ماهی ام تو رو خدا بغلم کن بغلم کن آراد می خندید و من شدم یه دلقک که تو دلم می گفتم ک...لق دیگرون بزارید هرچی میخوان فکر کنن
دوستان یه راه هم شما بگید که تو غالب بازی کمک کنم کم کم از ذهنش بره بیرون
خداییش اون لحظه واسه ما آدم بزرگیست عادی نیستا وقتی خودتو جای ماهی فرض میکنیم خیلی ترسناک میشه
عزیزم با اون همه خستگی خیلی خوب مدیریت کردی،من بچه بودم یه بار توی ماه محرم با مامانم اینا بیرون بودم یهو وسط دود اسپند سر یه گوسفند و بریدن ناخواسته منم دیدم تا چند سال نمیتونستم گوشت بخورم و هر وقت هم بوی اسپند بهم میخورد حالت تهوع میگرفتم
توی یه دوره فرزند پروری شرکت کردم هنوز فرصت نکردم فایلهاشو گوش بدم میگفت که هر اتفاق ناخوشایند یا حرفهای بچه ها رو با بازی cprt میشه متوجه شد،یا کمک کرد که اون تجربه ناخوشایند کمرنگ تر بشه
عزیزممم چقدر خوب مدیریت کردی من موقع پریودی اصلا نمیتونم کسیو تحمل کنم
آفرین مادر مهربون دمت گرم
دقیقا اگر من بودم رفتارم همینشکلی بود شده توی خیابون باگریه رادمهر بپر بپر کنم دنبال گربه بگردیم با صدای بلند هاپو رو صدا بزنیم مهم بچه ست بنظرم درک الان ادما از گریه بچه نسبت به قدیما یا دوران ما خیلی بالا تر رفته
ای جانم عزیزممم منم تو این سن هم به دلیل همون صحنه لب به ماهی نمیزنم، میفهمم چقد ترسیده، به نظرم بهش گوش بدید و بزارید اون حرف بزنه، بچه ها خیلی متوجه ان و واقعا میفهمند، بزارید اون حرف بزنه و شما فقط گوش بدید، اینجوری بعدش بهتر میدونید در قالب بازی چجوری میتونید براش عادی سازی کنید، هر چند دیدن مرگ یک موجود زنده عادی نمیشه 🥲
ادامه متنتو که خوندم حس کردم برگای پاییزی هم افتاده از درخت رو سر خودت و آراد، خیلی خوب توصیف کردی
شاغل هستی یا قبلا بودی؟
بچه زیر سه سال این چیزا رو فراموش میکنه
اون لحظه کلافه شده گریه کرده طبیعیه
من خودم از وقتی ازدواج کردم به نظرات اطرافیانم منظورم نزدیکان نیست، غریبه ها اینکه چی فکر میکنن راجبم مثل همین جملات آخرت، اهمیت نمیدم
دنیای ما الان حول و حوش خونواده خودمون میچرخه، بقیه (غیر از مامان بابا و خواهربرادرامون، اصلی ها) مهم نیستش، شاید گاهی بخاطر حساسیتهایی که بواسطه بچه هامون در ما ایجاد شده یک لحظه مهم بشه نظرات ولی میتونه گذرا باشه
ایول.....
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.