نمیدونم مشکل از منه یا بقیه
چند روز پیشا رفته بودیم استخر پرورش ماهی که ماهی بخریم، شوهرم رفت ماهی انتخاب کنه منم با مهرسام رفتیم یه مقدار جلوتر که اردک و مرغ و... داشتن اونجا وایسیم که بچه پرنده ها رو ببینه،تو همین حین من یه بطری شیر دستم بود داشتم کم کم با مهرسام بازی میکردم و شیر میدادم بخوره
همون لحظه که ما اونجا بودیم یه خانمی که دخترش همسن و سال مهرسام بود اومدن و مادر بچه جلوتر از بچه تند تند داشت میومد، بچشم پشت سرش میدویید که به مامانش برسه و گمش نکنه، از طرفی کف اونجایی که رفته بودیم سنگ ۳سانتی ریخته بودن و به خاطر استخرماهی بعضی جاها خیس بود، بچه هه رسید به یه تیکه که کف سیمان بود و خیس بود لیز خورد و افتاد، بابای بچه همون لحظه رسید دید بچه افتاده هرچی خانمشو صدا کرد که بچه رو بگیر خانمش اصلا محل نداد فقط درگیر خرید ماهی بود،آقاهه مجبور شد بچشو بغل کنه اونم بیارتش پیش مرغ و اردکا و...
نمیدونم من زیادی حساسم یا بقیه بیخیالن، من یه جا قراره برم اکثر وقتا باید بچه جلوی من راه بره، پشتم باشه نبینمش اصلا نمیتونم راه برم اونم همچین جاهایی که احتمال لیز خوردن بچه زیاده، شمام مثل منین یا من زیادی حساسم؟

۱۲ پاسخ

ن بابا اون خیلی بیخیال بوده ک بچه رو اینطوری اونجا ولکرده واقعا متاسفم واسش
بچه ک عقلش نمیکشه در این ک چیکار کنه مواظبت میخواد

نمونه مشابه دیدم متاسفانه و اصلا قابل هضم نیس برام.
خانواده ای مهمون خونه پدرم بودن در زمان مجردیم،پسرشون سه چهار ساله بود.پنجره ها توری کشویی دارن.پسرشون ایستاده بود رو مبل و هی از پشتی مبل میرفت بالا رو لبه پنجره زانوهاش رو میذاشت میچسبید به توری.چند بار مادرم تذکر دادن به مادر بچه که خطرناکه خدای نکرده طوری میشه اما مادرش با خیال راحت نشسته بود یطرف دیگه و مجله ای که اورده بود رو می خوند.منم مشغول سالاد درست کردن بودم بچه محکم می کوبید رو تورییهو دلم یجوری شد رفتم سمت بچه همون لحظه چنان کوبید رو توری که از قابش جدا شد افتاد پایین فقط یا زهرا گفتم پرید بچه رو از پشت لباسش گرفتم از پنجره کشیدمش بیرون.بچه تا کمر رفته بود بیرون اویزون شده بود.من و مادرم داشتیم از ترس می مردم ، مادرش اصلا از جاش تکون نخورد لااقل بچه رو بگیره داشت از ترس گریه می کرد.مث جوجه گنجشک چسبیده بود بغلم 🥺

وای ی لحظه مو ب تنم سیخ شد
چ بی تفاوت بود نسبت ب بچش
منم مث شمام خیلی حساسم همه اطرافیانم دادشون در اومده ک یکم بذار بچه راحت باشه ولی تو این سن فقط ب خودشون ضربه میزنن

نه منم نمیتونم بیخیال باشم اگر بچه یکی رو هم ببینم مامانش بیخیال ولش کرده حرص اونم میخورم

منم همیشه نگرانم ولی کار اون خانم درست تره اسمش بیخیالی نیستوالبته بعد افتادن باید برمی‌گشت اگه بچه گریه کرد آرومش کنه ولی اینکه ما همش دست بچه رو میگیریم و نمیزارم خودشون تجربه کنند حتی افتادن رو تنها عایدی که داره بچه هامون لوس میشن

منم مثل شمام .. اون چه مادر بی خیالی بوده که بچش رو تو اونجای به اون خطرناکی ول کرده که خودش بیاد تنهایی😑🤔

ن عزیزم اون زیادی بیخیال بود

منم مثه شمام اونا دیگه خیلی بی خیال هسن

منم مثل خودتم اصلا نمیتونم بیخیال بشم

جاری من دقیقا همینه تازه بچه بیفته دوتام مشت میزنه بهش☹️اصلا محل نمیده

نه منم مث شمام

منم همینم
تو خیابون گاهی هم حواسم به بچه خودمه هم بچه مردم که ول میکنن میرن

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان دلانا مامان دلانا ۲ سالگی
سلام به مامانایی که بچه دوساله دارن🫂
مدتیه با یه چالش رو به رو شدم،دلانا بیرون که میریم پیله میکنه به یه چیزی و تا بدستش نیاره گریه میکنه! و از بغلم پایین نمیاد! بیشتر اوقات مقاومت میکنیم تا بفهمه با گریه کاری رو نمیتونه پیش ببره....اما گاهی هم بهش رشوه میدیم مثلا کیک شکلات یا وعده جایزه یا صحبت میکنیم که این چیز بدرد نمیخوره بهتره به جاش یه وسیله کاربردی بخریم و هرجور شده قانع میشه بالاخره.اینو گفتم که دیشبو تعریف کنم،دیشب رفتیم سی و سه پلتمام مسیر بغل من بود و حتی بغل باباش نرفت! میذاشتمش زمین گریه میکرد فقط روی پل با پاهاش راه رفت یکم،اینم به محض دیدن بادکنک باز نق شروع شد! ما کارمون مدتی بادکنک آرایی بود و خونمون پر بادکنکه چیزی که همیشه براش فراهمه ولی گیر داده بود به بادکنکی که بچه ها دستشون بود و ساکت نمیشد! بعد بردمش یکم دور بره چهارباغ عباسی که لبوبو دید و دید دست بچه ها هست جییییییغ و گریه بَبوبو میخوام ولی محل ندادم یهو ورداشته پاره کرده بسته لبوبو رو و مجبور شدم با این کارش بخرم براش! چیزی که ازش متنفر بودم! قبلش براش توضیح دادم قراره با این پول بریم برات لیوان نی دار بخریم که با شیشه بای بای کنی! یا بریم کتاب بخریم که شبا قصه بخونیم و تقریبا آروم شده بود....نمیدونم چی تو سرش گذشت یهو بسته لبوبو برداشت باز کرد بدون اجازه! برای شما این موارد پیش اومده؟ من دو ساعت بعدش واقعا ناراحت و عصبی بودم و بدنم از حرص خوردن میلرزید،چون واقعا از نظرم لبوبو بی ارزش ترین چیزیه که بخوای براش هزینه کنی!خلاصه که موندم چه رفتاری در برابر این کاراش و لجبازی هاش نشون بدم😪شما چه رفتاری دارین مواقع لجبازی بچه هاتون؟
مامان دلسا و تودلی🥰 مامان دلسا و تودلی🥰 ۲ سالگی
امشب دلسا را برده بودم پارک
یه دختر بچه تقریبا ۵ ۶ ساله نشسته بود رو نیمکت داشت گوشی بازی میکرد پیش خودم گفتم چی میشه که یه بچه به گوشی بیشتر علاقه داره تا پارک و بازی
اولش دقت نکردم که مامانش یا باباش کجان بعدشم نفهمیدم کجا بودن که گوشی را داده بودن دست بچه خودشون رفته بودن
یه لحظه رفتم دنبال دلسا وقتی برگشتم دیدم مامان باباش کنارشن و بچه داره گریه میکنه فکر کنم چون گوشی را ازش گرفته بودن خلاصه سکم بعد دختره اروم شد رفت یکم سرسره بازی کرد
بعد با مامانش رفت یه بستنی خرید مامانه اومد نشست رو نیمکت و سرش و کرد تو گوشی و کلا تو دنیای خودش بود
دختره بستنیشو باز کرد ازین پیچ پیچی رنگیا بود گفت عه مامان ازین بستنیاست مامانه حتی سرشو بلند نکرد ببینه بچه چی میگه
دختره هم رفت پیشه یه بچه دیگه بستنیشو نشون داد و یکم بازی کرد

خلاصه ته حرفم اینه کاش برای ساکت کردن بچه هامون گوشی دستشون ندیم،کاش وقتی بچه با ذوق میاد چیزی را نشونمون میده ما هم باهاش همونجور ذوق کنیم،کاش وقتی روحمون مریضه بچه دار نشیم
امشب واقعا دلم گرفت برای اون بچه
و از خدا خواستم بهم توان بده که بتونم برای بچه هام وقت بزارم چ درست تربیتشون کنم🥲
مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو