من لیاقت مادر شدن ندارم اونم دختر خیلی دلم برای دخترم میسوزه

منم افسردم
و علتش بچمه
و همچنین همسرم


منکه مقصر نیستم منم ادمم حق زندگی دارم حق استراحت دارم
حق شاد بودن

ای بچه ن خواب درس داره
ن خوراک
امشب خیر سرم رفتیم عروسی از اول تا اخرش گریه کرد
ایقد امشب حرص خوردمه ک حس میکنم ی سکته خفیف کردم
کلی هزینه استراحت نکردن ک برسم ب جشن
اونوقت ی شبم نشد دلم خوش باشه

حالم از بچه داری یهم میخوره

کل زندگیم شده بچه
پس خودم چی
منم بچه ی ب خونواده ام

کی تقاص دل من مادرو میده
هیچکس
فقط دارم میبینم ک جونیم چطو زنده ب گور میشم و رجر میکشم



درسته جونپ ب جونش بسته اس الان
اگ اب نخوره میمیرم ولی کاش هیچوقت ازدواج نمیکردم
لااقل الان ی ادم شاد بودم

منم همین حسو ‌دارم

دقیقا منم همین حس رو دارم هم دلم واسه خودم میسوزه هم دخترم

منم همینطور

چرا عزیزم ؟؟؟