۱۰ پاسخ

خوشبحالت انشاالله موفق میشی
دعا کن منم بتونم از دخترم بگیرم

گلم پسر منم همین طور بود قبل از یک سالگی از گرفتم اما پیش خودم میخواب از خودت دورش نکن چون براش سخت میگذره حدقل بزار با وجود مادر و پدر آرامش بگیر

اگ بیدار بشه پیشش نباشی چکار میکنه؟

وای من دلم نمیاد جداش کنم خدایا هیچ وقت هیچ وقت نمیزارم تنها بخواب حتی تو ۱۰ سالگی

انشاالله موفق میشی این مرحله رو ولی پستونکش رو بده بچه احساس نارامنی نکنه

عجله داری میکنی ،دوتا کار رو هم زمان انجام داری میدی ‌.هم جدا خوابیدن هم پستونک ،

حالا چه کاریه هنوز زوده ازش گرفتی عصبی میشه منم پسرم مثل بچه شما فقط موقع خواب میخوره من ترجیح میدم ازش میگیرم حداقل تا شش ماه دیگه به بچه استرس بدی گناه داره

ان شاالله ک ب خوبی و زود میگذره😍

تحربتو به منم بگو

انشالله که موفق باشی حتما بعدا بیا از تجربت بگو منم یاد بگیرم

سوال های مرتبط

مامان طاها و همتا مامان طاها و همتا ۲ سالگی
سلام مامان قشنگاااا
روزتون بخیر

دیشب نوشتم میگم طاها رو از پستونک خوردن شبانه بگیرم و امروز اومدم از روندی که پیش رفته تا الان بهتون بگم ... تا شاید کمکی به ی مامان دیگه باشه 🧡

خب اول اینکه طاها کلا پستونک رو فقط موقع خواب میخورد و اگه نصف شب از دهنش میفتاد و خودش پیداش نمیکرد گریه میکرد تا من برم بزارم پستونک رو دهنش .
اما دیشب ...
انفاقی که افتاد روند خوابوندنش طولانی تر شد ، یعنی همیشه تا شیر میخورد ، پستونک میذاشتم دهنش میخوابید ، اما دیشب معلوم بود دنبال ی چیزیه و کلافه بود ...
با گوشه بالشش بازی کرد ، با شیشه شیرش بازی کرد ، با ملحفه اش بازی کرد و هی میکرد توی دهنش و در میاورد ، هی پا میشد بازی میکرد تا خسته شد و خوابید.
نصف شب هم ی بار بیدار شد نازش کردم خوابید ، بار دوم که بیدار شد با ناز نخوابید ، گذاشتمش روی زمین و کنارش خوابیدم تا خوابش برد ولی تا میخواستم بلندش کنم بیدار میشد ،( این اتفاق قبلنا و گاهی شبا هم میفتاد) برای همین تا صبح کنارش روی زمین خوابیدم.

امروز هم روند خوابوندنش توی ظهر طولانی تر بود ، از ساعت ۱۲:۳۰ بهونه و گریه خواب رو گرفت تا همین الان که خوابید .

خب باید بگم دیشب انقدر تحت تاثیر بودم که از اتاق اومدم بیرون خودم نشستم گریه کردم ، ولی با توجه به مشورتی که گرفته بودم ، هر چی توی سن پایین که معنیه وابستگی رو کمتر متوجه میشن ، زود فراموش میکنند ، حس مالکیت هنوز توشون تقویت نشده این کار انجام میشد بهتر بود و خداروشکر به من نیرویی داد تا استارت این کار رو بزنم. 👇👇
مامان فندوقی مامان فندوقی ۲ سالگی
این تجربه من از شیر گرفتن پسرم . متاسفانه عادت داشت موقع خواب فقط سینم دهنش باشه تا بخوابه ، شبا سه جهار بار بیدار میشد واسه شیر .خیلی وابسته سینم شده بود ولی حیف ک من شیر نداشتم وقتی سینم میمکید حس میکردم جونم درمیاد از بس هیچی نداشتم .ولی بلخره تصمیم گرفتن از شیر خودم بگیرم ولی بجاش چیزای دیگه جایگزین کنم . اول تا چند روز فقط قبل خواب شیر میدادم بعدش تصمیم گرفتم شبا هم شیر ندم . اخ نگم براتون خونه رو سرش گذاشته بود . اولش قبل خواب دادم بعد گفتم توی طول شب بیدار بشه ندم . هر دوساعت بیدار میشد واسه شیر خیلی بی قراری می‌کرد ولی من کلی خوراکی براش آماده کرده بودم خداروشکر آروم میشد توی کالسکه میچرخوندم تا بخوابه . ولی اين بهم ثابت شد یا کامل از شیر بگیرم یا دوباره شیر بدم چون حس میکردم بچم اینجوری نمیتونه سینه فراموش کنه .پس تصمیم گرفتم هرچی زودتر کامل بگیرم . اینم بگم سر سینه هام شربت استامینوفن زدم خیلی بدش اومد. ☺️ . وای مشکل من بیشتر همین شیر شب بود . شب دوم اول شیر خشک دادم بعدش منتظر موندم بازی کنه ولی بازم نمیتونست بخوابه منم تو کالسکه چرخوندم. اینم بگم خیلی گریه هاش کم شده بود . و توی طول شب یه بار بیدار شد که با خوراکی آرومش کردم و به سختی خوابید . صبح هم بیدار شد بهش شیر خشک دادم ک خوابید . خداروشکر کم کم داره عادت میکنه ولی هنوز بی قراری ها ادامه داره ... اینم بگم توی مدت شیر دهی حتما با خوراکی های مناسب حواسش پرت کنید و حتما قبل خواب سیر باشن
مامان عرفان جونم مامان عرفان جونم ۲ سالگی
سلام عزیزای دلم اومدم از تجربه از شیر گرفتن عرفان جان بگم، میدونم که خیلیاتون مثل من استرس دارید ولی الان فهمیدم اونقدرا هم استرس نداشت
ساعت ۱۱ظهر بود بیدارشدیم عرفان صبحانشو پس زد و شیر خورد و منم تصمیم گرفتم ببرم. خونه خواهر تا اون خواهر مجرده بیاد پیشم و کمکم کنه از شیر بگیرم و از همون ساعت به بعد شیر ندادم هی که اومد سمتم غذا و اب میوه و شیرموز و کیک گذاشتم جلوش و بعد از چندساعت مجبور شد قبول کنه ولی چون دورش شلوغ بود بهونه نمیگرفت زیاد یکم گریه کرد برا خواب روزش ولی بالاخره سرپام خوابوندمش
خوب شب شد و عرفان قصد نداشت بخوابه و ساعتای یک بود شروع کرد گریه و بهم چسبیدن و چشاش پرخواب ولی شامشو خوب خورد باکلی تنقلات عرفانی که پدرمنو درمیورد برا ی لقمه، خلاصه ساعت یک تا دو و بیست دقیقه هرکاری کردیم اروم نمیشد داشتم حرص میخوردم که غلططط کردم، باباش تابشو دوباره براش نصب کرد تا دیدش گریشو یادش رفت، گذاشتمش تو تاب حدود نیم ساعت نق زد ولی با لالایی ک باباش خوند خواب رفت، و تا ۱۱ظهر دوساعت خواب ی ساعت گریه که سه بار مجبور شدیم ببریم خیابون رو ببینه و اروم بشه، و اینکه عرفان شبی شاید ببشتر از ۵بار شیرمیخورد
روز دوم بهونه گیری داشت ولی مجبور بودم سرشو گرم کنم و تنقلاتم بدم تا نیاد سمتم دوسه بار هم سینمو نشون دادم ک چسب و رژ زدم، مسخرشون میکرد و میرفت