۱۴ پاسخ

منم خیلی حساس شدم فقطم رو حرف شوهرم🤦کافیه بگه بالا چشت ابروعه خون گریه میکنم
غروب انقد گریه کردم الان از سردرد خابم نمیبره🤷🤦

نباید داد میزد چه اشکالی داشته خودتون بودید دیگه حالا داخل دبه یا کاسه ولی اگر آدم حساسی هست و وسواس داره و میدونستی باید مراعاتشو میکردی

خوب کاری کردی اهمیت نده

مردم تو حاملگی از شوهرشون بدشون میاد من بعد زایمان اینطور شدم نمیدونم چرا همه حرکاتش رو مخمه

عزیزم ایناهمه افسردگی بعذاززایمان اذم زودرنج وحساس میشه باشوهرت بحرف یه مدت مراعاتتا بکنه طوری نمیشه که شمام سعی کن صبورباشی

نباید داد میزد دگ

منم دوست ندارم موقع غذا خوردن داد بزنه حرفم بزنن بخواد انتقاد هم کنه با درستی
ولی مردها بعضی وقتها اخلاقشون تندمیشه زودم پشیمون میشن منکه داستان هرشبم موقع غذامیگه میخوری صدا میدی فلان ولی من میخورم اهمیت نمیدم

واقعا آروم شدم چقد درد و دل کردن آرومت میکنہ 😊

😂عیب نداره ناراحت نشو این نشونه اینه شوهر تمیزی داری حالا اونم نباید داد میزد
دست خودش نبوده دیگه سر این چیزا ناراحت نشو کاش همه ی بحثای دنیا سر دبه ماست باشه

تو بهانه گیری میکنی والا اون بنده خدا حرف بدی نزده منم توی خونه شوهرم اگه ترشی رو نریزه داخل ترشی خوری باقاشق از توی دبه دربیاره میگم چرا همچین کاری میکنی بدم میاد ولی اون نارحت نمیشه دخترم با بطری آب سر میکشه همیشه دعواش میکنم میگه این بطری مخصوص خودمه ولی قهر نمیکنن تو افسردگی بعد زایمان نگرفته باشی دختر 😂😂

خوبیش اینه انقد اومده منت کشی و سعی کرده از دلت در بیاره شوهر منکه کلا گااااوه ب هیجاش نیس قهر کنم گریه کنم میگیره میخوابه

ب نظرم تقصیر شماس

اشکال نداره هورمون هات بهم ریخته...
تقصیر هیچکدام نیست
درست میشه کم کم

خب چرا داخل دبه میخوری بریز تو پیاله خخخ

سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2

ساعت ده پاشدم رفتم پارک و پیاده روی کردم تا ساعت دوازده ساعت دوازده بود اومدم خونه نمیتونستم هیچی بخورم حالت تهوع داشتم بزور یکمی غذا خوردم و خوابیدم تا ساعت پنج ساعت پنج پاشدم شام گزاشتم باز درد داشتم ولی خیلی کم منم اسکات میزدم وقتی میشستم رو زمین کف پاهامو بهم میچسبوندم تا ساعت هشت شوهر از سرکار اومد شام خورد گفت من خستم میخابم گفتم باشه خوابید دیدم دردام زیاد شد باز به ماما همراه زنگ زدم گفتم دردام بیشتر شده گفت برو حموم منم از فرصت استفاده کردم رفتم حموم بدنمو تمیز کردم اسکات زدم چندتایی اومدم بیرون لباسامو پوشیدم بازم اسکات زدم به شوهرم گفتم پاشو من درد دارم گفت بگیر بخاب بهتر نشدی بریم بیمارستان بازم اهمیتی ندادم و یکمی رازیانه و گل بابونه دم کردم خوردم دیدم ساعت شد نه نیم دردای من منظم شد هفت دقیقه ی بار شکمم منقبض میشد شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم من دردام منظمه شوهر یکمی غر زد که من خستم اینا ولی گوش نکردیم رفتیم بیمارستان تا پرونده باز کنیم و چند نفر بودن داخل معاینه کنن شد ساعت ده نیم