سوال های مرتبط

مامان سدنا مامان سدنا ۲ ماهگی
مامان آریا جون مامان آریا جون ۶ ماهگی
پارت ۲
رفتم خونه حموم رفتم و وسایلم رو جمع کردم با شوهرم رفتیم بیمارستان نامه رو دادم به مامای بیمارستان شانس منم چند نفر برای زایمان طبیعی بودن بیمارستان رو گذاشته بودن روی سرشون انقدر داد میزدن حسابی ترسیده بودم ماما فشارم رو گرفت ۱۶ شده بود به دکترم و اطلاع داد
خداروشکر اون شب مامای خوبی گیرم اومده بود بهم گفت کمتر کسی دیدم با فشار بالا زایمان طبیعی کنه بیشتریا آخر میرن سزارین منم دیدم اینجوریه با شوهرم صحبت کردم و قرار شد سزارین اختیاری بشم چون بیمارستان تا درد زایمان طبیعی نکشی سزارین اجباری نمیکنن به ماما گفتم میخوام برم سزارین همون جا زنگ زد به دکترم خداروشکر دکترم داخل بیمارستان بود اومد و هزینه ها رو پرداخت کردیم من و ساعت ۱۱ شب بردن اتاق عمل سوند وصل کردن که سوزش داشت اما قابل تحمل بود آمپول بی حسی هم دردش مثل دیگر آمپول هایی که میزنیم بود جو اتاق عمل خیلی صمیمانه بود دکترم میگفت تنها بیمارم که از روز اول میگفت طبیعی میخوام اومد در زایشگاه جا زد این بود 😂
تمام پرسنل چون از ساعت ۱۲ گذشته بود بهم میگفتن باید فطریه ما رو تو بدی 😅
پسرم ساعت ۱۲ و ۵ دقیقه بدنیا اومد و بهترین لحظه زمانی هست که صورتش رو گذاشتن روی صورتم
اینم از زایمان من سوالی دارین بپرسین جواب میدم عزیزان
مامان هامین مامان هامین ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان آرن مامان آرن روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین 😌♥️
پارت ( سه )

قراره نفر اول عمل کنم
اصلا توی راه استرس نداشتم برای زایمان و فقط میترسیدم چرخیده باشه 😂 هر چند دکتر گفته بود محاله
توی راه به ترافیک خوردیم و با نیم ساعت تاخیر یعنی ساعت ۷:۳۰
رسیدیم بیمارستان هنوز دکترم نیومده بود

نوبت گرفتیم و بخش تریاژ گفت چون بریچ هستی باید قبل عمل هم سنو کنیم خودمون گفتم باشه و حدود ساعت ۹:۳۰ دکترم اومد و منو فرستان سنوگرافی داخل همون بیمارستان


با کمال ناباوری و تعجب دکتر گفت موقعیت بچه سفالیک 😳😐

یعنی چیییییی
مگههههه میشهههههه
اخ چطوری توی ۵/۶ روز چرخید


اخه ۱۰ هفته نچرخیده تو این مدت کم چطور و چرا چرخید
هیچی دیگه هر کاری کردیم بیمارستان و دکترم قبول نکردن که اون روز زایمان کنم 😂✋

گفتن نمیشه که نمیشه بیمارستان هم دولتی بود و زیرمیزی قبول نمیکرد و سزارین اختیاری هم نداشت هیچی دیگه این همه‌ ادم تربچه تربچه دست از پا دراز تر برگشتیم خونه 😐

یعنی به قدری خورده بود تو ذوقم که کارد میزدی خونم در نمیومد و همون روز دوباره رفتم پیش دکترم
مامان نورا مامان نورا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت اول
من در طول بارداری مبتلا به دیابت شدم که دکتر برام آمپول انسولین توصیه کرد و من ۶واحد هر شب تزریق میکردم
طبق توصیه دکتر قرار شد که ۸ابان ماه در هفته ۳۷و۶روززایمان کنم و سزارین اجباری بودم بیمارستان پیامبران
ساعت ۵ونیم با همسرم سمت زایشگاه بیمارستان رفتیم ترس عجیبی منو گرفته بود بابت عمل و درد های بعدش ولی از طرفیم از اینکه استرس های بارداری تموم میشد و میتونستم از این سنگین بودن خلاص بشم ودخترم ببینم خوشحال بودم خلاصه من رفتم و یه سری امضا ها گرفتن از من و همسر گرفتن گام عمل دادن و لباس بچه
دکترم قرار بود ساعت۹عمل کنه ساعت ۸و‌ربع دکتر اومده بود و سریع منو آماده کردند و رفتیم سمت اتاق عمل
تا اونجا با ویلچر بردنم ...به اتاق عمل که رسیدیم گفتن برم روی تخت دراز بکشم
تنها صحنه ای ک می‌دیدم سقف بالا سرم بود و اتاق های پشت هم که واردش می‌شدیم ...خدا می‌دونه چه استرسی گرفت منو اط طرفیم دوس داشتم قبل عمل همسرم ببینم ولی متاسفانه براش کار پیش اومده بود و رفته بود ...ولی پشت اتاق عمل منتظرم بود...