تجربه زایمان پارت دوم
سی و هشت هفته و سه روز بودم. باید سزارین میشدم . به درخواست دکترم رفتم نوار قلب جنین دادم نشونش دادم گفت خیلی جالب نیست. گفت پس فردا بیا عملت میکنم . بهش گفتم خانم دکتر تورو خدا نمیشه همین امروز عملم کنی خسته شدم . چون توی درمانگاه بیمارستان دیده بودم دکتر ی لحظه فکر‌کرد و به دستارش ک ماما بود گفت سریع ز بزن زایشگاه بگو مورد اورژانسیه تا یک ساعت دیگه باید عمل بشه . بمن گفت زودی برو پذیرش کارای عملتو بکن تا بیام عملت کنم ک جای دیگم باید برم عمل دارم😣
منی ک هیچ استرسی نداشتم تا فهمیدم قراره یک ساعت دیگه عمل بشم شدم سرشار از ترس و استرس
هر دقیقه ک میگذشت ب ترسام اضافه مشد . حس میکردم باید بشینم گریه کنم. ز زدم ب همسرم ک نزدیک بیمارستان بود اومد ک‌کارای پذیرش رو انجام بده. هر لحظه حالم بدتر میشد . هم شوق دیدن بچمو داشتم هم استرس عمل. شوهرم هی میگفت آروم باش مگه‌همینو نمیخاستی اما من نمیتونستم آروم بشم.
پایان پارت دوم

۳ پاسخ

عزیزم مهم نبود که ناشتا باشی؟

الهیییی. با پوست و استخونم حستو حس کردم.

اخی خببب😍😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۴ ماهگی
تجربه زایمان

من ۲۲ مهر رفتم بهداشت ک واکسن بزنم بعد اونجا سردرد داشتم بهداشت گفت نه چون سردرد داری برات واکسن نمی‌زنیم اول برو بیمارستان چک بشی بعد
من رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت گفت کند شده دوباره گرفت گفت بهتره ولی ی سونو برو من رفتم سونو گفت همه چی خوبه این کارا تا عصر طول کشید .
ساعت ۶ من ب دکترم زنگ زدم گفتم ک این مشکل برام پیش اومده بعد بهم گفت سریع بیا مشهد منم تعجب کردم گفت من شوهرم نیس تا بیاییم دیر میشه گفت هر جور هست خودتو برسون دیگ ما کارامون کردیم ساعت ۷ راه افتادیم تو راه ک بودیم دکترم زنگ زد بیا بیمارستان موسی بن جعفر من تا رسیدم ۹ شد رفتم زایشگاه معاینه شدم ک خیلی ردرد داشت اما یک سانت باز بودم بعد ماینع دیگ‌ نتونستم راه برم درد داشتم
ب دکترم زنگ زدن گفت مریضتون اومده اونم گفت سریع آماده کنید ب ا اتاق عمل دیگ رفتم لباس پوشیدم بعد سرم زدن و سونو وصل کردن منو راهی اتاق عمل کردن
من اصلا استرس نداشتم چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل.
بعد اونجا ک رفتم خیلی باهام مهربون بودن گفت آروم کارتو خم کن من خم کردن امپول بی حسی رو زدن .،خاتم دکتر شروع کرد ب زدن بتادین
و آماده برا عمل فک کنم بعد ۱۵ دقیقه دخترم دنیا اومد اما بخیه زدن طول کشید تقریبا ی ۴۵ دقیقه بود بعد هم یک ساعت تو اتاق ریکاوری بودم
خداروشکر زایمان خوبی داشتم اما خیلی با عجله پیشرفت
مامان مهرسا مامان مهرسا ۲ ماهگی
خاطرات زایمان_سزارین
پارت اول🥰
سلام بچه ها منم طبق رسم همیشگی گهواره میخوام خاطره ی زایمان سزارینمو براتون بگم ....
از اونجایی که رحمم دوشاخه بود و زایمان طبیعی برام خیلی سخت بود زایمان اولم با کلی رشوه و زیر میزی سزارین شد و این هم باز چون سزارین قبلی بودم باید سزارین میشدم و تو بیمارستان دولتی باید سزارین میشدم ولی از اونجایی ک من خیلی بد شانسم پیش همه ی دکترای بیمارستان دولتی رفتم ویزیت شرم و هیچ کدوم قبول نکردن منو سزارین کنن چنتاشون میگفت من عمل رحم دوشاخه برام خیلی سخته یعنی تابحال عمل نکردم تجربه نداریم یکیش میگفت بیمار کم خونه بیمارستان دولتی امکان انتقال خون رو نداره و هززززاااااررررر تا بهونه ی دیگه ......
تا بالاخره ب دکتر خودم رسیدم دکترمم گفت کلا سزارین نمیکنم دیگه اشکم درومده بود پیش منشیش گریه کردم گفتم الان چیکار کنم گفت ببین ی مقداری پول برام بزن تا راضیش کنم دیگه ما پولو زدیم و پیام داد ک دکترو راضی کردم بیا نامه‌ ی سزارینتو بگیر ...
رفتم و گفت ۱۳م برو بیمارستان نیمه دولتی رفتم و گفت شب بیا و بستری شو‌....

تا قسمت بعد .....
مامان مهربانو مامان مهربانو ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان 2
دیگه عمه ام اومد خونه به مامانم گفت نه این داره ورم میکنه
ببرش زایشگاه
ما اومدیم زایشگاه دیگه ورمم انگشتم بیشتر شده بود تا دونه هامو نشون دادم با دکتر تماس گرفت دکتر گفت ختم بارداری کهیر بارداری از مسمومیت حاملگی هست و ختم بارداری
من رفتم معاینه شدم یک ساعت بودم سوزن فشار گرفتم شش ساعت اون ها میگفتن دردت خیلی زیاده ولی من حس نمیکردمش یعنی میتونستم تحمل کنم ۶ ساعت سوزن فشار گرفتم هنوز همون یک سانت بودم ولی تمام بدنم دیگه ورم کرده بود تمام دستام
کل بدنم کهیر زده بود میخارید
دکتر اومد گفت به نظر من عمل کن به همسرمم گفته بود من ده تومن هزینه خودمو میگیرم.
منم دردم زیاد نبود گفتم ول کن عمل نمیکنم ولی خب وضعیتم بدتر میشد کهیرام زیادتر ماما میگفت تا سه روز میتونیم همینجوری نگهت داریم اگه نیوردی عمل شو دکتر باز اومد معاینه کرد گفت این ورم اا توی رحمت هم افتاده اول یه سانت بود الان یه سانت هم نیستی لگنت هم از ورم داره تنگ میشه از نظر من اورژانسی باید عمل شی دکتر زد اورژانسی ولی مامای بیمارستان نوشت سزارین به درخواست مادر اینجوری هم پول بیمارستان رو دادم هم هزینه پزشک رو دادم
دکتر گفت دهانه رحمت داره بخاطر ورمت تنگ شده از نظر من که اورژانسیه بریم واسه عمل مقاومت نکن
دیگه رفتم عمل کردم نی نی منم با سزارین به دنیا اومد🥲🥲🥲🥲🥲🥲
مامان سام مامان سام ۸ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۱۰ ماهگی
پارت یک تجربه زایمان طبیعی
من اصلا دردام شروع نمیشد هر کاری میکردم منم هی میرفتم زایشگاه بستری نمیکردن میگفتن هنوز وقت داری برو 41بیا منم اصلا ترس این ک بچه مدفوع کنه همش استرس داشتم ماماها میگفتن هر روز بیا ان اس تی بده فقط
خلاصه از شنبه تا پنجشنه هی میرفتم برای ان اس تی و هی تو دلم میگفتم شانس داشته باشم امروز بستریم کنن خلاصه پنجشنبه ک رفته بودم بازم همون اش و همون کاسه نشستم رو صندلی ناراحت بودم ک دیدم دکتر متخصص اومد با ماما کار داشت بعد ب من گفت چی شده مشکلت چیه گفتم خانم دکتر بستریم نمیکنن درد هم اصلا ندارم چیکار کنم گفت چند هفته ای گفتم 40هفته و 4 روز هستم🤰🏻ک یهو در اورد ب ماما گفت بسشه اینو بخابونید زیاد نزارید بمونه منو میگی 😳😍از خوشحالی میخاستم جیغ بزنم گفتم وای خانم دکتر قربونت بشم بوسم بهت💋خدا خیرت بده راحتم کردی دیگه گفت بیا معاینه ات کنم معاینه ک شدم گفت دو سانت بازه بهم ی قرص داد گفت بزار زیر زبونت پیاده روی کن ساعت هشت بیا بستری شو🫢🤰🏻💃
منم با هیجان خوشحالی گفتم خدایا شکرت دلم میخاست وسط بیمارستان بندری برقصم😂😂😂💃
ادامه پارت بعد 😊