قسمت اول زایمان
نوبت دکتر داشتم. ک عصر رفتم و یک سونو برام نوشت چون ۳۹هفته و۶روز بودم. و دقیقا تاریخ زایمانمو ۱۱زده بود. یعنی همین روز.
خیلی هم اذیت بودم از پا درد وکنر درد وهمه چی.
ب خانم دکتر گفتم برم برای زایمان منو بستری میکنن یا ن ؟
گفت پس بزار معاینت کنم.
معاینم کرد ک هنوز یک سانت ونیم بودم. خانم دکتر گفت ن هنوزی برو خونه دردات شروع شد برو ببمارستان. اما شوهرم خیلی دلش میخواست ک زایمان کنم راحت شم چون میدونه خیلی درد دارم ...
گفت بریم بیمارستان اما ب اصرار گفتم ک برگردیم خونه وورزشامو انجام بدم فردا بیایم اما قبول نکرد وگفت ن باید امشب زایمان کنی.
منم میگفتم ک منو بستری نمیکنن امشب. اما هی میخندید 🙃
اول رفتیم بیمارستان دولتی امیر کبیر.
اینحا ساعت ۱۲شده بود. ک خیلی خیلی بد اخلاق بودن و میدیدم با زنا بقیه چطور بد اخلاقی میکردن ومعاینشون چطور بد بود. ک. دعا میکردم من اینجا بستری نشم. خیلی استرس گرفتم از داد زدناشون ورفتار بدشون.
اما شوهرم نداشت ک بیام بیرون 😅
امد سمتم پرستارشون وگفت امدی برا زایمان گفتم بله اما درد ندارم.
گفت کباید معاینت کنم. اینجاااا دلم یعنی از ترس محکم محکم میتپید.

۴ پاسخ

بیمارستان میلاد بهترینه برا زایمان . ولی خب پیش میاد چن نفرشون بد اخلاق باشن .
دارم میخونم یاد زایمانم افتادم خیلی بد بود . همش هم میترسیدم از معاینه

خوب بعدش

بعدش🫣

کلاس رفتی؟یا خودت ورزش میکردی؟از چندهفتگی

سوال های مرتبط

مامان دختر نازم♥️💖🧁 مامان دختر نازم♥️💖🧁 ۱ ماهگی
قسمت دوم زایمان.
دیگه دل ب دریا زدم . گذاشتم معاینم کنه ک حتی ژل نزد. ک راحت باشه معاینم.
همین ک معاینم کرد محکم بودااا
ک گفت دوسانتی. بستری نمیشی.
اما حس کردم یه چیزی ریخت ک خون بود. بهش گفتم قبول نکرد. گفت ن این عادیه وفلان. اما بهش گفتم ک لک معاینه فرق میکنه این شبیه ب پریودیه اما گفت برو فردا اگه ادامه دار بود بیا. منم ب شوهرم گفتم ک بستری نمیکنن وخونریزی کردم ومیگه عادیه
شوهرم امد داخل بهشون گفت ک چرا معاینه نمیکیند. دیگه چهل هفتشه.
گفتن ک نمیشه وبزور بچه رو در بباریم باید چهار سانت باشه.
رفتیم سراغ سوپروایزر. ک بیمارستان نبود شانسمون.
دیگه شوهرم گفت بریم بیمارستان خصوصی بینیم چی میگن منم دیگه گفتم هرچی ب صلاحمه همون بشه برام.
دیگه رفتیم بیمارستان اپادانا. ک اینقد خوش اخلاق بودن ک حد نداشت.
معاینم کرد گفت دختر سع سانتی امشب بستریت میکنیم.
خیلی هم رحمت نرمه.
گفت اما اذیت نشی برو یک ساعت تو وشوهرت پیاده روی کنید وبیا بهش گفتیم باشه.
امیدیم محوطه بیمارستان. شوهرم دستمو گرفته بود وبهم انرژی میداد و پیاده روی میکردیم و واقعا باشوهرم حالم خوب بود وزود چهار سانت شدم با یک ساعت پیاده روی برگشتم برا بستری دیگه وزود وسایل بستری رو شوهرم اورد برام
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان هیلدا مامان هیلدا ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
سی و هشت هفته و سه روز بودم. باید سزارین میشدم . به درخواست دکترم رفتم نوار قلب جنین دادم نشونش دادم گفت خیلی جالب نیست. گفت پس فردا بیا عملت میکنم . بهش گفتم خانم دکتر تورو خدا نمیشه همین امروز عملم کنی خسته شدم . چون توی درمانگاه بیمارستان دیده بودم دکتر ی لحظه فکر‌کرد و به دستارش ک ماما بود گفت سریع ز بزن زایشگاه بگو مورد اورژانسیه تا یک ساعت دیگه باید عمل بشه . بمن گفت زودی برو پذیرش کارای عملتو بکن تا بیام عملت کنم ک جای دیگم باید برم عمل دارم😣
منی ک هیچ استرسی نداشتم تا فهمیدم قراره یک ساعت دیگه عمل بشم شدم سرشار از ترس و استرس
هر دقیقه ک میگذشت ب ترسام اضافه مشد . حس میکردم باید بشینم گریه کنم. ز زدم ب همسرم ک نزدیک بیمارستان بود اومد ک‌کارای پذیرش رو انجام بده. هر لحظه حالم بدتر میشد . هم شوق دیدن بچمو داشتم هم استرس عمل. شوهرم هی میگفت آروم باش مگه‌همینو نمیخاستی اما من نمیتونستم آروم بشم.
پایان پارت دوم
مامان هانا مامان هانا روزهای ابتدایی تولد
سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....
مامان دختر نازم♥️💖🧁 مامان دختر نازم♥️💖🧁 ۱ ماهگی
قسمت سوم زایمان.
دیگه لباسای بستری رو پوشیدم واینجااا چشام اشکی بودک با شوهرم خداحافظی کردم. و رفت بیرون منم رفتم سمت زایشگاه.
اونجا اول معاینه تحریکیم کرد و همراهش ورزش کردم. و خیلی حالم خوب بود باهاشون اهنگ گذاشته بودن و خیلی خوش اخلاق بودن باهام.
ک با ورزشا ومعاینه تحریکی ۶سانت شدم و دردام شروع شد ک نمیتونستم دیگه راه برم یا ورزش کنم.
اینحا دیگه کیسه ابو پاره کرد و پوزیشن های باز شدن رحم رو بهم داد. اما نمیتونستم انجام بدم از درد.
اینجا هم ساعت ۳شده بود
دید ک دردام خیلیه. امپول بی حسی زد.
بعد گذاشت برم تو وان اب گرم. اما اینا همشون. دردامو کم نمیکرد. 😢
گوشی هم پیشم بود تا اخر.
ب شوهرم زنگ زدم گفتمش بباا دیگه دارم میگیرم بیا منو ببر سزارین.
اونا میخندیدن میگفتن مگه دست شوهرته ببرتت سزارین.
الان میخوای دیگه زایمان کنی.
اینجا تختو گاز میگرفتم بخدا از درد و نمیذاشتم میعاینم کنه و ک بزور راضیم کرد برا معاینه و با تعجب گفت واای زود بیاین الان زایمان میکنه.
ک زود تخت زایمانو اماده کردن وگفت پاشو الان زایمان میکنی.
ک اینجا حس مدفوع بهم دست داده بود یعنی اینقد سرش پایین بود.
اینجا دیگه با دوسه زور زدن دختر ساعت پنج ونیم بدنیا امد.
و سه دور هم بند ناف دور گردنش بود.
اما اینو بگم ک خیلی زایمانم راحت بود وطول نکشید.
با یک ساعت ونیم فقط
یعنی اگه باز ب عقب برگردم طبیعی رو انتخاب میکنم. چون زود سرحال شدم وپاشدم وب دخترم شیر دادم وبغلش کردم.
ک این بهترین حس دنیاس♥️💘🥹
مامان مهرسا مامان مهرسا ۳ ماهگی
خاطرات زایمان_سزارین
پارت اول🥰
سلام بچه ها منم طبق رسم همیشگی گهواره میخوام خاطره ی زایمان سزارینمو براتون بگم ....
از اونجایی که رحمم دوشاخه بود و زایمان طبیعی برام خیلی سخت بود زایمان اولم با کلی رشوه و زیر میزی سزارین شد و این هم باز چون سزارین قبلی بودم باید سزارین میشدم و تو بیمارستان دولتی باید سزارین میشدم ولی از اونجایی ک من خیلی بد شانسم پیش همه ی دکترای بیمارستان دولتی رفتم ویزیت شرم و هیچ کدوم قبول نکردن منو سزارین کنن چنتاشون میگفت من عمل رحم دوشاخه برام خیلی سخته یعنی تابحال عمل نکردم تجربه نداریم یکیش میگفت بیمار کم خونه بیمارستان دولتی امکان انتقال خون رو نداره و هززززاااااررررر تا بهونه ی دیگه ......
تا بالاخره ب دکتر خودم رسیدم دکترمم گفت کلا سزارین نمیکنم دیگه اشکم درومده بود پیش منشیش گریه کردم گفتم الان چیکار کنم گفت ببین ی مقداری پول برام بزن تا راضیش کنم دیگه ما پولو زدیم و پیام داد ک دکترو راضی کردم بیا نامه‌ ی سزارینتو بگیر ...
رفتم و گفت ۱۳م برو بیمارستان نیمه دولتی رفتم و گفت شب بیا و بستری شو‌....

تا قسمت بعد .....
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
از هفته ۳۰بارداری تصمیم گرفتم ک زایمان طبیعی کنم ورزشا لگنی و پیاده روی و تنفس شکمی رو شروع کردم هر روز انجام دادن .وقتی ۳۳هفته رفتم سونو وزن بهم گفت بند ناف یع دور دور گردن بچه اس .دکترم گفت ک مربوط ب حرکت بچه اس و ربطی ب حرکات مادر نداره ولی من ک یه جورایی استرس داشتم ورزشا رو دیگ انجام ندادم ..مجدد ۳۶هفته رفتم سونو گفت ک وزن بچه ۲۵۵۰و بندناف هنوز دور گردنشه .خیلی دو دل بودم برا زایمان طبیعی.اول هفته ۳۸رفتم معاینه لگن ک دکتر زنان بهم گفت ک سپتوم واژینال دارم و معاینه لگنم نه خوبه نه بد ولی با توجه ب این ک وزنش کمه بند ناف دور گردنشه و سپتوم دارم زایمان طبیعی ام با خون ریزی زیاد و سختی میشه .بهم گفت میتونم زایمان طبیعی کنم ولی خیلی اذیت میشیم ممکنه برا نی نی هم خطرناک باشه .
دیگ منم ک حسابی ترسیده بودم گفتم من اصراری ندارم اگ سزارین برا منو بچم خوبه پس ب من نامه بده .یه قانون هم دارن تو شهر ما اول میفرستن دردا زایمان طبیعی بکشی اگ نشد بعد سزارین مگر اینک ب پزشک پول بدی .منم هزینه دکتر بهش دادم و نامه بستری رو بهم داد و همون شب بستری شدم ...