سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....

۱۰ پاسخ

ک ی ماما گفت برا بچه ریسکش زیاده ی تلاش دیگه میکنیم و اومد دو دستی ب شکمم شک داد و نی نی من اونجا ب دنیا اومد گرمای لذت بخش شو ک رو پوستم حس کردم چشمام باز شد و تمام عذاب هایی ک کشیدم تموم شد

اونجا فقط داشتم میترکیدم دیگه هی بهم استراحت میدادن و دوباره شروع میکردن و رو ب بیهوشی بود چشمام بسته بود و فقط،بدنم حرکتی ک داشت ب خاطر بچه بود ک اتفاق بدی براش نیوفته توی ی خلع فرو رفته بودم بدم سر شده بود و فقط بهم میگفتن زور بزن و نمیتونستم ک یهو نوار قلب دختر نازم افت کرد بهم گفتن زور بزن ک جون بچه تو خطره من هرچی تلاش میکردم نمیشد اخرش دکتر گفت ببرینش اتاق عمل ...

و من بشدت دیگه درد داشتم از ساعت یازده ک ماما همراه اومد و بشدت همه چیز رو شروع کردیم دیگه بدنم کم اورده بود و بشدت خسته بودم همش نفس کم میاوردم تا ساعت ۱ شب بیشرفتم ب شدت کم بود دردام زیاد کپسول گل مغربی دوتا ریختن داخل واژنم و گفتن سجده کن سجده کردم ماما همراه با دستگاه ماساژرو کمرم رو تند تند ماساژ میداد

قرار بود ۴سانت ماما همراهم بیاد ک تو ۳ سانت زنگ زدن بهش ک بیاد ک بیشرفتم کمه بنده خدا فوری خودشو رسوند اومد پیشم و بهترین کاری ک کردم انتخاب ماما همراه بود اومد با مهربونی اول کلی بهم انرژی داد شمع روشن کرد اتاق رو عطرتراپی کرد و توپ رو اورد ورزش ها رو یکی یکی کمکم کرد شروع کردن و بین اینا تو سرمم امپول فشار زدن ک دردا زیاد بشه

اون لحظه چون بچه تو کانال گیر کرده بود و ب زور اومد بیرون خیلی بی حال بود بردنش زیر دستگاه اکسیژن فقط از خدا میخواستم صدای گریه شو بشنوم بعد پنچ دقیقه صداش شنیدم و بهترین حس دنیا رو دوباره تجربه کردم من زایمان اولم اذیت شدم تو طبیعی ولی زایمان دومم طبق حرف بقیه ک میگفتن از اولی راحت تره راحت تر نبود و سخت ترم بود اینم تجربه من استرس زایمان طبیعی بخاطر جون بچه از کل پروسه زایمان سخت تره

اسم اون چیژی به دهانه رحمت ژدن مثل سرم میمونه ایزی

🥲🥲🥺

الهیییی

خب بعدش چی شد

خب بعدزایمان کردی یانه

سوال های مرتبط

مامان هاکان💙 مامان هاکان💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
من توی ۴۱هفته و ۳روز رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۱ درجه باز شده ختم بارداری دادن بستری شدم ی اتاق تنها بودم اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲فینگر دیر پیشرفت کرده ایزی وصل کنین( سوند داخل رحمم ) بدترین درد دنیا روی همین ایزیه بود ک افتادم ب لکه بینی آبریزش ایزی ک فقط داد میزدم میگفتم کیی میشه من از این بیمارستان راحت بشم اومدن باز معاینه کردن گفتن با ایزی شده ۳ درجه ک خودشون زنگ زدن ب ماما همراهم اومد ورزش داد دردام کنترل میشد اوکی بود تا این ک اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲درجه من خودمو باختم چون ی روز تمام تو بیمارستان بودم هنوز زایمان نکرده بودم توی اون روز ی دوز ب من سرم فشار زدن من بدترین درد زایمانو سپری کردم ولی روی ۲درجه مونده بودم شب ساعت ۱۲ ی دوز سرم فشار قطع شد صبح ساعت ۶ دوباره شروع کردن ب سرم فشار باز دردام زیادتر شد من روی ۲ درجه بودم میومدن معاینه تحریکی میکردن خونریزی میکردم میگفتن باید طبیعی بدنیا بیاری من افسردگی گرفته بودم
مامان پگاه مامان پگاه ۳ ماهگی
رفتیم بیمارستان و من خیلییی میترسیدم ماماهمراهم خداروشکر اون شب شیفت بیمارستان هم داشت وقتی رفتم خودش بود اومد منو معاینه کرد بدون هیییچچ دردی بود خداخیرش بده
گفت بچه خیلی خوب اومده پایین و دهانه رحمت۳سانته
فشجارم اومده بود پایین ب خاطر ترس زیاد و لرز گرفته بودم
دیگه منو بستری کردن و لباسامو عوض کردن بردن اتاق زایمان
اونجا دردام کم کم شدت می‌گرفت و ماماهمراهم ساعتای۴نیم یا۵اومد معاینم کرد گفت خیلی خوبه ۴سانت شدی و ی معاینه تحریکی هم انجام داد ولی انصافا خیلی خوب بود و احتیاط میکرد
من از اونجا ب بعد دردام خییلییی شدید شد و فقط نفس می‌کشیدم و آه و ناله و داد و بیداد میکردم ۲بار درخواست مسکن کردم ولی راضی نمیشدن چون فشارم پایین بود
دستگاه ان اس تی هم وصل کردن بهم بچه هم حالش خوب بود
من همش میگفتم دستگاهو باز کنند ک برم سرویس و هر بار ک میرفتم دستشویی میشستم اونجا و دوش رو باز میکردم ک آب گرم بشه و از کمر ب پایینم رو میشستم دائم
اون وسطا خیلی اتفاقا افتاد و من الان ب هییچ عنوان یادم نمیاد نمیدونم چرا اینم بگم ک برام مسکن ضعیف ی بار زدن واسم
یادم میاد ک ساعت ۷ صبح بود ک اومدن منو معاینه کردن و گفتن ک خیلی خوبه۶یا۷سانت باز بودم
دستگاه ان اس تی رو باز وصل کردن ک یهو گفتن ضربان قلب بچه داره افت می‌کنه و منو بردن ی اتاق زایمان دیگه ...
ادامه
مامان فندق کوچولو 🌰 مامان فندق کوچولو 🌰 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک🌱
38هفته و 2روزم بود تاریخ زایمانم 16دی بود از37هفته معاینه شدم ک دهانه رحمم یک سانت باز بود هفته بعدش شدم یک و نیم سانت هردفعه هم ک معاینه میشدم دکترم میگفت لگنت عالیه برا زایمان طبیعی منم منتظر بودم ک دردام شروع شه،شیاف گل مغربی و ورزش و دوش آبگرم هم ک شده بود جز روزمرگی هام.. ظهر روز چهارشنبه 4دی ساعت 2 رفتم دسشویی یهو ازم خون آبه اومد سریع آماده شدم رفتم بیمارستان توی راه حس میکردم داره یه چیز داغی ازم میاد وقتی رسیدم بیمارستان سریع منو بردن تریاژ شلوارم و ک درآوردم گفتن کیسه آبت باز شده بچه هم مدفوع کرده دستگاه ان اس تی رو وصل کردن زنگ زدن به دکترم شرایطم و گفتن دکتر گفت آمادش کنید برا عمل به دکتر آن کال هم بگید عملش کنه چون من اومدم شهرستان و نیستم، یهویی ترس عجیبی همه وجودم و گرفت چون اصلا آمادگی نداشتم و به شدت از اتاق عمل و سرم و اینا میترسم کل وجودم شروع کرد به لرزیدن انگاری استخون هم داشت پودر میشد از لرزش زیاد😵سریع بهم سرم و سوند وصل کردن لباس اتاق عمل پوشیدن گفتن بریم 20دقیقه ای طول کشید دکتر اومد رفتم اتاق عمل همچنان میلرزیدم دکتر بیهوشی اومد و باهام یه کم حرف زد وگفت ک باید کمرت و شل بگیری منم هرکاری ک گفتن و انجام دادم یهو پاهام داغ شد و دیگه حسشون نکردم منو خابوندن دکترم عمل و شروع کرد منم فقط آیت الکرسی میخوندم 15دقیقه بعد پرستارا و دکتر باهم از 10 شمردن و صدای گریه دخترم بلند شد همین ک صداش اومد اشکام شروع کرد به ریختن🥺🥺🌷
مامان نازگلی🧚‍♀️ مامان نازگلی🧚‍♀️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی2
نوزدهم صبح ساعت 6 رفتیم بیمارستان و تا 7 کارای بستری انجام شد و رفتم زایشگاه تا ساعت 9 ازم ان اس تی میگرفتن و معاینه کردن گفتن 2 سانتی و لگنت خیلی عالیه و این حرفا بماند ک معاینه ها برا من واقعا یه کابوس وحشتنااااک بود انقدر ک درد داشتم ساعتای 9 صبح یه ریزه قرص ک فک کنم ده تیکش کرده بودن دادن بهم و گذاشتم زیر زبونم گفتن کم کم دردات شروع میشه بعد دوباره ان اس تی گذاشتن ک داشت درد و انقباض و نشون میداد ولی من خیلی کم حس میکردم از دردای پریود خیلی خیلی کمتر اون معطلی ک هیچکاری هم نداشتم بیشتر کلافم میکرد تا ساعتای 1 ظهر ک دوباره یه تیکه قرص دیگه بهم دادن و ازون ب بعد دیگه دردام شروع شد اولش کم بود ک رو تخت اوکی بودم بعد هی داشت بیشتر میشد ک دیگه بلند شدم و فقط نفس عمیق میکشیدم و ورزش میکردم و با همینا خودم و اروم مبکردم تا ساعتای 4 ک اومدن معاینه کردن گفتن 3 سانتی و الان میان ک بهت اپیدورال بزنن (من از قبل هماهنگ کرده بودم) گفتم هنوز خوبم و میتونم تحمل کنم ولی گفتن مشکلی نیست دیگ میتونی بگیری اینم بگم تو این فاصله تخت روبرویی من دو نفر بودن ک قبل من اپیدورال گرفتن و من تمام مراحلشو دیدم یکم استرسم کم شد (اونجا فهمیدم کیفیت امپول های بی حسی و اینکه دکتری ک تزریق میکنه چقد ماهر باشه رو عوارض بعدش خیلی تاثیر داره پس حواستون باشه حتما بیمارستان خوب برید ک دکتر خوبم داشته باشه) خلاصه دکتر ک آقا هم بود اومد و من اماده شدم و اپیدورال و زدن ک بدون درد نبود اما قابل تحمل فقط همینکه حس میکردم سوزن لای مهره های کمرم در حرکته خیلی عذاب بود بعد ک تموم شد دراز کشیدم و بعد ده دقیقه کم کم بی حس شدم و پاهامم کرخت شد
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۴ ماهگی
مامان ♥️♥️ مامان ♥️♥️ ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان ۱
اول از این که مامانا بچمو بردن برای زردیش بستری کردن براش دعا کنید فردا زردیش بره و مرخصش کنن الانم تجریمو میگم:
من ۴روز‌پیش بخاطر کم حرکتی بچم با خواهرشوهرم اومدم بیمارستان که ان اس تی بدم بعد از گرفتن ان اس تی بهم گفتن ضربان قلبش بالاست و باید بستری بشم و خلاصه کارامو انجام دادم و رفتم زایشگاه و بستری شدم و دکتر و پرستار‌ک اومدن شرح حال بگیرن گفتم دهانه ی رحمم ۱سانت بازه و معاینه کردن و رفتن و همون شب یکی تو زایشگاه قسمت درمان درد زایمان داشت هی آه و ناله میکرد بعد این ک دهانه ی رحمش فول شد و بردنش اتاق زایمان من دردای پریودی گرفتم و بهم القای زایمان شد انگار اونشب من با درد خوابیدم صبحش دردام برطرف شد طرفای شب بود که دردای شدیدتر از قبلی اومد سراغم و دکتر اومد بالاسرم و معاینه کرد و گفت دهانه ی رحمت ۲سانته پیشرفت کردی و اگر ورزش کنی زودتر زایمان میکنی من اونشب تا صبح درد داشتم و ورزش هم میکردم و چون درد زایمان بود هی میومدن و معاینه میکردن ببینن پیشرفت کردم یا نه ک دریغ از یزره پیشرفت
مامان آقا شاهان مامان آقا شاهان ۱ ماهگی
سلام خانم ها منم اومدم تجربه زایمان طبیعی رو بهتون بگم جمعه ساعت ۱۲ بود دیدم بچه انگاری میلرزه تو شکمم خیلی نگران دلواپس شدم رفتم بیمارستان آن اس تی بدم ک گفتن باید معاینه بشی رفتم معاینه شدم گفت خانم ۳ سانت باز شدی بدون هیچ درر و فشارم بخاطر استرس زیاد بالا بود ۱۴ بود اونام گفتن باید بستری شی و زایمان کنی تو هفته ۳۹ هفته ۲ روز رفتم بالا از ساعت ۳ تا ۵ درد نداشتم کم کم دردام شروع شد وای خیلی سخت بود بعد هی میومدن معاینه شدم ۶ سانت با درد فراوان میگفت ورزش کن منم ورزش کردم ی خانم مامایی ک خدا خیرش بده اومد کمکم کمرم ماساژ میداد دکترا گفتن ۶ سانتی همون خانم اومد بهم گفت ک دهانه رحمت باز باز بچه من احساس میکنم سرشو و ی دفعه دردام شدید شد پسر گلم بدنیا اومد ساعت ۱۱ پنجاه هفت دقیقه اون ک اومد تموم دردام از بین رفت و منتظر جفت اونم اومد خیلی قشنگ بخیه زدن در کل خیلی بهتر از زایمان سزارین بود درد زیادی هم نکشیدم ولی گذشت خداروشکر ایشالله همه بسلامتی فارغ بشن