زایمان طبیعی پارت دوم دکتر انصاری گفت اصلا نمیخام جون و خودت و بچه به خطر بیفته دیگع با گریه از مطب دکتر انصاری اسنپ گرفتم و رفتم
بیمارستان عسگریه
رفتم اونجا گفتم بچم تکون نخورده دیگه نوار قلب گرفتن و منم حرکت هاشو ثبت نکردم توی نوار قلب ماما زنگ‌زد به طالبی گفت نوار قلبش خوب نیست و بچه حرکتش کم شده دکتر طالبی گفت بستریش کنین منم گفتم صد درصد دیگه منو سزارین میکنن به شوهرم زنگ زدم گفتم وسایل بیار من دارم میرم اتاق عمل زهی خیال باطل
خلاصه وسایلم دادم به مادرشوهرم خداحافظی کردم دستش بوسیدم رفتم گفتم واسمون دعا کن
همین ک رفتم داخل ماما گفت برو‌ بخواب تا آمپول فشار شروع کنیم گفتم من بچم حرکت نکرده قلبش خوب نیست تاکی باید درد بکشم تا به دنیا گفت دکترت دستور داده ما ک از خودمون نگفتیم خلاصه من استرس شدید گرفته بودم چون دکتر انصاری گفته بود ک لگنت بدرد طبیعی نمیخوره ماما میخاست معاینه‌کنه من نزاشتم گفتم نه نمیزارم من از ۳۲ هفته ۶ بار معاینه شدم بسته بسته هستم ماما هم گفتن پس همین جور بلاتکلیف بمون تا وقتی نزاری معاینه بشی کاری ازمون برنمیاد منم چون ترسیده بود بخاطر ضربان قلب بچه دیگه گفتم جهنم بازم درد معاینه تحمل میکنم و منو میفرستن سزارین یکی از ماماها اومد آرومم کرد و گفت قول میدم اروم معاینه کنم اینجوری تکلیف خودت و بچه معلوم‌میشه دیگع دوباره اومدن نوار قلب گرفتن گفتن نوار عالیه ماما معاینه کرد گفت یک سانتی لگنت عالیع و فلان بعد دیدم یه قرص حل کرده بود توی آب اورد داد بهم گفت تا اخر بخور منم خوردم گفتم قبل از هرکاری باید شوهرم ببینم باید باهاش حرف بزنم ماما خدایش مهربون بود گفت باشه امادت میکنم برو خودم میام

۱۵ پاسخ

پس بقیه اش

عزیزم دکتر صفیه انصاری دکترت بود؟! یا طالبی؟!

میشه بقیش هم بگی

بقیش

بقیشم بگو

تبریک میگم قدم کوچولوت مبارک

خب چی شد

باقیشو بزار توخماری موندیم

منم پیش انصاری زایمان کردم
چرا ب حرف انصاری گوش ندادی؟

تند تند بذار دختر کشتیمون😂

تبریک میگم مبارک باشد😍😘 انشاالله زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه و همیشه سالم و سلامت باشد❤❤

عزیزم خداروشکر که به سلامتی زایمان کردی ..خب بعدش چی شد؟

بقیشو بزار

سلام منم دوتا بچه هام پیش خانم دکتر نفیسه انصاری طبیعی بودم دس گل خانم دکتر درد نکنه خیلی خب بودن

🥺منم عسگریه زایمان کردم خدایش ماماش خوب بود ماما همراه خیلی خوب بود واقعا

سوال های مرتبط

مامان سلما مامان سلما ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت دو



دیگه فرداش رفتم بیمارستان اون پرستاری که پذیرش می‌کرد وقتی بهش گفتم به فلان دلیل اومدم برای نوار قلب با بداخلاقی گفت نوار قلب لازم نیست منم اصرار کردم گفتم دکتر خودم الان شیفته خودش گفته بیام با اکراه قبول کرد که نوار قلب بگیره
وقتی گرفت گفت جوابش خوب نیست چیزی خوردی گفتم آره آبمیوه و کیک و اینا خوردم قبلش گفت ناهار چی گفتم نه دوباره کلی دعوا کرد که مارو علاف کردی مگه ما مسخره توییم اومدی الکی بستری بشی برو یچی بخور دوباره بیا
رفتم یه سیخ جوجه و یه سیخ کباب خوردم دوباره رفتم برای نوار قلب دیدم پرستاره خیلی مهربون شده هی عزیزم عزیزم میکنه یهو دیدم دکترم پشت سرشه و خودش اومد برای چک کردن نوار قلب
بار دوم هم نوار قلب خوب نبود دکترم گفت برات سرم میزنیم اگه بازم خوب نباشه باید بستری بشی
دیگه من رفتم سرم هم تزریق کردم بازم نوار قلب خوب نبود و بستری شدم من از اول تصمیمم زایمان طبیعی بود بخاطر همین استرس نداشتم فقط نگران سلامتی دخترم بودم
و اینکه من تصميم داشتم برم بیمارستان خصوصی زایمان طبیعی با اپیدورال بگیرم که نشد ماماهمراه هم گرفته بودم
مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ ۱ ماهگی
سلام خانوما میخام از تجربه زایمانم بگم من ۳۵ هفته با وجود اینکه سرکلاژ بودم و استراحت رفتم بیمارستان فهمیدن دهانه رحمم دوسانت بازه ک سرکلتژ باز کردن و گفتن ک زایمان میکنی ک خوب خداروشکر ۳ سانت شدم و ۳ سانت موند آمپول بتا و قرص خوردم تا دوهفته ۳ سانت بود تا اینکه حس میکردم شکمم سفت میشه هی اول نمیخاستم چیزی بگم چون ۳۷ هفته بودم هنوز ولی شوهرم گفت به ماما بگو یوقت چیزی نشه ک گفتم و ماما گفت بیا معاینه کنم ببینم چند سانتی معاینه تحریکی نیس ک زایمان کنی خلاصه رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه سر بچه اومده پایین خون هم اومد حین معاینه ک ماما گفت امروز زایمان میکنی ک من خیلی استرس گرفتم اومدم خونه هی کمرم می‌گرفت و شکمم سفت سفت میشد تا اینکه شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن همون سه سانتی هفتتم کمه دیگه با رضایت خودم اومدم خونه گفتم شاید تا یک هفته زایمان نکنم چرا بمونم شب خوابیدم صبح گفتم پاشم کارامو بکنم مگه دردم یادم بره شاید ماه درده ساک و همه وسایل بیمارستانم آماده کرده بودم از قبل دیدم دردام هی دارن بدتر میشن میگیره و ول میکنه درد کمر و زیر دل باهم همراهش شکمم سفت میشد از درد پاهام انگار بی حس میشد ک گفتم نه این درد دیگه خیلی زیاده طبیعی نیس😅گفتم نکنه تو خونه زایمان کنم به شوهرم زنگ زدم هنوز ناهار نخورده بودم ساعت دو بود به ماما هم خبر دادم گفتم دردام یک دقیقه ایه گفت سریع برو بیمارستان ک رفتم معاینه شدم گفتن ایول ۵ سانتی امروز زایمان میکنی
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۳ ماهگی
پارت پنجم 🤣خلاصه دو سه تا ماما آمدن گفتن چرا اینجوری هستی تو گفتم نمیدونم گفتم ماما نمیاد گفت سه سانت بشو گفتم چندم گفت هنوز دو سانتی خب وایستا تحریکی کنم ..تحریک کرد ..باهم حرف زدن گفتن کیسشو بزنیم جوری که من نفهمم گفتم میخواین کیسه بزنین گفت نه یه معاینه تحریکی دیگه ..گفتم اشکالی نداره بزنید تا کیسه پاره نشه دردام نمیگیره سابقه دارم 😜😜🤣🤣خلاصه یه چیزی دست گرفت گفت زور بزن زود زدم چندبار کیسه پاره شد دردم داشت ولی قابل تحمل ولی آب خییلی زیاد بود ترسیدم هی زور میزدم آب جهش بیرون میومد گفتم چرا تموم نشد دیدم سه تاشون ترسیدن دختره معاینه کرد بیشتر ترسید گفت چرا دستاشو میبینم زود گفت دکتر بیاد بدو بدو دکترو صدا کردن گفت به دکتر چیزی نگین خییلی ترسیده بود.. دکتر امد با چندتا ماما دیگه همشون آمدن دکتر میگه چی شده ماما گفت دستاش آمد نگاه کن با ترس گفت چی شد کیسه پاره شد گفتن داشتیم معاینه میکردیم پاره شد گفت یعنی خودش پاره شد کناریشم گفت آره به خدا خودش پاره شد😢😢😢 یکی دیگه گفت بیخیال امروز قسمت نیست زایمان طبیعی داشته باشیم من ترسیدم 🥹گفتم یعنی سزارین میشم دکتر شکممو بالا فشار داد معاینه کرد گفت نترس عقب رفت ..کمی وایستادن رفتن گفت الان زنگ میزنیم مامات بیاد ...به اون ماما که چکم میکرد گفتم نباید پاره میکردین گفت ما پاره نکردیم نازک شده بود موقع معاینه پاره شد گفتم فیلمم نکن🤪🤪🤣🤣اشکال نداره تا پاره نشه دردم نمیگیره گفت دمت گرم چیزی نگفتی ب دکتر🤣
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
تا رفتن بیمارستان ساعت ۹ و نیم شد و اونجا رفتم زایشگاه گفتن باید معاینه بشی و اینکه چرا زودتر نیومدی من فک میکردم با دردی که دارم حداقل سه سانت باز باشم اما وقتی معاینه کرد گفت بزور یک سانتی و منی که درد داشتم همش میگفتم هنوز یه سانتم اینجور بیشتر بشم از درد میمیرم و راستش ترسیدم بعداز معاینه نوار قلب گرفتن و گفتن خوبه نوار قلب... ماما و متخصص گفتن برو پیاده روی کن راه برو دوش بگیر خلاصه منم اومدم خونه و کلی راه رفتم شنیده بودم نارنگی برای باز شدن دهانه رحم خوبه و چندتا نارنگی هم خوردم اما نارنگی دردام رو خیلی بیشتر میکرد و دیگه نخوردم سه بار رفتم دوش گرفتم زیر آب گرم چندتا اسکات زدم قر کمر رفتم داخل خونه هی راه میرفتم مامانم و شوهرم چون خسته بودن خوابیدن و من خواب نمی‌رفتم و هی راه میرفتم و وسط این راه رفتنا انقباضام می‌گرفت و ول میکرد و وقتی انقباضام می‌گرفت با تکنیک تنفس (تکنیک گل و شمع) ردشون میکردم تا ساعت ۴ونیم به همین منوال هی راه رفتم داخل خونه هی رفتم حموم زیر آب گرم قر کمر میرفتم بعدش دوباره لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان بارون شدیدی هم میزد و من توی فاصله خونمون تا بیمارستان داخل ماشین با هر حرکتی دردم بیشتر میشد ولی خب با تنفس کنترل میکردم
خلاصه رفتم زایشگاه و دوباره معاینه شدم دیدم ماما با تعجب گفت یعنی به این زودی باز شدی و رفت و چیزی نگفت مامانم اومد داخل و گفت چی گفت گفتم چیزی نگفت مامان و دوباره برگشت اون ماما با یه ماما دیگه اون ماما هم منو معاینه کرد و گفت توی ۴و۵ سانته و خوبه بستریش کن....
مامان سلما مامان سلما ۳ ماهگی
#تجربه _زایمان_طبیعی
پارت یک

سلام دوستان
من اومدم تجربه زایمانم و بزارم فقط یکم طولانیه

اول بگم که تو هفته ۲۸ که بودم جنین تو موقعیت زایمان قرار گرفته بود و دکتر گفت اگه تا یک ماه هم تو شکمت بمونه خیلی خوبه کلی شیاف و آمپول پروژسترون مصرف کردم و شکر خدا خیلی بیشتر از یک ماه موند
دوباره تو ۳۲ هفته برای چک طول سرویکس رفتم بهتر شده بود ولی مایع دور جنین یهو کاهش پیدا کرده بود از ۱۱ شده بود ۷ و دوباره دکتر احتمال زایمان زودرس داد گفت هردو روز باید برم نوار قلب
تو ۳۴ هفته رفتم مایعش بهتر شده بود وزنشم ۲۳۰۰ خوب بود خلاصه همه چی اوکی بود ولی دکترم گفت تا اتمام ۳۷ هفته باید به استراحت ادامه بدی و کار سنگین نکنی منم تا ۳۷ تموم شد شروع کردم پیاده روی
تو ۳۷ هفته و ۴ روز رفتم سونو دکتر گفت وزن بچه پایینه و رشد چشمگیری نداشته باید بری سونو داپلر اگه مشکلی داشته بدنیا بیاریش که خداروشکر مشکل خونرسانی نداشت
خلاصه دکتر گفت بیا معاینه ات کنم برای وضعیت لگنت وقتی معاینه کرد با تعجب گفت درد نداری ؟؟ گفتم نه گفت دهانه رحمت دو سانت باز شده دوباره گفت استراحت کن بچه هرچی بیشتر بمونه بهتره
من اومدم خونه و دیدم یهو افتادم سر خونریزی دوباره رفتم مطب اولش دکتر گفت بعد معاینه لکه بینی طبیعیه
من گفتم درحد پریود خونریزی دارم گفت خب بیا دوباره معاینه ات کنم
دوباره معاینه کرد گفت آره خونریزی داری ربطی هم به معاینه نداره صدای قلب نینی هم گوش داد گفت ضربانش خوبه برو خونه فردا بیا بیمارستان من خودم شیفتم تا نوار قلب بگیریم
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
#تجربه زایمان پارت اول

روز چهارشنبه مطابق هر هفته صبح زود بلند شدم بریم بیمارستان نوبت دکتر
چهارشنبه هفته قبلش معاینه شدم برا اولین بار بهم گفت ک حتی نیم سانت هم باز نیستی و بچه نیومده پایین ولی لگنت خوبه برا طبیعی
خلاصه وقتی رفتم برا ویزیت باز معاینه کرد گفت ک مثل هفته قبل هستی و برو تا اون هفته وقت داری انشاالله هفته بعد دیگ هفته آخر و بستریت میکنم
اما قبل اینکه برم گفت برو زایشگاه ی نوار ازت بگیرن
وقتی رفت کیک آبمیوه چیز خوردم قدم زدم رفتم اما اون ساعت دقیق ساعت خواب بچه بود چون من روزای عادی توی اون ساعت واقعا حس میکردم ک خوابه و اصلا حرکت نداره خلاصه رفتم برا نوار اولی ک گرفتن ماما و پرستار ها همه دستپاچه شدن ک‌اینو با این نوار دکتر بستری میکنه من هرچی گفتم بابا خوابه من میدونم اینا بی اهمیت رفتن نوار بردن برا دکتر اونم بلافاصله بستری کرد از همراهم خاست بره تشکیل پرونده بده و اجازه ندادن حتی من از زایشگاه برم بیرون در همون لحظه بازم نوار گرفتن حرکاتش شروع شد اما پرستار وارد اتاق شد و گفت بستریش کرد دیگ فایده نداره خیلی عصبی شدم بغض کردم چون میدونستم چی در انتظارمه
مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد