پارت پنجم 🤣خلاصه دو سه تا ماما آمدن گفتن چرا اینجوری هستی تو گفتم نمیدونم گفتم ماما نمیاد گفت سه سانت بشو گفتم چندم گفت هنوز دو سانتی خب وایستا تحریکی کنم ..تحریک کرد ..باهم حرف زدن گفتن کیسشو بزنیم جوری که من نفهمم گفتم میخواین کیسه بزنین گفت نه یه معاینه تحریکی دیگه ..گفتم اشکالی نداره بزنید تا کیسه پاره نشه دردام نمیگیره سابقه دارم 😜😜🤣🤣خلاصه یه چیزی دست گرفت گفت زور بزن زود زدم چندبار کیسه پاره شد دردم داشت ولی قابل تحمل ولی آب خییلی زیاد بود ترسیدم هی زور میزدم آب جهش بیرون میومد گفتم چرا تموم نشد دیدم سه تاشون ترسیدن دختره معاینه کرد بیشتر ترسید گفت چرا دستاشو میبینم زود گفت دکتر بیاد بدو بدو دکترو صدا کردن گفت به دکتر چیزی نگین خییلی ترسیده بود.. دکتر امد با چندتا ماما دیگه همشون آمدن دکتر میگه چی شده ماما گفت دستاش آمد نگاه کن با ترس گفت چی شد کیسه پاره شد گفتن داشتیم معاینه میکردیم پاره شد گفت یعنی خودش پاره شد کناریشم گفت آره به خدا خودش پاره شد😢😢😢 یکی دیگه گفت بیخیال امروز قسمت نیست زایمان طبیعی داشته باشیم من ترسیدم 🥹گفتم یعنی سزارین میشم دکتر شکممو بالا فشار داد معاینه کرد گفت نترس عقب رفت ..کمی وایستادن رفتن گفت الان زنگ میزنیم مامات بیاد ...به اون ماما که چکم میکرد گفتم نباید پاره میکردین گفت ما پاره نکردیم نازک شده بود موقع معاینه پاره شد گفتم فیلمم نکن🤪🤪🤣🤣اشکال نداره تا پاره نشه دردم نمیگیره گفت دمت گرم چیزی نگفتی ب دکتر🤣

۱۰ پاسخ

خراب بشه اون بیمارستان کجا رفتی مگه؟؟؟

بقیشم بزار زودی

واییی چه ناشی بودن همشون کار اموزن خاک تو سرشون

مبارکت باشه عزیزم
قدم نورسیده
ولی واقعا طبیعی راحتتره تا سزارین
من عمل کردم بعد از دو هفته هنوز روبراه نشدم
برای طبیعی دو ساعت درد میکشی دیگه راحتی

وااااي خدا
چرا با خنده تعريف ميكني
من اين سر دنيا دارم از استرس زهر ترك ميشم
چه دل و جراتي داشتي والا

بقیششششش

بقیشم بزار

بقیشو بذار دیگه لطفا
منتظر نشستیم

واییی بقیشو بذار

داستان جالب شد 😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۳ ماهگی
خب پارت ششم اونایی که میگن کار ماما همراه چیه مگه چیکار میکنه؟؟
ساعت ده و رب شد مامایی که تحت نظرش بودم آمد گفت چطوری گفتم تازه دردام شروع شده گفت ماما همراهت آمده آماده بشه میاد پیشت ...تو این 12 ساعتی که اونجا بودم اصلا نمی‌نمیومدن سر بزنن خودم مدام ورزش میکردم اسکات میزدم رو توپ می‌نشستم ولی تنهایی سخت بود اعصابم خورد شده بود خسته شده بودم گفتم دیگه انرژیم تموم شد چه فایده نمیتونم ورزش کنم 🥹🥺ده و 20 دقیقه بود ماما همراهم آمد قیافشو دیدم نیشم باز شد😁😁مثل عکسش خوشگل بود 🥰احوال پرسی گرمی کرد حرف زدیم بهش گفتم که بچه دستاش روی صورتشه گفتم یعنی سزارین میشم گفت نه قشنگم چرا سزارین خودم برات جوری می‌چرخونم راحت دنیا بیاد بهش فکر نکن😁بعدش ماماهای شیفت آمدن باهاش حرف میزدن منم چون آبریزش داشتم پوشک گذاشته بودم گفت بردار گفتم آب و خون میریزه گفت نمیریزه هیچی نترس ریختم فدا سرت تمیزش میکنم برداشتم دردام تازه داشت شروع میشد دردم می‌گرفت بهش گفتن معاینش کن گفت نه 🙂چرا معاینه ..منم تمام انرژیمو جمع کردم صدمو بزارم...گفت دستا بزن دیوار باسنتو تکون بده دردات گرفت بگو ماساژ بدم کمرتو کمی طول کشید تا یاد بگیرم بقیه هم اونجا بودن می‌خندیدن ..ماما گفت برید بیرون گفتم بیخیال حرف بزنید راحت باشید منم گوش میدم از صبح تنهام🤣🤣🤣
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
پارت دوم طبیعی - سزارین
دوشنبه صبح دکترم اومد معاینه تحریکی برام انجام داد چون فقط یک سانت باز شده بودم. تا حدود ساعت دوازده ظهر هرچی معاینم کردن فقط دو سانت دهانه رحمم باز شده بود در صورتی که دردهام پشت هم و شدید شده بود. هرچی هم بهشون گفتم برام ایپیدورال بزنین قبول نکردن چون به چهار سانت نرسید. با دکتر که تماس گرفتن گفت کیسه آبو پاره کنن، وقتی پاره کردن متوجه شدن بچه مدفوع کرده ولی همچنان اصرار داشتن به زایمان طبیعی. ماما که معاینم کرد گفت سر بچه هنوز بالاست ولی یه چیزی حس میکنم که نمیدونم چیه، به سر پرستارشون گفت اونم معاینم کرد گفت دست بچست که قبل از سرشه
دوباره ماما معاینم کرد، بعد دکتر شیفت رو صدا کردن اونم اومد معاینم کرد و گفت دستشو جا به جا کردم و زدم کنار.دوباره ماما معاینم کرد. با هر بار معاینه هم به هم دیگه میگفتن باید سزارین بشه ولی باز همچنان معاینه میکردن. من که دیگه از درد فقط جیغ میزدم و گریه میکردم. آخه فکر کن نیم ساعت در حال معاینه شدن باشی. انگار طبیعی زایمان کرده باشم. به دکترم خبر دادن گفت آمادش کنین برای سزارین.
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۳ ماهگی
بریم واسه تجربه زایمان من😁😁😁🤪🤪🤪پارت اول
من براساس پریودی و ان تی چهل هفته کامل بودم رفتم بستري 😁گفتم به احتمال یکی دو درصد شاید بستري نکنن 😫تو محوطه بیمارستان 20 دقیقه پیاده و روی و پله نوردي کردم که افتادم به نفس نفس....رفتم بخش زایشگاه گفتم آمدم برای زایمان ..گفت چی شد لکه بینی اینا داری زایمان زودرسی؟؟؟گفتم نه چهل هفته کامل هستم حالم کمی بده نفسم بالا نمیاد سوزش سر دل و حالت تهوع دارم 😭اینارو الکی گفتم بستري کنن🤣🤣 بعد گفت سونو هاتو بده دادم گفت برو بخواب ..آمد معاینه کرد گفت یک سانتی بعد دکتر شکممو معاینه کرد گفت بچه خیییلی ریزه اصلا به چهل هفته ها نمیخوری 😪🥹🥹چرا بچه اینقد ریزه 🧐🧐بعد به همکارش گفت نه نگاه کن انگار این پهلوشم پره نه نه خوبه ...گفت برات آمپول مینویسم برای سوزش سر دلت برو بزن 🤯🤯گفتم الان کمی بهترم آمدنی دوتا اندانسترون خوردم 🤪الکی🤣گفت حرکاتش چطوره گفتم یکی دو روزه کمه حتما باید یه چیزی بخورم به پهلو بشم ..این چند روز فقط به پهلو بودم حواسم به حرکاتش بوده دکتر گفت😣😣خب باید به زور از زیر زبونت حرف بکشم خودت همه چیو بگو دیگه ..فشارمو گرفتن به خاطر ورزش که هنوز نفس نفس میزدم 13.5 بود گفت قبلیا چند بود گفتم همیشه ده ولی تا 13.5 میره سر درد شدید میگیرم حالم بد میشه..گفت بیاا من میگم باید از زیر زبونت حرف بکشیم میگی نه ...به همراهت بگو بره کارای بستري انجام بده 😁😁🤣🤣🤣🤣
مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
سه روزه طبیعی زایمان کردم
شنبه ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سرویس خونریزی کردم اماده شدم و رفتم بیمارستان دهانه رحمم دوسانت باز شده بود ولی بستری نمیکردن گفتن برو زیر دوش اب گرم و راه برو ساعت ده بیا ساعت ده رفتم هنوز تغییری نکرده بود گفت عصر بیا دیگه امدم خونه و درد داشتم و راه میرفتم ساعتای چهار عصررفتم دهانه رحمم ازدوسانت بع سه سانت باز شده بود ماما گفت میخوای کمکت کنم گفتم اره گفت تو زور بزن بعد دو سانتم اون باز کرد شدم پنج سانت ماما گفت یک ساعت راه برو که بعد بستریت کنم ساعتای شیش عصر بستریم کردن بعد دکتر امد کیسه اب و پاره کرد از اون جا دردام خیلی خیلی زیاد شد دهانه رحمم ب هشت سانت رسید باز ماما گفت بیام کمکت کنم فک کردم مث اون دفعه دردی چیزی نداره تا امد دستشو روی شکمم فشار میداد و اونجا روهم محکم فشار میداد نفسم بند امده بود نتونستم بزارم ادامه بدم. باز خیلی درد داشتم دیگه گفتم دوباره بیاد دیگه فول شدم و باید زور میزدم ساعت هشت و خورده شده بود دیگه زور زدم و ساعت یه ربع به نه بردن منو اتاق زایمان ساعت نه دیگه زایمان کردم
مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
دوباره ماما اومد و بین انگشت شصت دستم رو ماساژ داد و گفت برای اینه که انقباض داشته باشی و روند زایمان زودتر طی بشه...
ساعت ۷ بود که شیفت بیمارستان عوض شد و منو تحویل یه ماما دیگه دادن اون اومد دوباره منو معاینه کرد و گفت خوبه ۷و۸ سانته و همون موقع کیسه آب منو پاره کرد و یه آب گرم خیلی زیادی از من ریخت روی تخت و گفت مثانه آن هم پره و نمی‌دونم چکار کرد که من بی اختیار تموم ادرارم خالی شد همه ماماها اومده بودن دورم و از اینکه اینقدر زود پیشرفت کردم تعجب کرده بودن و خوشحال بودن....
از بعداز اینکه کیسه آبم رو پاره کرد دردام بیشتر شد و من باز با تنفس سعی میکردم کنترل کنم اما دیگه کم کم نمیتونستم و ماما بالای سرم بود ملا و هی معاینه میکرد که گفت فول شدی و دهانه رحمت کامل بازه ...
بهم گفت به پهلو بخواب و یه پات رو جمع کن داخل شکمت و با دوتا دستت بگیر و محکم زور بزن.... من راه درست زور زدن رو بلد نبودم و واقعا اینجا اذیت شدم چون نمی‌دونستم چجور زور بزنم با هر انقباضام زور میزدم تا اینکه گفت به کمر سو دوتا پات رو بگیر و سرتون بیار تو سینه و زور بزن....
مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم #تجربه_زایمان
نهار اوردن و گفتن تو کم بخور ... ساعت ۱ و نیم بود که خانم خاموشی آمد و آن اس تی رو نگاه کرد گفت خوبه انقباض داری ولی دردم هنوز کم بود و خوشحال بودم انقباض داشتم ینی دهانه رحمم باز می‌شد ولی دردم کم بود منه خوش‌خیال فکر میکردم تا آخر همینجوریه😂😂🫠🫠 گفت دوباره میخوام معاینه ات کنم کمکت باشم تا زایمانت راحت تر بشه معاینه کرد هر بار معاینه می‌کرد معاینه جدید از قبلی دردش بیشتر می‌شد... گفت خیلی عالیه شدی ۴ ۵ سانت یه زور بزن زور زدم و یه چیز سفید ۱۰ سانتی دستش بود که فکر کنم یه طرفش شبیه چنگالی چیزی بود... دیواره ریلی بین منو تخت بغلیمو کشید و حین معاینه اونم چیز سفید رو برد داخل هیچ دردی نداشتم که یهو یه آب داغ زیااادی ازم خارج شد گفتم چی بود؟ گفت هیچی کیسه ابت رو پاره کردم گفتم آب بود یا خون گفت همش آب بود عزیزم ...آب زیادی ازم آمده بود و همچنان با انقباض ها بیشتر می‌شد و ازم خارج می‌شد ساعت نزدیک دو شده بود که دردم بیشتر می‌شد انقباض شکم همراه با درد یکی دو دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد و اون موقع فهمیدم این همه میگفتن انقباض شکم و درد ینی چی و مدل دردش کمر درد شدید و زیر دل درد شدید داشتم بازم هنوز کم بود ... به ماما گفتم بگین ماما همراهم بیاد دیگه کجاست گفت تو راهه عزیزم گفتم دردم داره بیشتر میشه ... ساعت ۲ ماما همراهم آمد گفت پیاده شو ورزش کنیم... حس میکردم خانم خاموشی با ماما همراهم زیاد خوب نبودن و حس غیرتی داشت روم شایدم من اینجوری فکر میکنم ولی درکل زیاد باهاش صمیمی نبود ... و با این حال هی میومد منو چک می‌کرد و حواسش بهم بود وقتی از تخت آمدم پایین تازه دیدم چه خبرههه کلی ازم آب خون آمده بود لخته های کوچیک خون هم رو ملافه تخت ریخته بود...