۲۴ پاسخ

عزیزم قربونت برم به این فکرکن که فردا قراره بعداز ۹ماه ثمره ی زندگیت رو ببینی وبغلش کنی ومهمتر اینکه حسش کنی میگذره امشبم...توروخدا سرزایمانت موقع دیدن بچت وشیردادن بهش برای منو همه ی گرفتاریها دعا کن

آره واقعا خیلی ادمو میترسونن حالا به سلامتی زایمان کردین خداروشکر

به سلامتی انشالله صحیح و سالم بغل بگیریش 🥺😍

عزیزمممم انشالله از این به بعدش برات خوب بگذره و نی نی صحیح و سالم بیاد بغلتون😍❤❤❤

سلام خواهر عزیزم...نترس استرس نداشته باش تا خدا هست نگران نباش امشبم میگذره فردا هم بچت و بغل میکنی فقط سر زایمان برا ماهم دعا کن

زود میگذرره امشب خوب بخواب ک فرداااا نینی نمیزاره بخوابی🥹😍

ان شالله شیفت عوض بشه😁

منم دکترم پنج روز قبل زایمان قراره بستری کنه بعد زایمان هم قراره یه هفته قراره بمونم فقط فکرم شده این دو هفته رو من چجوری توو بیمارستان بگذرونم همراه هم نمیذارن اخلاقای خیلیاشونم که گند

عزیز من رفتم بیمارستان بهارلو تهران راه آهن فوق‌العاده خوب بود اخلاقاشون من راضی بودم

اگه بودجه داری اتاق خصوصی بگیر استرسات کمتر میشه وقتی همه پیشت باشن

عزیزم بیمارستان خصوصی هست؟ اجازه ندادن مادرت بیاد

ای جان بسلامتی

وقتی فکر میکنم میبینم یکی مثل خواهر شوهر من رییس بخش زایمانه چهار ستون بدنم میلرزه انقدر که خودش و همکاراش بد اخلاق هستن بد اخلاقااااااا

بعضی پرستارا و ماماها بداخلاقن متاسفانه
من بیمارستان خصوصی رفتم

چرا زودتر بستری شدی

بیمارستانت دولتیه؟بیمارستانهای خصوصی که خیلی رسیدگی میکنن!!
توکل کن به خدا....اینقدر مادرهایی بودن که تنها تنها زایمان کردن ،بچه ی سالم و خشگل به دنیا آوردن....خدا با اونا بود با تو هم هست....نگران نباش،بدن مادر خیلی قویه،خودش کار خودشو بلده،به بدنت اعتماد کن و خودتو رها کن،مراقبه انجام بده و دعا بخون،خدا مهربونه و نگهدارته

کدوم بیمارستان رفتی؟

کرمی دیگه؟

چرا؟
اخلاقشون که خوبه

میگذره بسپار ب خدا عزیزم ،،،،کدوم بیمارستانی؟

صبح زود بستری میشدی که مامن بنده خدا اذیت نشه ...

استرس نداشته باش عزیزم...چرا بد اخلاقی...بیمارستان دولتی رفتی

چرا زودتر رفتب

خدا لعنتشون کنه اخلاقشون خیلی بده
انشالله به سلامتی زایمان کنی

سوال های مرتبط

مامان هیلدا مامان هیلدا ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
سی و هشت هفته و سه روز بودم. باید سزارین میشدم . به درخواست دکترم رفتم نوار قلب جنین دادم نشونش دادم گفت خیلی جالب نیست. گفت پس فردا بیا عملت میکنم . بهش گفتم خانم دکتر تورو خدا نمیشه همین امروز عملم کنی خسته شدم . چون توی درمانگاه بیمارستان دیده بودم دکتر ی لحظه فکر‌کرد و به دستارش ک ماما بود گفت سریع ز بزن زایشگاه بگو مورد اورژانسیه تا یک ساعت دیگه باید عمل بشه . بمن گفت زودی برو پذیرش کارای عملتو بکن تا بیام عملت کنم ک جای دیگم باید برم عمل دارم😣
منی ک هیچ استرسی نداشتم تا فهمیدم قراره یک ساعت دیگه عمل بشم شدم سرشار از ترس و استرس
هر دقیقه ک میگذشت ب ترسام اضافه مشد . حس میکردم باید بشینم گریه کنم. ز زدم ب همسرم ک نزدیک بیمارستان بود اومد ک‌کارای پذیرش رو انجام بده. هر لحظه حالم بدتر میشد . هم شوق دیدن بچمو داشتم هم استرس عمل. شوهرم هی میگفت آروم باش مگه‌همینو نمیخاستی اما من نمیتونستم آروم بشم.
پایان پارت دوم