۱۰ پاسخ

عزیزم باید اینارو پیش کسی مثل مشاور که هیچ قضاوتی نمیکنه بگی ببین شاید بگی الکیه ولی وقتی فقط تو حرف میزنی و یکی گوش میده خیلی خوبه سبک میشی

باید بری پیش مشاور
باید اون خاطرات از ذهنت پاک شه تا آرامش بگیری

اینو گفتی یاد یه چیزی افتادم بذار براتون بگم
پدر بزرگم فوت کرده بود من فک کنم 18 ساله بودم، 18 ساله ای که تازه دوران بلوغم انگار شروع شده بود و... مامانم اصلا ازم راضی نبود 🙄😅 خلاصه دختر عمه ام هم عین من
حلاصع مامان و عمه ام وقتی پدربزرگمو تو قسمت مردونه غسالخونه میشستن همون موقع مارو بردن تو غسالخونه زنونه
یه خانومه جوون تازع فوت کرده بود، بیمار بود بنده خدا و بخاطر بیماریش دوتا دستاش تا مچ سیاه بود، انگار دستکش سیاه دستش بود...
بعد خانوادش خیلی ناراحت بودن، منو دختر عمه ام انقد گریه کردیمو جیغ زدیم، همه فک کردن ما فامیل نزدیک متوفی هستیم🤣🤣🤣🤣 خلاصه از غسالخونه اومدیم بیرون شوک شده بودیم و...
ولی بعدش رفتیم چلو کبابی و یه چلو کباب زدیمو انگار نه انگار
من موندم چطور بعد دیدن جنازه اونجور کباب خوردم🤔🤔🤔🤔🤣🤣🤣🤣🤣🤦🏻‍♀️

صلوات بفرست با خودت ذکر بگو

هیچ اصلابرات مهم نباش فکرنکن بهش

برو مشاور

اصلاخوب نیس بچه روببرن همچین جایی حتی سرقبرا میگن اصلابچه نبایدهایی صحنه هاروببنه

اینا دیگه تو ذهنت هست به نظرم فقط باید باهاش کنار بیای ،منم پنج سالگی با پدرم شوخی کردم چوب گذاشتم تو درحیاط که نتونه بازش کنه که یه کم بخندیم ولی انقدر منو زد که هلاک شدم طوری که منو اومدن اززیر دست وپاش کشیدن بیرون نتیجش شده الان اینکه با مردا اصلا راحت نیستم اصلا حرف نمیزنم حتی پدرشوهرم 😐

اخه چرا یه بچه ی ۹ ساله رو برده غسالخونه؟؟؟!!! من با این سنم میرم دم غسالخونه لرز میکنم

الهی بگردم فقط ۹ سالت بوده چرا میبردن ؟😰😰😰 شاید از مرگ میترسی برو مشاور کمکت کنه

سوال های مرتبط