۱ پاسخ

سلام عزیزم مبارک باشه قدم کوچولوتون ،داشتم تو گهواره یه دید میزدم که پیام شمارو برا زایمانتون دیدم،تنفس شکمی چیه چطور و چ موقه ایی باید انجام داد واسه زایمان؟

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
سلام دوستان خوبید
بیایید از زایمانم بگم امروز زایمان کردم
من دردم از ۱۱ شب دیشب شروع شده از هر ۵ دقیقه ۳۰ ثانیه شروع شد با درد قابل تحمل ک ۶ صبح رفتم بیمارستان
اونجا معانیه شدم یک سانت باز بودم
گفتن برو راه برو ساعت ۱۲ طهر بیا منم رفتم راه رفتم ب کمک شوهرم و دوش آب گرم و ماساژ کمر از دردام خیلی کم میکرد
تا این ک ۱۲ رفتم گفت تازه شدی یک سانت و نیم گفت برو دو سه ساعت دیگه بیا خلاصه ساعت ۳ رفتم سه سانت باز شده بودم ک کیسه ابمو پاره کردن بهم سرم زدن بردن زایشگاه دردام هر یک دقیقه می‌گرفت و ب قدری درد میکرد ک کل بیمارستان صدامو میشنید
خلاصه بعد از پاره کردم کیسه آب تا ب دنیا اومدن بچه شاید کلا نیم ساعت طول کشید
من مرتب بین باد هایی ک می‌گرفت ول میکرد نفس عمیق و دم و بازم انجام می‌دادم ک ماما گفت عالیه همکاریت و موقعی ک بلد میگرفتن خیلی زور میزم و زور زن باید اینجور باشه ک انگار زور میزنی مدفوع کنی دقیقا اینطور خیلی کمکت میکنه موقعی ک باد میگیره رو تخت زایشگاه فقط خودت ب خودت میتونی کمک کنی مرتب دم بازدم انجام بدین
مامان علی‌رضا مامان علی‌رضا ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان

چون هفته ی آخر بودم و حرکات بچه کم شده بود، و یذررره هم دردام شروع شده بود دکتر گفت همین امروز برو بیمارستان (یعنی دیروز).
ساعت ۱و نیم پذیرش شدم و رفتم ان اس تی و معاینه
ماما گفت دهانه رحمت اصلا خوب و آماده نیست و خلفیه.. (کاش وقتی اینو میفهمن اصرار بیخود نداشته باشن ک طرف هچنان باید طبیعی بیاره!!!).
خلاصه، بهم توپ دادن و کم کم یه سرم وصل کردن که آمپول فشار توش زدن. دستگاه نشون میداد که دردام تا ۱۰۰ میره اما من هیچ دردی حس نمیکردم.
یه معاینه تحریکی دیگه و آخرش ساعت ۵ کیسه آبمو پاره کردن.
منم سعی میکردم همکاری کنم خداییش با اینکه داشتم میمردم از این دردای معاینه های تحریکی و زدن کیسه آب🥲
بعدش رفتم اتاق زایمان. ماماهمراهم اومد یکم ورزش داد ، بازم ۳،۴ بار معاینه کردن، معاینه ها واقعا اذیت کننده بود
ساعت ۶ بود ک دردایی میومد سراغم و رفته رفته شدیدتر میشد
واقعا دردای بدی بود، هرچی بیشتر پیش میرفت دردا واقعا برام غیرقابل تحمل میشد و فقط یکم وان آب گرم بهم کمک میکرد. تنفس و ورزش و اینا هییییییچ تاثیری رو کنترل درد نداشت برا من...
مامان کمیل👼🤍 مامان کمیل👼🤍 ۸ ماهگی
خاطره زایمان پارت ۲
دروغ چرا خوشحال شدم که قراره زایمان کنم و بچم بیاد و حسابی بابت زایمان و روندش کنجکاو بودم
مامانمو صدا زدم بهش گفتم پشتش هم زنگ کلینیک زدم گفتن برو تا بیایم
وسایلامو جمع کردم رفتم بیمارستان معاینم سه سانت بود ولی دردام کم
معاینم ک کردن کلا ولم کردن تا ا کلینیک بیان برا آماده کردنم چون زایمانم خصوصی بود کمک نمیدادن فقط خدا خیر یکیش بده اومد ان اس تی گرفت و سرم وصل کرد و لباس تنم کرد تا زودتر کارام پیش بره
مامای خودم بعد یکساعت اومد خودشم معاینم کرد و منو برد ی اتاق جدا اسمش اتاق درد بود خودم و خودش تنها بودیم اتاق مستر بود و ی تخت زایمان مجزا داخلش ( ولی استفاده نشد چون امکانات اتاق عملو نداشت) مامام سرممو ساعت ۵ با آمپول فشار وصل کرد با ماما گفتیم و خندیدیم خاطره تعریف کرد طرفا ساعت ۷ دردام شروع شد
درد که میگرفت ورزش میکردم اروم که میشد دراز میکشیدم
بعد از ی مدت دردام شدیدتر شده بود لگنم و شکمم به شدت سفت میشد و درد میگرفت ۴۰ ثانیه بعد ول میکرد تا دو دیقه درد نمیومد بعد دوباره میومد به همین منوال شوهرم وسط دردا اومد تو اتاق یکم ماساژم داد و بوسم کرد(۱۵ دقیقه تنهامون گزاشتن) و تو مستر آب گرم گرفت روم و خیلی حضورش دلگرم کننده بود خودمو لوس کردم براش
بعدش دیگ طاقت نیاورد رفت مامام اومد و دردا بدتر و شدیدتر شدن منم اصلا رو تخت دراز نمی‌کشیدم دیگ حتی اگ دردم نداشتم ورزش میکردم و راه میرفتم و نفس میگرفتم
مامان ⚜️𝓡𝓸𝓱𝓪𝓶⚜️ مامان ⚜️𝓡𝓸𝓱𝓪𝓶⚜️ ۶ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانمو بنویسم واقعا زایمان راحت عالی داشتم من خدارو شکر و بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم ولی عالی بود برا من ، ۵ شنبه از ۶ صبح دردام کم کم شروع شد ی دردی بود ک یهو میگرفت در حد چی ول میکرد تا نه صبح هر نیم ساعت ی بار درده می اومد رفتم بیمارستانی ک دکتر خودم بود گفت دو سانت بازی برو دردات بیشتر شه بیا ساعت ۴ بستری شی در دا همون بود اومدم یکم ورزش کردم ساعت ۴ رفتم گفت همونی بستریت نمیکنم معایینه کرد گفت برو هیچی دیگ پامو گذاشتم تو ماشین ک برگردیم دردام شدید تر شد خیلی شدید با فاصله هم رسیدیم خونه دیگ من مرگو داشتم میدیدیم از درد درد شدید ک یهو میگرفت ول میکرد ، از درد نرفتم دیگ تهران پیش دکترم رفتم تامین اجتماعی شهریار دید منو ۴ سانت‌باز بودم گفتش بدو برو بستری شو ، اومدن بستریم کردم بی حسی زدن ب کمرم از کمر ب پایین کلا بی حس ، خلاصه ک من اصن از زایمان هیچی نفهمیدم اگ طبیعی بودین حتمااا بیحسی بزنین چون خیلی خوبه