۵ پاسخ

طبیعیه بخاطر بیخابی و خستگی کسی نیست بگیره بچه هارو کمی بخابی

دررررک میکنممم
من پسرم دو س روزیه شییر نمیییخوره ن سینمو ن شیشه تازع شیرمو دوشیدم دادم تو شیشه نخورد ک نخورد
خوابشم ک نگم کلافه شده هم خودش هم من

درکت میکنم منم خیلی وقتا کم میارم 🥺🥺🥺

وای چه دکتری بچشت دیگه اذیت کرد حالاسه باززدی منم گاهی چی بشه دعوامیکنم دادمیزنم

ن بابا چ قرصی خواهر
والا من یکی دارم دیشب زدم رو دستش میگفت پلو مرغ نمی‌خورم
بعد همه رو خورد فقط میخوان آدمو حرص بدن
شما ک دو تا داری خدا قوت

سوال های مرتبط

مامان آرتا😍🥰 مامان آرتا😍🥰 ۲ سالگی
آرتا رو آوردیم خونه همه چی خوب بود ولی خونریزی بیرون پانسمان رو داشت ولی چون زیاد نبود پزشک گفت مشکلی نیست، پنج شنبه صبح ادرار آرتا رو خالی کردم بستم دیدم اصلا از شب ادرار داخل کیسه نیست نگران شدم مایعات دادم تا ظهر دیدم اصلا ادار نیست فقط خون هسن بچه هم هی زور میشه انگار زیر دوش آب کل بدنش خیس از پیشونی و موهاش آب می‌چکید و گریه شدید زنگ زدم اورژانس توضیح دادم گفتن طبیعی، هی گفتم بابا از دیشب ادرار نیست گفتن طبیعی، بچه با هر زوری که میزد جیغ میکشید از بغل سوند ادرار قطره قطره میریخت بیرون، بازم شال و کلاه کردم به همسرم گفتم پاشو بریم بیمارستان بچم از دستم رفت، رفتیم خلاصه دوتا جراح دیگه امدن چک کردن گفتن این مثانه خالی گفتم بابا از دیشب لیتر و آب و آبمیوه خورده چجوری خالی، گفتن ببرید خونه گفتم نمیبرم لطفا بگید پزشک جایگزین بیاد بچم جیغ میزد انقدر اونجا پا فشاری کردم تا پزشک جایگزین امد آرتا رو دید گفت الان میام برم به استاد زنگ بزنم( همون جراح آرتا) خلاصه پنج دقیقه بعد برگشت سریع آرتا رو جا به جا کردن و گفتن سوند بسته شده برگشت ادرار فشار به مثانه و کلیه و کمر😰
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
خدا به همه ی مامانا قوت بده،قطعا مادری کردن سخترین کار دنیاست😔دیشب اصلا نخوابیدم،ساعت ۵صبح خوابم برد وساعت ۸بیدار شدم رفتم سرکار،به شدت سرم شلوغ بود و حتی نتونستم نهار بخورم،بلاخره ساعت ۶عصر کارم تموم شد و اومدم خونه،دلم واسه پسرم پررررر میزد،راه برام اینقدر طولانی بود که چندبار داشت خوابم میبرد از خستگی،براش کلی جایزه خریدم،زنگ که زدم اونم مثل یه گنجشک کوچولو بال بال میزد واسم،تارسیدم بالا پرید تو بغلم و انگار خدا یه آرامبخش قوی بهم داد🥲هرچی بوسش میکردم و بوش میکردم انگار سیر نمیشدم🥹اونم همین حس رو داشت،مثل لحظه ی به دنیا اومدنش تشنه بودم واسه بغل کردنش😭نمیدونم این روزا واسمون خاطره ی خوبی به جا میزاره یا یه دنیا حسرت و افسوس.....
توان اینکه رو پاهام وایسم نداشتم،چشام باز نمیشد اما یه پسر صبور و مهربون کل روز منتظرم بود و حقش نبود کم بزارم،تا رفتم کنارش دیدم رو تخت رفته و دراز کشیده مامان بیا با هم استراحت کنیم و من اونجا تو اون لحظه مردم😭مگه میشه با این سن منواینقد بفهمه🥹مثل همیشه باباش به دادم رسید و بردم آب بازی و من نفهمیدم کی خوابم برد.....
خیلیا رو میبینم ناشکری میکنن از خونه دار بودن و اینکه همه ی وقتشون با بچه پرشده،قطعا حق دارن و کارشون خیلی سخته اما خیلی نعمت بزرگیه قدرشو بدونید شما معنی زندگی رو یه جور دیگه میفهمید💙