۶ پاسخ

گفتنی ها رو بقیه گفتن
منم یه نکته بگم، بیشتر روی خودت کار کن، آرامش از دست رفته رو بدست بیاری

برای بچه تک جمله بگو ، بابا نمیشه رفت و همین دوسه بار تکرار کن و بعد یه کاری کن که سرگرم بشه

اصلا به پر و پای شوهرت نپیچ بذار کارش بکنه. خودت مستقلاً برای این مسأله فکر چاره کن و اجرا کن... این اولین چالش بچه داری نیست آخریش هم نیست اگر میخوای شوهرت و بچت به حرفت گوش کنند خیلی محکم باش و یه جوری از پس این مشکل بر بیا

خودتو ناراحت نکن مردها همینجورین وقتی خانوادشون رو میبینن جو گیرمیشن وبلانسبت پاچه ادمو میگیرن .
خودتو کنترل کن سر بچه ات خالی نکنی اون گناهی نداره

بچه تو میزنی ک و ن همسایه بسوزه

دختر منم خیلی به پدرش وابسته است منم گاهی سرش داد میزنم بعدش خودم داغون میشم ک چرا داد زدم
وابستگی به بابا و دختر همسایمون زیاد اونقدر گریه میکنه ک خودمم دیوونه میشم درکتون میکنم
اما باید باهاش کنار بیای دوره اییه گاهی کم میشه علاقشون گاهی هم شدت میگیره ک کم میاری
باهاش خیلی بازی کن ک نخاد بره دنبالشون خودت ببرش بیرون
نمیدونم همراهش برو و بگردونش

درکت میکنم انقد ک حرصی میشی تقصیر اوناس
ی کاری کن این اخلاق بد رفتاریشو باهات ترک کنه

منم همین مشکل دارم
شوهرم وقتی خانوادش میبینه خیلی با من بد میشه اخلاقش خیلی بد میشه بخاطر یه چیز کوچیک و الکی بحث می‌کنه

منم بعضی وقتا که پسرم لج میگیره مخصوصا پشت سر باباش مجبورم سرش داد بزنم اسم باباش که میاره بیشتر عصبی میشم

دلم نمیخاد جمعه بشه که بخوام با خانواده شوهرم بریم تو باغ این اخلاق گندش ببینم

سوال های مرتبط

مامان فسقلیا مامان فسقلیا ۲ سالگی
مامانا بنظرتون من با این اخلاق بد شوهرم چیکار کنم
مثلا هر وقت بچه اولمو بزرگه تقریبا دعوا میکنم بخاطر کار بدش که انجام میدم جلو بچه با من دعوا می‌کنه
حالا بچمم یاد گرفته تا من هر چی بگم زود میدوه میره جای باباش که مثلا به من چیزی بگه
مثلا دیروز اینا انقد خونه رو ریخته بودن خدا شاهده من از وقتی اومدم خونه تا یک شب داشتم جمع میکردم تموم نشده بازم(شوهرمم دراز دست نزده سرش گوشی)
امروز صبح زود بیدار شدم تمیز کردم کرد گیری کردم جارو کشی کردم مرتب
باز الان جا نیست پا بزاری تا پشت مبل ریختن حالا این دومی کوچیکه بچم بچه اولم که بزرگه میگم مامان جان نریز تروخدا جمع کن حداقل
الان دعواش کردم رفته یک ساک پر خالی کرد وسط حال بعد میگم مگه من صبح همه اینا رو جمع نکردم بابا منم خستم بقران دعواش میکردم
باباش از اون طرف میگه خوب نریز دیگه مجبور باشی حرف زدن اونو یعنی من تحمل کنی میگه به بچم میبینی که چیکارتون می‌کنه در صورتی که من هیچی نگفتم و کاری نکردم همینو که گفت بچم صدای گریشو برد بالا که باباش منو دعوا کنه که دعوامون هم افتاد گفت گوهی تو به من
گفتم آره صبح پاشو تمیز کن گرد گیری کن غذا بزار جارو بکش بالکن تمیز کردم این وسط بچم کلی مشق داشته نقاشی داشته کاردستی داشته
غذا بیار بخورن برم بشورم اومدم دراز بکشم میبینم تا پشت مبل ریخته وسط خونه مداد هاشو همشو بخش کرده تراش کرده تو ظرف چپه شده به خودش نیاورده
بعد باباش به من میگه گوهی تو جلو بچم که من گفتم چرا تمیز نمیکنی وسایل خودتو