مادرا افتاد یادم چه روزها چه لحظه ها چه ثانیه هایه سختی😔😞😞 گذراندم پارسال همین روزا بود کولیک نفخ بچم شروع شد از دوازده شب گریه بی‌قراری تا چهار صبح وقت بود تا 18ساعت بیقرار گریه میکرد نمیخوابید بعضی وقتا در حدی گریه میکرد میگفتم العان جونش در می‌ره بچه بغل شوهرم میدادم اگه خدای نکرده چیزی میشه بغل او باشه 2یا3شب می‌بردیم دکتر تمام خسته افسرده شده بودم نمی‌تونستم از لحظهایه خوش نوزادیش لذت ببرم میگفتن چله اش بره بهتر میشه نشد میگفتن بشه 2یا4ماه خوب میشه نشد میگفتن ختنه کنه دیگه خوب میشه نشد من تا نزدیک 7ماه خیلی زجر کشیدم خدا فقط خودش سر پا نگه ام می‌داشت بعد 7ماه تا یک سالگی هم حی اذیت میکرد شب روز خسته انگار می‌خوام تو خستگی بمیرم به زور راه میرفتم به کارام می‌رسیدم از نوزادیش حیف خیلی خیلی کم لذت بردم 🥲🥺😥😞 این یک سال برپایه من اینجوری گذشت، باز هم خدا رو شکر به خیر گذشت🌹❤️🌹 ،شما چی مادرایه فداکار دوران نوزادی بچه هاتون چجوری گذشت ؟؟

۶ پاسخ

بچه من رفلاکس کولیک دل درد شدید داشته تا ۹ ماهگی داغون شدم شبا گریه میکردم و شیر میدادم بهش میچرخوندمش روزا هم کارا مادر شوهرم و دختراش میکردم داغون شدم داغون ۳ ماه از اونجا اومدیم ی جا دیگه پسرم بازیگوش شیطون ولی صد شرف داره ب اونجا بودم شب تا صبح گریه میکردم روز هم کار میکردم هیچ وقت نمیخشمشون ب حق امام رضا سر دختراش بیاد ک مجرد بودن حتی متاهل ها میومدن اونجا مینشستن من دور کارا بودم هیچ وقت حلتلشون نمیکنم مادر شوهرم ماه دیگه میره حج تا عمر دارم نمیخشمش

فتق چرا خدا برات حفظش کنه

از روری که ب دنیا آمد با بخیه پله های بیمارستان پایین و بالا رفتم تا ۷۳ روز استرس جواب آزمایش هاش سونو گرافی هاش گریه هاش موقع رگ گیری و خون گرفتن استرس اینکه خدایا چی میشه بعداز اون عملش و گریه و زجه زدنم بعداز اون اسهال و استفراغ و باز گریه و باز رگ گیری و و و که دیگه رفلاکس و کولیک واسم چیزی نبود

دقیقا پسر منم کولیک داشت چقدر زجه میزدم خدا منو عذاب بده با این طفل معصوم‌کاری نداشته باش تا صبح تو ماشین میچرخوندیم یا تو پتو تاب می‌دادیم تقریبا ۵ماهگی بهتر شد ولی من داغون بودم داغون

واااای دقیقا همین حرفا رو بمن میزدن. بهتر نشد بدتر شد. در تعجبم مامانای ک میگن بچمون ی بار در شب شیر میخورن. ولی ماهان من در طول شب شاید بذاره من دو ساعت بخوابم. همش نق و گریه. همه راه رو امتحان کردم. واقعا منم لذت نبردم زیاد

اخ اخ دختر منم سه روزگیش بخاطر زردی بستزی شد و من ۵ روز بدون خواب با زخم سزارین همش سرپا بودم پدرم دراومد خدا همه مادرارو حفظ کنه

سوال های مرتبط

مامان هلن مامان هلن ۱۶ ماهگی
مامانا توروخدا کمک!!دخترم صبح ساعت۸بیدار میشه شب ساعت۹میخوابه توی این ۱۳ساعت فقط و فقط بزور دو ساعت خواب ظهر داره اونم با هزار جور دعوا و گریه و زاری میخوابه بقیشو خدا شاهده سرپاست!!حتی یه ثانیه نمیشینه نه موقع غذا نه موقع بازی!!با اسباب بازیاش سرپا بازی میکنه!عاشق قاقا و خوردنیه میگیم بشین قاقا بدم در حد یه ثانیه میشینه همین که قاقا میدیم بلند میشه سرپا میخوره!!تازگیا دیگه خواب شبو هم بزور میخوابه با اینکه خوابش میاد!!الان از ساعت۸شب براب خواب گریه میکرد میبردم بخوابه چشماش بسته میشد یهو باز میکرد پا میشد سرپا وایمیستاد و گریه میکرد و دیگه نمیخوابید!!!بالاخره الان خوابوندمش!!انقدر راه میره و سرپاس که خیلی وقتا خودش پاهاشو میماله و ناله میکنه معلومه پا درد داره!!به دکترش میگم میگه بچه سالمه که فعالیت میکنه خداتو شکر کن ولی من واقعا نگرانشم بخدا پاهاش خسته میشه!!!خیلی خیلی خیلی میخوره ماشالا اما اصلا وزن اضافه نمیکنه بس که راه میره!!بخدا اونروز ساعت گرفتم از صبح تا شب که۱۳ساعت بیداره جمعا۳ساعت نشسته بود که اونم دو ساعتش خواب بود یعنی تو کل روز فقط یه ساعت نشسته بود!!یه راه حلی بهم بگین لطفا
مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 ۱ سالگی
روزی که متوجه شدم قراره هفته ی اول اردیبهشت بدنیا بیای دغدغه ام شده بود اینکه طُ ۲ اردیبهشت بدنیا بیای اما از جایی که وضعیت جسمانیم طوری بود که باید بیمارستان دولتی رو انتخاب کنم یه چیز محال بود😊
حالا خواست خدا 😍 همون شب فشارم بالا بره و شب عید ساعت ۱۲ شب بدنیا بیای به تاریخ ۲/۲/۲ ساعت ۰۰:۰۰❤️
جان من عمر من ❤️
اومدنت تلنگری برای من بود
منی که قدر لحظات رو نمیدونستم ، اگر شب ناخودآگاه از خواب بیدار میشدم تا یک هفته میگرنم عود میکرد، منی که تنوع غذایی بالایی داشت، منی که خواه یا ناخواه هر روز برای کلاس ترنم باید کل روز رو بیرون از خونه سپری میکردم و یک ثانیه ترنم رو به حال خودش رها نمی‌کرد صبح با سلام و صلوات ترنم رو بیدار میکردم و صورتشو با گلاب میشستم ، منی که در خودش گم شده بود و قدر تمام نعمت های که روزمره براش تکرار میشد رو نمی‌دونست

اما حضور طُ باعث شد باز به خودم افتخار کنم که چقدر میتونه قوی و صبور باشم
میتونم بخاطر وجود طُ ۹ ماه تمام فقط دو نوع غذا بخورم که نکنه خدای ناکرده آلرژی تو عود کنه
عشق تو باعث شد شبا تا صبح بیدار باشم تا رفلاکست اذیتت نکنه بدون اینکه صبح خبری از میگرن باشه
چقدر مبارک بود حضورت برای ترنمی که هر ثانیه اش در کنار من بود اما الان مثل یه مادر از طُ پرستاری میکنه
حضورت چقدر یمن و برکت داشت🌿
با تمام سختی های که شاید فقط خانواده ام که لحظه به لحظه ی اون رو در کنار بودم باهام گریه کردند ،خندیدن، شکر کردن و......گذشت
شاید قبل از این میگفتم معجزه هست اما نه برای من ....اما بزرگترین معجزه رو من با دلی شکسته از خدا دیدم و هر ثانیه بابتش خدا روشکر میکنم و ناخودآگاه تمام صورتم خیس میشه
چقدر مورد عنایتش قرار گرفتم😔