روزی که متوجه شدم قراره هفته ی اول اردیبهشت بدنیا بیای دغدغه ام شده بود اینکه طُ ۲ اردیبهشت بدنیا بیای اما از جایی که وضعیت جسمانیم طوری بود که باید بیمارستان دولتی رو انتخاب کنم یه چیز محال بود😊
حالا خواست خدا 😍 همون شب فشارم بالا بره و شب عید ساعت ۱۲ شب بدنیا بیای به تاریخ ۲/۲/۲ ساعت ۰۰:۰۰❤️
جان من عمر من ❤️
اومدنت تلنگری برای من بود
منی که قدر لحظات رو نمیدونستم ، اگر شب ناخودآگاه از خواب بیدار میشدم تا یک هفته میگرنم عود میکرد، منی که تنوع غذایی بالایی داشت، منی که خواه یا ناخواه هر روز برای کلاس ترنم باید کل روز رو بیرون از خونه سپری میکردم و یک ثانیه ترنم رو به حال خودش رها نمی‌کرد صبح با سلام و صلوات ترنم رو بیدار میکردم و صورتشو با گلاب میشستم ، منی که در خودش گم شده بود و قدر تمام نعمت های که روزمره براش تکرار میشد رو نمی‌دونست

اما حضور طُ باعث شد باز به خودم افتخار کنم که چقدر میتونه قوی و صبور باشم
میتونم بخاطر وجود طُ ۹ ماه تمام فقط دو نوع غذا بخورم که نکنه خدای ناکرده آلرژی تو عود کنه
عشق تو باعث شد شبا تا صبح بیدار باشم تا رفلاکست اذیتت نکنه بدون اینکه صبح خبری از میگرن باشه
چقدر مبارک بود حضورت برای ترنمی که هر ثانیه اش در کنار من بود اما الان مثل یه مادر از طُ پرستاری میکنه
حضورت چقدر یمن و برکت داشت🌿
با تمام سختی های که شاید فقط خانواده ام که لحظه به لحظه ی اون رو در کنار بودم باهام گریه کردند ،خندیدن، شکر کردن و......گذشت
شاید قبل از این میگفتم معجزه هست اما نه برای من ....اما بزرگترین معجزه رو من با دلی شکسته از خدا دیدم و هر ثانیه بابتش خدا روشکر میکنم و ناخودآگاه تمام صورتم خیس میشه
چقدر مورد عنایتش قرار گرفتم😔

تصویر
۸ پاسخ

ای جونم عزیز دل ❤️
تولدش مبارک
خدا حفظش کنه برات گلم🌸✨

دوقلوهای منم ۲،۲،۲ بدنیا اومدن😊

چقدر زیبا
منم مادر بچه الرژیکم و با پوست و استخوون درک میکنم
مبارکه

تولدش مبارک باشه عزیزم 🎂🥰😍

مبارکش باشه تاریخ و ساعتش چه جالبه یعنی اگه چند دقیقه زودتر به دنیا می اومد تاریخ تولدش یک میشد

ای جان چه زیبا نوشتی تولدش پر تکرار عزیزم 😍

عزیزممم چه بااحساس...😍😍😍خدابرات نگهش داره

چقدر قشنگ نوشتی ایوال
انشالله خدا حفظشون کنه برات
عکس از تولدش بفرس عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آقا امیرحسین مامان آقا امیرحسین ۱۷ ماهگی
سلام به مامانای عزیز
یک سال پیش همین موقعها بود که دردام شدت گرفت و مدام از دکترم میخواستم بهم مسکن تزریق کنن تا بلکه تحمل درد برام راحتتر بشه :)) یادمه دکتر هر موقع تحملم کم میشد با محبت دستام رو فشار میداد و میگفت نگران نباش من کنارتم و حواسم بهت هست.. و چقدر آرامش بخش بود همین یک جمله.. با اینکه به پرستارها گفته بود احتمالا نتونه طبیعی زایمان کنه تا ده و نیم لهم مهلت داد و گفت اگر نشد میریم برای سزارین ولی خب خدا از دل من خبر داشت و مقدر شد همونی که شد.
ساعت ِده و ده دقیقه بیست و یکم خردا هزار و چهارصد و دو آقا امیرحسین رو بعد از نه ماه چشم انتظاری دیدم و در آغوش گرفتم:) چقدر دلم برای تک تک لحظات اون روز تنگ شده. حتی دردهای شدیدش. شیرین ترین حس ِدنیاست واقعا..
و چقدر زود گذشت از اولین حس ملموس ِمادر🥹❤👩🏻‍🍼

الهی که همه ی تو راهی ها به سلامتی و شادی این مسیر رو طی کنن و بپرن بغل پدر و مادر عزیزشون 🥰
و همه اونایی که در انتظار بچه دار شدن هستن دامنشون سبز و پر روزی و برکت بشه ❤
مامان نفسم😍 مامان نفسم😍 ۱۶ ماهگی
این تاپیک رو برای خودم مینویسم.برای اینکه هرروز ببینمش...بخونمش..‌
امروز تایپک یه مامانی رو دیدم که بچش فوت شده بود.اسمشو نمیگم که ناراحتتون نکنم. دخترمو رو پام تکون میدادم و با خوندن نوشته های اون خانم اشک میریختم.
اینقد برای سخت بود که فقط چند تاشو دیدم.انگار اون لحظه بهم تلنگر زدن.به خودم اومدم.یاد گله و شکایتام از بدغذایی و شب بیداری ها،خونه ی نامرتب،ارزوی یه خرید یا استراحت بی دغدغه و خیلی چیزای دیگه افتادم.از طرفیم یاد دوسال تلاش و گریه  و دکتر رفتن برای بچه دار شدن...
میدونم بچه داری سخته ،فراز و نشیب های زیادی داره و مشکلات با خودشون بزرگتر میشه اما از امروز میخوام سعی کنم مادر بهتری باشم.من با میل خودم این بچه رو به دنیا اوردم پس وظیفمه شبا بیدار بشم،باهاش بازی کنم و براش وقت بذارم.اینا رو نوشتم که هروقت خسته شدم با دیدم این متن به خودم بیام. به این فکر کنم که این بچه پیش من امانته و چند سال بعد برای تحصیل و زندگی از من جدا میشه.میخوام تلاش کنم قدر این لحظات رو بیشتر بدونم...
مامان برکه❤️ مامان برکه❤️ ۱ سالگی
رسال این موقع دل توو دلم‌ نبود که زودتر مخلوقی که ۹ ماه بند دلم بود رو ببینم
، تا صبح نخوابیدم، دیگه از ماه و روز شماری به ساعت شماری رسیده بودم، ساعت ۶ رفتم بیمارستان و ساعت ۹:۱۷ ، ۳۰ اردیبهشت من از من به دنیا اومد، چشمم که به صورت ماهت افتاد، تموم دنیا مال من شد، شب تا صبح مدام بیدار میشدم‌ نگاهت میکردم و میگفتممم واییی چقدررر خوشگلهههه، اولین بار که صدای گریه‌تو شنیدم یهو قلبم ریخت، چقدرررر صدات خوش آهنگ بود، وقتی بغلت کردم مسحور حضورت شدم و مدهوش بوی تنت شدم، هر سری که لباتو غنچه میکردی و بدنتو کش و قوس میدادی ، دلم قنج میرفت میگفتم همین شکلی توو دلم کش و قوس میرفتی، آخخخ مامان به قربون تک تک اعضای بدنت، ‌یکسال بی نظیر و پر چالشو گذروندیم، خیلی زود از نوزادی در اومدی و پا گرفتی دخترکم، چه خوب شد که اومدی و من این حس و عشق شگفت انگیز رو تجربه کردم ، به معنای واقعی امید زندگیم شدی ، زندگیم تقسیم شد به قبل و بعد تو، اصلا من قبل تو چطور زنده بودم؟ خلاصه که خالصانه عاشقتم، تولدت
Iمبارک زیباترین، شیرینترین و مهربونترین دختر دنیا