سلام به مامانای عزیز
یک سال پیش همین موقعها بود که دردام شدت گرفت و مدام از دکترم میخواستم بهم مسکن تزریق کنن تا بلکه تحمل درد برام راحتتر بشه :)) یادمه دکتر هر موقع تحملم کم میشد با محبت دستام رو فشار میداد و میگفت نگران نباش من کنارتم و حواسم بهت هست.. و چقدر آرامش بخش بود همین یک جمله.. با اینکه به پرستارها گفته بود احتمالا نتونه طبیعی زایمان کنه تا ده و نیم لهم مهلت داد و گفت اگر نشد میریم برای سزارین ولی خب خدا از دل من خبر داشت و مقدر شد همونی که شد.
ساعت ِده و ده دقیقه بیست و یکم خردا هزار و چهارصد و دو آقا امیرحسین رو بعد از نه ماه چشم انتظاری دیدم و در آغوش گرفتم:) چقدر دلم برای تک تک لحظات اون روز تنگ شده. حتی دردهای شدیدش. شیرین ترین حس ِدنیاست واقعا..
و چقدر زود گذشت از اولین حس ملموس ِمادر🥹❤👩🏻‍🍼

الهی که همه ی تو راهی ها به سلامتی و شادی این مسیر رو طی کنن و بپرن بغل پدر و مادر عزیزشون 🥰
و همه اونایی که در انتظار بچه دار شدن هستن دامنشون سبز و پر روزی و برکت بشه ❤

تصویر
۹ پاسخ

خدا ببخشه بهت عزیزم🩷🩷ان شالله ب همه نی نی بده قند تو دلشون اب بشه

تولدش مبارک باشه عزیزم، انشالله زیر سایه ی شما بزرگ بشه...
واقعا همین طوره، چقد شیرینه اون لحظات و چشم انتظاری ها....
ممنون از دعای خیلی قشنگت دوست مهربونم، الهی آمــــــــین🤲🏻🤲🏻🤲🏻

مبارکه واقعا روزا با همه ی سختی آش داره زود میگذره

مبارکه عزیزم خدا حفظش کنه

👣❤️

منم ۱۷ خرداد زایمان کردم

ای جون دلم دقیقا منم فردا سز میشم و میشه ۱ سالش خدا حفظش کنه برات💋❤️

تولدش مبارکتون باشه 💚

همونی که شد = همونی که میخواستم

سوال های مرتبط

مامان بچه رئیس مامان بچه رئیس ۱۴ ماهگی
به مناسبت تولد پسرم این متن تو وبلاگ خانوادگی منتشر کردم

۳۶۴روز و ۱۴ ساعت و پنجاه دقیقه پیش 

تو اون ساعت ها که واقعا راه رفتن نشستن دراز کشیدن و حتی حرف زدن برام سخت ترین کار دنیا بود ثانیه به ثانیه رو میشمردم تا به وصال برسم انقد دلم میخواست زودتر ببینمش وبغلش بگیرم چقد می ترسیدم که چه اتفاقی قرارها بیفته یک دنیای ناشناخته پیش رو داشتم 

حس عجیبیه یک سال گذشت اونم به سرعت برق و باد

مادر شدم...

تک تک لحظاتی که گذروندیم تو این یکسال همه از جلوی چشمم رد شد،از اولین تماس پوستی اولین گریه ها اولین خنده اولین شیر خوردن اولین پی پی اولین نگاه اولین بغل اولین ماما گفتن اولین نشستن ،پاشدن،غلت زدن ،غذا خوردن و....

تک تک اولین ها جلوی چشممن،واقعا تو این یکسال خندیدیم با خنده هایش و غمگین شدیم با گریه هاش...

آخ از رفلاکسش که تا۷ماهگی شدید بود،از کولیکاش که کم بود اما با گریه هاش جونمو میگرفت،از باد شکم دراوردنا،از صدای سشوار ها،از گهوارش،از تو بغلم تکون دادنا تا بخوابه،از تلاشم برای آروم کردنش از آروغ گرفتنا

خدایا شکرت از سال پیش تاحالا چه لحظات نابی رو تجربه کردیم چه احساساتی رو چشیدیم چقد از ته دل خندیدیم،خدای مهربونم شکرت که مارو لایق داشتن این پسرک شیطون دونستی.

چقد دلم برای نوزادیاش تنگ شده چقد دلم برا این روزهای تنگ میشه
بقیه متن پایین
مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 ۱ سالگی
روزی که متوجه شدم قراره هفته ی اول اردیبهشت بدنیا بیای دغدغه ام شده بود اینکه طُ ۲ اردیبهشت بدنیا بیای اما از جایی که وضعیت جسمانیم طوری بود که باید بیمارستان دولتی رو انتخاب کنم یه چیز محال بود😊
حالا خواست خدا 😍 همون شب فشارم بالا بره و شب عید ساعت ۱۲ شب بدنیا بیای به تاریخ ۲/۲/۲ ساعت ۰۰:۰۰❤️
جان من عمر من ❤️
اومدنت تلنگری برای من بود
منی که قدر لحظات رو نمیدونستم ، اگر شب ناخودآگاه از خواب بیدار میشدم تا یک هفته میگرنم عود میکرد، منی که تنوع غذایی بالایی داشت، منی که خواه یا ناخواه هر روز برای کلاس ترنم باید کل روز رو بیرون از خونه سپری میکردم و یک ثانیه ترنم رو به حال خودش رها نمی‌کرد صبح با سلام و صلوات ترنم رو بیدار میکردم و صورتشو با گلاب میشستم ، منی که در خودش گم شده بود و قدر تمام نعمت های که روزمره براش تکرار میشد رو نمی‌دونست

اما حضور طُ باعث شد باز به خودم افتخار کنم که چقدر میتونه قوی و صبور باشم
میتونم بخاطر وجود طُ ۹ ماه تمام فقط دو نوع غذا بخورم که نکنه خدای ناکرده آلرژی تو عود کنه
عشق تو باعث شد شبا تا صبح بیدار باشم تا رفلاکست اذیتت نکنه بدون اینکه صبح خبری از میگرن باشه
چقدر مبارک بود حضورت برای ترنمی که هر ثانیه اش در کنار من بود اما الان مثل یه مادر از طُ پرستاری میکنه
حضورت چقدر یمن و برکت داشت🌿
با تمام سختی های که شاید فقط خانواده ام که لحظه به لحظه ی اون رو در کنار بودم باهام گریه کردند ،خندیدن، شکر کردن و......گذشت
شاید قبل از این میگفتم معجزه هست اما نه برای من ....اما بزرگترین معجزه رو من با دلی شکسته از خدا دیدم و هر ثانیه بابتش خدا روشکر میکنم و ناخودآگاه تمام صورتم خیس میشه
چقدر مورد عنایتش قرار گرفتم😔