۴ پاسخ

من که هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین 😔😭

چقد حرفات عین زایمان من بود
دخترمنم یه هفته دیگه تولدشه هیچ وقت برگردم عقب طبیعی انتخاب نمیکنم

تولدش مبارک😍😍😍

خداحفظش کنه براتون 😍😍

سوال های مرتبط

مامان آقا امیرحسین مامان آقا امیرحسین ۱۷ ماهگی
سلام به مامانای عزیز
یک سال پیش همین موقعها بود که دردام شدت گرفت و مدام از دکترم میخواستم بهم مسکن تزریق کنن تا بلکه تحمل درد برام راحتتر بشه :)) یادمه دکتر هر موقع تحملم کم میشد با محبت دستام رو فشار میداد و میگفت نگران نباش من کنارتم و حواسم بهت هست.. و چقدر آرامش بخش بود همین یک جمله.. با اینکه به پرستارها گفته بود احتمالا نتونه طبیعی زایمان کنه تا ده و نیم لهم مهلت داد و گفت اگر نشد میریم برای سزارین ولی خب خدا از دل من خبر داشت و مقدر شد همونی که شد.
ساعت ِده و ده دقیقه بیست و یکم خردا هزار و چهارصد و دو آقا امیرحسین رو بعد از نه ماه چشم انتظاری دیدم و در آغوش گرفتم:) چقدر دلم برای تک تک لحظات اون روز تنگ شده. حتی دردهای شدیدش. شیرین ترین حس ِدنیاست واقعا..
و چقدر زود گذشت از اولین حس ملموس ِمادر🥹❤👩🏻‍🍼

الهی که همه ی تو راهی ها به سلامتی و شادی این مسیر رو طی کنن و بپرن بغل پدر و مادر عزیزشون 🥰
و همه اونایی که در انتظار بچه دار شدن هستن دامنشون سبز و پر روزی و برکت بشه ❤
مامان هوژین🫀 مامان هوژین🫀 ۱ سالگی
پارسال این موقع ها دقیقا ۴۰هفته و ۳روز بودم ک با هماهنگی بهداشت رفتم بیمارستان🥲بچه از وقتش گذشته بود و هنوزم میلی به دنیا اومدن نداشت
منو بگو انقد عجول بود زودی نهارخوردم خونه رو کلا تمیز کردم ساکامو برداشتم و با شوهری رفتیم تو راه همش گریه میگردم از ترس زایمان شوهرمم خداییش همش دلداریم میدادو میگفت نترس چیزی نیس دوتازور بزنی حله🤣🤣
رفتم و پرونده باز کردن و فرستادن سنو اونجا گفتن قلب بچه خیلی بد میزنه ممکنه بمیره و خلاصه کلی استرس بهم دادن ب شوهرم گفتم رفتیم حیاط بیمارستان هق هق افتادیم ب گریه خلاصه همش دعا میکردم بچه چیزیش نشه ساعت ۴بستری شدم ۴ونیم آمپول فشار و زدن تو سرم تا ۹شب هیچ علایمی نداشتم 🥀
پرستاره هی میومد میرفت و میگفت توچرا آخ نمیگی🤣بعد ساعت ۱۰دردام شروع شد و هر کم میشد زیاد میشد با فاصله زیاد تاقتم تموم شده بود ساعت۱۲اومدن یه امپول دیگه زدن ک دردام بد جور شرو شد فقط جیغ زدم تا ۴صبح ی سره پیاده روی دوش اب گرم معاینه های دردناک درد زایمانم بماند از درد سرمو میکوبیدم دیوار ساعت ۴و۵دیقه فول شدم پرستارا ریختن سرم و ۴و۱۵دیقه دختر نازم دنیااومد🥹🥹از خوشحالی فقط گریه میکردم اصلا باورم نمیشد زایمان کردم🥰این کوچولو دیگه ماله منه یعنی انگار دنیارو بهم دادن شوهرم اومد داخل منو دخترم و کلی بوسید و خداروشکر کردیم ک دختزمونو سالم بغل گرفتیم👨‍👩‍👧خدایا شکرت بابت نعمت زیبات یک سال چقد زود تموم شد فردا تولد دخملیه منه هنوز باور نمیکنم😍
مامان علی مامان علی ۱۳ ماهگی
پارسال ی‌همچین روزایی بود که خیلی درد داشتم حس میکردم هر لحظه قراره تو خونه زایمان کنم همه میگفتن این دردا طبیعیه و ماه درده ولی خدایی خیلی درد وحشتناکی بود تکونای علی خیلی کم‌شده بود و هر روز تو راه بیمارستان و نوار‌قلب بودم🥲تاریخ زایمان رو تو سونوم زده بود ۱۵ آبان....ولی‌من قرار بود سزارین اختیاری کنم و‌دکتر‌هنوز‌نامه رو نداده بود بهم کلی ترس و استرس داشتم ک‌نکنه زود دردم بگیره و بخام‌طبیعی زایمان کنم 😅روز ب روز دردام بیشتر می‌شد تا اینکه ۲۳ مهرصبح با درد وحشتناک از خاب بیدار شدم ب دکترم زنگ زدم گفت برو سونو و عصر بیا مطب پیشم عصر رفتم و معاینه کرد و گفت سر بچه خیلی اومده پایین و الان باید بستری شی😷وفردا سزارین‌کنمت‌ و من فردا وقت آتلیه گرفته بودم‌ک‌عکاسی کنیم نه ساک بیمارستان بسته بودم ن‌آمادگی داشتم
با کلی‌ترس‌و‌استرس‌ بیخیال آتلیه شدیم و رفتیم ساک‌جمع کردیم‌و‌ی ساعت بعدرفتم‌بستری شدم‌ خیلی شب سختی بود
ولی‌گذشت و‌خدارو‌شکر علی با هزار داستان و ماجراهای اون‌۹ ماه ب سلامتی دنیا اومد🥰
انگار‌همین دیروز‌بود🥲