۴ پاسخ

خدا حفظش کنه عزیزم واست الهی خوشبخت و عاقبت بخیر بشه

تولد دخترمنم فرداس😍😍😍😍

تولدش مبارک باشه عزیزم خدا حفظش کنه بمون برات😍😍😍

ای جانم عزیزم خدا حفظش کنه
پسر منم یازدهم تولدشع🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۴ ماهگی
پارت یازدهم
رفتم بیمارستان إن اس تی گرفتن
گفتن حرکات بچه ها ضعیفه
من اصن دوس نداشتم اونجا زایمان کنم
دوست داشتم دکتر خودم باشه بیمارستانی ک خودم‌میخوام باشه
اما چون ۳۶هفته بودم جایی دیگه قبول نمیکردن
از من انکار ک من اینجا زایمان نمیکنم از اونا اصرار ک باید بستری بشه برای ما مسئولیت داره
خلاصه بالاخره قبول کردم تو زایشگاه بستری بشم
لحظه ی آخر گفت بیا معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یانه
معاینه شدم دوسانت بودم 😨
رفتم زایشگاه اونجا دوباره معاینه شدم گفتن سریع اتاق عمل حالا همش میگفتم من آمادگی ندارم
مامانم بیرون مثلا ب عنوان همراه ک تو زایشگاه کاری داشتن موند
شوهرم داشت میرفت خونه
ک صدا زدن منو دارن میبرن اتاق عمل
مامان سریع زنگ زد شوهرم ک برو‌خونه لباساشونو بیار
ساعت حدودا سه شب دوقلوها بدنیا اومدن
پنج صبح رفتم بخش ی قل رو‌اوردن
ی قل ی چند ساعتی رفت آن ای سیو
خلاصه دوقلوها ۳۰مرداد بدنیا اومدن
اون روز همه چی خوب بود
عملم عالی بود از همه چی خیلی راضی بودم
شیر نداشتم شب دوقلوها گشنشون بود خیلی گریه میکردن کلا بیدار بودیم راه میبردیمشون
ساعت شد ۵صبح
مامان هوژین🫀 مامان هوژین🫀 ۱۷ ماهگی
پارسال این موقع ها دقیقا ۴۰هفته و ۳روز بودم ک با هماهنگی بهداشت رفتم بیمارستان🥲بچه از وقتش گذشته بود و هنوزم میلی به دنیا اومدن نداشت
منو بگو انقد عجول بود زودی نهارخوردم خونه رو کلا تمیز کردم ساکامو برداشتم و با شوهری رفتیم تو راه همش گریه میگردم از ترس زایمان شوهرمم خداییش همش دلداریم میدادو میگفت نترس چیزی نیس دوتازور بزنی حله🤣🤣
رفتم و پرونده باز کردن و فرستادن سنو اونجا گفتن قلب بچه خیلی بد میزنه ممکنه بمیره و خلاصه کلی استرس بهم دادن ب شوهرم گفتم رفتیم حیاط بیمارستان هق هق افتادیم ب گریه خلاصه همش دعا میکردم بچه چیزیش نشه ساعت ۴بستری شدم ۴ونیم آمپول فشار و زدن تو سرم تا ۹شب هیچ علایمی نداشتم 🥀
پرستاره هی میومد میرفت و میگفت توچرا آخ نمیگی🤣بعد ساعت ۱۰دردام شروع شد و هر کم میشد زیاد میشد با فاصله زیاد تاقتم تموم شده بود ساعت۱۲اومدن یه امپول دیگه زدن ک دردام بد جور شرو شد فقط جیغ زدم تا ۴صبح ی سره پیاده روی دوش اب گرم معاینه های دردناک درد زایمانم بماند از درد سرمو میکوبیدم دیوار ساعت ۴و۵دیقه فول شدم پرستارا ریختن سرم و ۴و۱۵دیقه دختر نازم دنیااومد🥹🥹از خوشحالی فقط گریه میکردم اصلا باورم نمیشد زایمان کردم🥰این کوچولو دیگه ماله منه یعنی انگار دنیارو بهم دادن شوهرم اومد داخل منو دخترم و کلی بوسید و خداروشکر کردیم ک دختزمونو سالم بغل گرفتیم👨‍👩‍👧خدایا شکرت بابت نعمت زیبات یک سال چقد زود تموم شد فردا تولد دخملیه منه هنوز باور نمیکنم😍
مامان میران🪐🐻🍯🤎🍩 مامان میران🪐🐻🍯🤎🍩 ۱۳ ماهگی
پارسال همین ساعت بود ک احساس درد کردم و راه افتادیم سمت مطب دکترم
با کلی معاینه تشخیص داد ک نمیتونم طبیعی بچه رو بدنیا بیارم و سزارین اورژانسی نوشت گفت برو بستری شو ساعت ۴میام واسه عملت
ساعت ۲رفتم بیمارستان تشکیل پرونده روانجام دادیم
لباس پوشیدم ومنتظر دکتر بودم
و همش درد داشتم اما خفیف
دکتر دیر کرد و بجای ساعت ۴ساعت۱۰شب عمل شدم
و پسر قشنگمو آقا میرانو بدنیا اورد 💞
اما بخاطر خطایه پزشکی و دیر بدنیا اوردن پسرم
پی پی کرده بود و باعث عفونت ریه شدید شد ک یازده روز بستری شد وقتی بدنیا اومد فقط یکساعت پیشم بود و دیگه رفت بخش nicu💔
خیلی سخت بود و....همه اینا باعث شد ب من شُک بدی وارد شه چون دکترا حرفایه خوبی نمیزدن و باعث شد شیرم خشک بشه ونتونم شیرش بدم و شیر خشکی شد نمیگم شیر خشک بده
ولی خب دوسداشتم شیرخودمو بخوره درکنارش کمکی شیر خشک بدم
من حتی برای سیسمونیش شیر خشک نخریدم
اما خب ادم از بعد خودش خبر نداره🥲
ولی خدارو هزاررررمرتبه شکر میکنم ک خوب شد و سالم برگشت بغل مامانش
انشالله ک همه بچه ها سالم باشن پسر منم همینطور💓
تولدت مبارک عمرو جون من🫀🤱🏻