پارسال همین ساعت بود ک احساس درد کردم و راه افتادیم سمت مطب دکترم
با کلی معاینه تشخیص داد ک نمیتونم طبیعی بچه رو بدنیا بیارم و سزارین اورژانسی نوشت گفت برو بستری شو ساعت ۴میام واسه عملت
ساعت ۲رفتم بیمارستان تشکیل پرونده روانجام دادیم
لباس پوشیدم ومنتظر دکتر بودم
و همش درد داشتم اما خفیف
دکتر دیر کرد و بجای ساعت ۴ساعت۱۰شب عمل شدم
و پسر قشنگمو آقا میرانو بدنیا اورد 💞
اما بخاطر خطایه پزشکی و دیر بدنیا اوردن پسرم
پی پی کرده بود و باعث عفونت ریه شدید شد ک یازده روز بستری شد وقتی بدنیا اومد فقط یکساعت پیشم بود و دیگه رفت بخش nicu💔
خیلی سخت بود و....همه اینا باعث شد ب من شُک بدی وارد شه چون دکترا حرفایه خوبی نمیزدن و باعث شد شیرم خشک بشه ونتونم شیرش بدم و شیر خشکی شد نمیگم شیر خشک بده
ولی خب دوسداشتم شیرخودمو بخوره درکنارش کمکی شیر خشک بدم
من حتی برای سیسمونیش شیر خشک نخریدم
اما خب ادم از بعد خودش خبر نداره🥲
ولی خدارو هزاررررمرتبه شکر میکنم ک خوب شد و سالم برگشت بغل مامانش
انشالله ک همه بچه ها سالم باشن پسر منم همینطور💓
تولدت مبارک عمرو جون من🫀🤱🏻

تصویر
۱۸ پاسخ

فداش بشم الهی جذاب خاله
تولدش پر تکرار😍😍😍😍😍🫶🏿

عزززززیزم🥺
تولد میران جون مبارکه
خدا براتون حفظش کنه🧡

خدا حفظش کنه ♥

تولدتش پر تکرار انشاالله همیشه تندرست وسلامت باشه در کنار مامان باباش❤❤

تولد مبارک پسر قشنگ 😘😘😘😘

انشاا... رخت دامادی تنش کنی نوه تو ببینی عزیزم😍😍😍
منم پسرم ۳ شب ان آی سیو بود مرگو ب چشم دیدم

مبارکش باشه😍

انشالله دومادیش

تولدت مبارک عزیزم

عزیزم چقد سخت گذشته بهت خداروشکر ک پسرت سالمه، انشالله هرروز شاهد موفقیتاش باشی

عزیزم تولدش مبارک باشه خدا براتون حفظش کنه😍😍😍
منم هم شهری شما هستم کدوم بیمارستان زایمان انجام دادین و دکترتون کی بود؟؟؟

عزیزم❤️تولدش مبارک خدا حفظش کنه💖🧿

تولدش مبارک عزیزم

ای جان عزیزم 🥹 تولدت مبارک میران جان😍💜

تولدش پرتکرار عزیزم انشاالله ۱۲۰ساله بشه

تولدت مبارک پسر قشنگم امضای خدا پای تک تک ارزوهات جیگرم🧿❤️

ببخشید روزی چندبار شیرخشک میدی

انشالله دامادش کنی🤌🏻🥲

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۵ ماهگی
پارت یازدهم
رفتم بیمارستان إن اس تی گرفتن
گفتن حرکات بچه ها ضعیفه
من اصن دوس نداشتم اونجا زایمان کنم
دوست داشتم دکتر خودم باشه بیمارستانی ک خودم‌میخوام باشه
اما چون ۳۶هفته بودم جایی دیگه قبول نمیکردن
از من انکار ک من اینجا زایمان نمیکنم از اونا اصرار ک باید بستری بشه برای ما مسئولیت داره
خلاصه بالاخره قبول کردم تو زایشگاه بستری بشم
لحظه ی آخر گفت بیا معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یانه
معاینه شدم دوسانت بودم 😨
رفتم زایشگاه اونجا دوباره معاینه شدم گفتن سریع اتاق عمل حالا همش میگفتم من آمادگی ندارم
مامانم بیرون مثلا ب عنوان همراه ک تو زایشگاه کاری داشتن موند
شوهرم داشت میرفت خونه
ک صدا زدن منو دارن میبرن اتاق عمل
مامان سریع زنگ زد شوهرم ک برو‌خونه لباساشونو بیار
ساعت حدودا سه شب دوقلوها بدنیا اومدن
پنج صبح رفتم بخش ی قل رو‌اوردن
ی قل ی چند ساعتی رفت آن ای سیو
خلاصه دوقلوها ۳۰مرداد بدنیا اومدن
اون روز همه چی خوب بود
عملم عالی بود از همه چی خیلی راضی بودم
شیر نداشتم شب دوقلوها گشنشون بود خیلی گریه میکردن کلا بیدار بودیم راه میبردیمشون
ساعت شد ۵صبح