به مناسبت تولد پسرم این متن تو وبلاگ خانوادگی منتشر کردم

۳۶۴روز و ۱۴ ساعت و پنجاه دقیقه پیش 

تو اون ساعت ها که واقعا راه رفتن نشستن دراز کشیدن و حتی حرف زدن برام سخت ترین کار دنیا بود ثانیه به ثانیه رو میشمردم تا به وصال برسم انقد دلم میخواست زودتر ببینمش وبغلش بگیرم چقد می ترسیدم که چه اتفاقی قرارها بیفته یک دنیای ناشناخته پیش رو داشتم 

حس عجیبیه یک سال گذشت اونم به سرعت برق و باد

مادر شدم...

تک تک لحظاتی که گذروندیم تو این یکسال همه از جلوی چشمم رد شد،از اولین تماس پوستی اولین گریه ها اولین خنده اولین شیر خوردن اولین پی پی اولین نگاه اولین بغل اولین ماما گفتن اولین نشستن ،پاشدن،غلت زدن ،غذا خوردن و....

تک تک اولین ها جلوی چشممن،واقعا تو این یکسال خندیدیم با خنده هایش و غمگین شدیم با گریه هاش...

آخ از رفلاکسش که تا۷ماهگی شدید بود،از کولیکاش که کم بود اما با گریه هاش جونمو میگرفت،از باد شکم دراوردنا،از صدای سشوار ها،از گهوارش،از تو بغلم تکون دادنا تا بخوابه،از تلاشم برای آروم کردنش از آروغ گرفتنا

خدایا شکرت از سال پیش تاحالا چه لحظات نابی رو تجربه کردیم چه احساساتی رو چشیدیم چقد از ته دل خندیدیم،خدای مهربونم شکرت که مارو لایق داشتن این پسرک شیطون دونستی.

چقد دلم برای نوزادیاش تنگ شده چقد دلم برا این روزهای تنگ میشه
بقیه متن پایین

۶ پاسخ

همش قشنگ بود جز اولین پی پی🤣

قدم برداشتن ها دندون درآوردن ها واکسن ها آخ که کدومو بگم ...
یه بغضی دارم نمی‌دونم خوشحال باشم که این لحظاتو گذروندیم یا ناراحت که تموم شدن...
همسر عزیزم ازت ممنونم برای تک تک همکاری ها شب بیدار موندن ها خوشحالم که این احساسات رو با تو تجربه کردم،دوستت دارم
لازم به ذکر آقا پسرم دو شبه که مستقل می‌خوابه و این مهمون کوچولو برای همیشه از اتاقمون کوچ کرد ...
یروز همین جوری از خونمون کوچ میکنه...

اخی چ قشنگ بود 😍🥺

وای دلت اومد جداش کرد مستقل بشه

عزیزم خیلی قشنگ بود😍❤️

ماشالله خدا حفظشون کنه

سوال های مرتبط

مامان رقیه و🤰👼 مامان رقیه و🤰👼 هفته نوزدهم بارداری
مامان آقا امیرحسین مامان آقا امیرحسین ۱۷ ماهگی
سلام به مامانای عزیز
یک سال پیش همین موقعها بود که دردام شدت گرفت و مدام از دکترم میخواستم بهم مسکن تزریق کنن تا بلکه تحمل درد برام راحتتر بشه :)) یادمه دکتر هر موقع تحملم کم میشد با محبت دستام رو فشار میداد و میگفت نگران نباش من کنارتم و حواسم بهت هست.. و چقدر آرامش بخش بود همین یک جمله.. با اینکه به پرستارها گفته بود احتمالا نتونه طبیعی زایمان کنه تا ده و نیم لهم مهلت داد و گفت اگر نشد میریم برای سزارین ولی خب خدا از دل من خبر داشت و مقدر شد همونی که شد.
ساعت ِده و ده دقیقه بیست و یکم خردا هزار و چهارصد و دو آقا امیرحسین رو بعد از نه ماه چشم انتظاری دیدم و در آغوش گرفتم:) چقدر دلم برای تک تک لحظات اون روز تنگ شده. حتی دردهای شدیدش. شیرین ترین حس ِدنیاست واقعا..
و چقدر زود گذشت از اولین حس ملموس ِمادر🥹❤👩🏻‍🍼

الهی که همه ی تو راهی ها به سلامتی و شادی این مسیر رو طی کنن و بپرن بغل پدر و مادر عزیزشون 🥰
و همه اونایی که در انتظار بچه دار شدن هستن دامنشون سبز و پر روزی و برکت بشه ❤
مامان نویان مامان نویان ۱۳ ماهگی
تو این یک سال تو کلی ازمون دل بردی مثلا وقتی برای اولین بار عکس سه نفره انداختیم یا اولین خندت حتی اولین غذا خوردنت اولین دندون درآوردنت اولین کلمه ای که گفتی بابا گفتنت سینه خیز رفتنت چهار دستو پا رفتنت اولین نشستنت یا حتی اولین قدم هات که به تازگی بر میداری همه اینا یه جوری دل مارو برد که انگار توی اون لحظه ها تموم دنیا مال ما بود😍تو با اومدنت حتی منو پدرتو بیشتر از قبل عاشق هم کردی و ما بخاطر تجربه تموم این حس های خوب بهت مدیونیم گردالو پسرم🥹👶🏼🫀
و امروز اولین تولده توع تویی که نبض قلبمی دلیل نفسامی ذوق تو چشامی🤍🪄
برات آرزو میکنم عاقبت بخیر بشی گل پسرم اینده ی روشن و پر از موفقعیت داشته باشی زندگی شاد و درستی داشته باشی ارزو میکنم همیشه سلامتو تن درست و شاد باشی اینو بدون هرجای زندگیت تو هر سختیو اسونی تو هر روز خوبو بدی پشت سرتو که نگاه کنی منو پدرتو میبینی اینو بهت قول میدم که تموم تلاشمونو برای رسیدن تو به خواسته هات بکنیم🥲👨‍👩‍👦💖
تولدت مبارکمون باشه تولدت برامون پر تکرار باشه یکی یه دونم جیگر گوشم نویانم🧸👼🏼🪐🫀
مامان برکه❤️ مامان برکه❤️ ۱ سالگی
رسال این موقع دل توو دلم‌ نبود که زودتر مخلوقی که ۹ ماه بند دلم بود رو ببینم
، تا صبح نخوابیدم، دیگه از ماه و روز شماری به ساعت شماری رسیده بودم، ساعت ۶ رفتم بیمارستان و ساعت ۹:۱۷ ، ۳۰ اردیبهشت من از من به دنیا اومد، چشمم که به صورت ماهت افتاد، تموم دنیا مال من شد، شب تا صبح مدام بیدار میشدم‌ نگاهت میکردم و میگفتممم واییی چقدررر خوشگلهههه، اولین بار که صدای گریه‌تو شنیدم یهو قلبم ریخت، چقدرررر صدات خوش آهنگ بود، وقتی بغلت کردم مسحور حضورت شدم و مدهوش بوی تنت شدم، هر سری که لباتو غنچه میکردی و بدنتو کش و قوس میدادی ، دلم قنج میرفت میگفتم همین شکلی توو دلم کش و قوس میرفتی، آخخخ مامان به قربون تک تک اعضای بدنت، ‌یکسال بی نظیر و پر چالشو گذروندیم، خیلی زود از نوزادی در اومدی و پا گرفتی دخترکم، چه خوب شد که اومدی و من این حس و عشق شگفت انگیز رو تجربه کردم ، به معنای واقعی امید زندگیم شدی ، زندگیم تقسیم شد به قبل و بعد تو، اصلا من قبل تو چطور زنده بودم؟ خلاصه که خالصانه عاشقتم، تولدت
Iمبارک زیباترین، شیرینترین و مهربونترین دختر دنیا
مامان دنیز مامان دنیز ۱۲ ماهگی