رسال این موقع دل توو دلم‌ نبود که زودتر مخلوقی که ۹ ماه بند دلم بود رو ببینم
، تا صبح نخوابیدم، دیگه از ماه و روز شماری به ساعت شماری رسیده بودم، ساعت ۶ رفتم بیمارستان و ساعت ۹:۱۷ ، ۳۰ اردیبهشت من از من به دنیا اومد، چشمم که به صورت ماهت افتاد، تموم دنیا مال من شد، شب تا صبح مدام بیدار میشدم‌ نگاهت میکردم و میگفتممم واییی چقدررر خوشگلهههه، اولین بار که صدای گریه‌تو شنیدم یهو قلبم ریخت، چقدرررر صدات خوش آهنگ بود، وقتی بغلت کردم مسحور حضورت شدم و مدهوش بوی تنت شدم، هر سری که لباتو غنچه میکردی و بدنتو کش و قوس میدادی ، دلم قنج میرفت میگفتم همین شکلی توو دلم کش و قوس میرفتی، آخخخ مامان به قربون تک تک اعضای بدنت، ‌یکسال بی نظیر و پر چالشو گذروندیم، خیلی زود از نوزادی در اومدی و پا گرفتی دخترکم، چه خوب شد که اومدی و من این حس و عشق شگفت انگیز رو تجربه کردم ، به معنای واقعی امید زندگیم شدی ، زندگیم تقسیم شد به قبل و بعد تو، اصلا من قبل تو چطور زنده بودم؟ خلاصه که خالصانه عاشقتم، تولدت
Iمبارک زیباترین، شیرینترین و مهربونترین دختر دنیا

۴ پاسخ

الهی🥹مبارکه تولد گل دخترت انشاالله هزارسال با دل خوش کنار هم زندگی کنین و از بودن با هم لذت ببرین❤واییی ک چقد منتظر تولد دخملمم🥲

وایییییی خدا تو گهواره که اینا و میخونم ناخوداگاه چشام پر میشع ب دخترم نگا میکنم که مثل برق و باد دوماه دیگه تولدشع چ زود گذشت کاش بزرگ نشن ب این زودی و ما لذت ببریم تولد دختر گلت مبارک باشه خواهرجان

چقدر قشنگ گفتی
تولدش مبارک

تولدش پرتکرار عزیزم خدا برات حفظش کنه ❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان بچه رئیس مامان بچه رئیس ۱۴ ماهگی
به مناسبت تولد پسرم این متن تو وبلاگ خانوادگی منتشر کردم

۳۶۴روز و ۱۴ ساعت و پنجاه دقیقه پیش 

تو اون ساعت ها که واقعا راه رفتن نشستن دراز کشیدن و حتی حرف زدن برام سخت ترین کار دنیا بود ثانیه به ثانیه رو میشمردم تا به وصال برسم انقد دلم میخواست زودتر ببینمش وبغلش بگیرم چقد می ترسیدم که چه اتفاقی قرارها بیفته یک دنیای ناشناخته پیش رو داشتم 

حس عجیبیه یک سال گذشت اونم به سرعت برق و باد

مادر شدم...

تک تک لحظاتی که گذروندیم تو این یکسال همه از جلوی چشمم رد شد،از اولین تماس پوستی اولین گریه ها اولین خنده اولین شیر خوردن اولین پی پی اولین نگاه اولین بغل اولین ماما گفتن اولین نشستن ،پاشدن،غلت زدن ،غذا خوردن و....

تک تک اولین ها جلوی چشممن،واقعا تو این یکسال خندیدیم با خنده هایش و غمگین شدیم با گریه هاش...

آخ از رفلاکسش که تا۷ماهگی شدید بود،از کولیکاش که کم بود اما با گریه هاش جونمو میگرفت،از باد شکم دراوردنا،از صدای سشوار ها،از گهوارش،از تو بغلم تکون دادنا تا بخوابه،از تلاشم برای آروم کردنش از آروغ گرفتنا

خدایا شکرت از سال پیش تاحالا چه لحظات نابی رو تجربه کردیم چه احساساتی رو چشیدیم چقد از ته دل خندیدیم،خدای مهربونم شکرت که مارو لایق داشتن این پسرک شیطون دونستی.

چقد دلم برای نوزادیاش تنگ شده چقد دلم برا این روزهای تنگ میشه
بقیه متن پایین