۱۳ پاسخ

🥺🥺🥺منم هرچی به روز تولدش نزدیک میشم همچین حسو دارم
نمیدونم ناراحت باشم خوشحال باشم.
روز زایمان برای یه زن هیچوقت فراموش نمیشه

خداحفظش کنه

وای چفد سخته کیسه اب

عزیزم خدافظش کنه واقعا ادم چقد استرس میکشه اخرش ثمرش میبینه چقد اروم میگیره

الهی عزیزممم ایشالله همیشه تنش سالم کنارت باشه تادامادش کنی
بعدپیش زنش بخابه🤪

تولدش مبارک عزیزم

خدا برات حفظش کنه عزیزم
وای منم کیسه ابم پاره شد

خدا حفظش کنه همه مامانا اینجوریم

عزیزززززززززم🥲

تولد گل پسر مبارک باشه🥹♥️

الهی ک خدا برات حفظش کنه 🌹🌹

قربونش

خدا حفظش کنه

تو گهواره ست عزیزم؟

سوال های مرتبط

مامان پسر عزیز مامان مامان پسر عزیز مامان ۱ سالگی
سلام دوستان
ساعت ۵ صبح بود که پسرم بیدار شد. هوا هنوز کامل روشن نشده بود.
چون در طول شب بهش آب نداده بودم حدس زدم که آب میخواد.
لیوان آب رو از روی میز برداشم و نزدیک دهان مبارک نازنازک بردم.
خواب‌آلود بود و نق میزد و گردنش میفتاد.
یهو یه تکون خورد آب ریخت رو صورتش😬
وای نمیدونید چه حالی شدم.😱
بچم شروع کرد به جیغ و گریه😭
گریه اینجور😵‍💫
حق داشت طفلک
خواب‌آلود باشی یهو آب بریزن رو صورتت😢
انگار خنجری به قلبم فرو کردن. اشکم درآمد واسه پسرم😢
پاشدم چرخوندم و کمی بعد شیر دادم بهش آروم شد.🤧
لباسش حالا خیس شده بود. جرات نکردم لباسش رو عوض کنم.
دکه لباسش رو باز کردم و همونطور نشسته نشسته از تو کشوی لباساش یدونه شلوار تا کردم گذاشتم رو سینه اش و دکمه ها رو بستم.
پسرم خوابید اما خودم خوابم پرید و ترس از اینکه سرما نخوره و فکر اینکه با دست خودم چه بلایی سر بچم آورد ولم نمیکرد🥴
صبح که پاشد و لبخندش رو دیدم گل از گلم شکفت و قند تودلم آب شد🥰
مامان 🧸دوقلوها🧸 مامان 🧸دوقلوها🧸 ۱۴ ماهگی
پارسال همچین شبی من توی بیمارستان بستری بودم ک صبح زود عملم باشه دوستم و مادرم اون شب پیشم بودن و گرم صحبت با دوستم بودم نیم ساعتی میشد ک همینجور حس میکردم لباس بیمارستانم خیسه و ازم آب میاد ولی توجهی نکردم ولی بعد از حدود نیم ساعت یا یکساعت دیدم شدت آب داره بیشتر میشه و بلند شدم از تخت اومدم پایین ک ببینم چم شده و بله!!!قل کوچیکه عجله داشت و کیسه آب رو پاره کرده بود و من ساعت۱:۴۵ با درد طبیعی سزارین شدم
همه اینارو ک گفتم خیلی عالی بود و سریع گذشت سختیا و روزای بد من از وقتی شروع شد ک اومدم خونه خیلی بد بود اولین بار بود خونمون شلوغه و رفت و آمد زیاده درسته زنی ک زایمان کرده نباید تنها گذاشت ولی نه اینکه مث کاروان سرا آدم بیاد و بره یا با یه حرف ساده بی منظور ناراحتت کنه!متنفرم از اون روزا حاضرم پنج سال از عمرم کم بشه اون روزا یادم بره
تحمل اون شرایط رو نداشتم و خودم کم کم تلاش کردم بتونم از دوماهگی بچها تنهایی زندگیم رو بچرخونم این بین مادرم و مادرشوهرم خیلی کمکم کردن حتی تا هنوزم کمکم هستن ولی خودم رو از اون روزای وحشتناک نجات دادم و الان دوتا پسر یکساله دارم خدایا تحمل همه مادرا رو زیاد کن خدایاشکرت😭🤲🏻❤️
مامان برکه❤️ مامان برکه❤️ ۱ سالگی
رسال این موقع دل توو دلم‌ نبود که زودتر مخلوقی که ۹ ماه بند دلم بود رو ببینم
، تا صبح نخوابیدم، دیگه از ماه و روز شماری به ساعت شماری رسیده بودم، ساعت ۶ رفتم بیمارستان و ساعت ۹:۱۷ ، ۳۰ اردیبهشت من از من به دنیا اومد، چشمم که به صورت ماهت افتاد، تموم دنیا مال من شد، شب تا صبح مدام بیدار میشدم‌ نگاهت میکردم و میگفتممم واییی چقدررر خوشگلهههه، اولین بار که صدای گریه‌تو شنیدم یهو قلبم ریخت، چقدرررر صدات خوش آهنگ بود، وقتی بغلت کردم مسحور حضورت شدم و مدهوش بوی تنت شدم، هر سری که لباتو غنچه میکردی و بدنتو کش و قوس میدادی ، دلم قنج میرفت میگفتم همین شکلی توو دلم کش و قوس میرفتی، آخخخ مامان به قربون تک تک اعضای بدنت، ‌یکسال بی نظیر و پر چالشو گذروندیم، خیلی زود از نوزادی در اومدی و پا گرفتی دخترکم، چه خوب شد که اومدی و من این حس و عشق شگفت انگیز رو تجربه کردم ، به معنای واقعی امید زندگیم شدی ، زندگیم تقسیم شد به قبل و بعد تو، اصلا من قبل تو چطور زنده بودم؟ خلاصه که خالصانه عاشقتم، تولدت
Iمبارک زیباترین، شیرینترین و مهربونترین دختر دنیا
مامان جانا مامان جانا ۱۴ ماهگی
پارسال همچین شبی از ذوق و استرس اینکه فردا صبح می‌خوام برم بیمارستان و نوع زایمانم هنوز معلوم نبود اصلا نخوابیدم🥹🥹
توی ۴۱ هفته و ۶ روز بودم،سزارین انتخابی ممنوع کرده بودن و میگفتن فقط طبیعی،صبح بلند شدیم رفتیم بیمارستان،ازم ان اس تی گرفتن و دیدن خوب نیست،به دکترم خبر دادن و دکترمم دستور بستری داد و گفت اتاق عمل و آماده کنید تا من بیام،وقتی بهم گفت دکترت گفته باید سزارین بشی رو ابرا بودم🥹🥹
مامانم و که دیگه نذیدم،فقط با اصرار یه دقیقه شوهرم و دیدم و شوهرم رفت کارای بسازیم و انجام داد،ساعت ۱:۴۵ دقیقه ظهر دکترم اومد،تا بردنم اتاق عمل و کارام و کردن،ساعت ۲:۲۲ دقیقه دختر کوچولوم و بدنیا آوردن و صدای گریش بلند شد و تمام استرس های من خوابید🫠🫠
پارسال چقدر استرس کشیدم همچین شبی و الان دخترم ۱ ساله شد و من فقط دارم حسرت میخورم که چقدر زود گذشت این ۱ سال🥹🥹🥹با اینکه خیلی خیلی لذت بردم از همه لحظاتش ولی دلم تنگ روزای اول بدنیا اومدنش،دلم تنگ روزایی که اومدیم خونه و از صبح تا شب خودمون ۲ نفر تنها بودیم و من فقط می‌شستم نگاش میکردم و لذت می‌بردم♥️با اینکه خیلی سختی کشیدم،کولیک،حساسیت به پروتئین گاوی و رفلاکس پنهان که هنوز داره و من هنوز خودم مراعات میکنم و غذای خودشم مراعات میکنم ولی دیگه دخترم ۱ ساله شد و من از اون روزا فقط عکس‌اش و دارم و خاطره هاش و😍
تولد دخترم مبارکم باشه🎉🎉🎉🎉🎂🎂🎂
۱۴۰۲/۰۶/۱۲
#تولد
#جانا_خوشگله