پارسال همچین شبی از ذوق و استرس اینکه فردا صبح می‌خوام برم بیمارستان و نوع زایمانم هنوز معلوم نبود اصلا نخوابیدم🥹🥹
توی ۴۱ هفته و ۶ روز بودم،سزارین انتخابی ممنوع کرده بودن و میگفتن فقط طبیعی،صبح بلند شدیم رفتیم بیمارستان،ازم ان اس تی گرفتن و دیدن خوب نیست،به دکترم خبر دادن و دکترمم دستور بستری داد و گفت اتاق عمل و آماده کنید تا من بیام،وقتی بهم گفت دکترت گفته باید سزارین بشی رو ابرا بودم🥹🥹
مامانم و که دیگه نذیدم،فقط با اصرار یه دقیقه شوهرم و دیدم و شوهرم رفت کارای بسازیم و انجام داد،ساعت ۱:۴۵ دقیقه ظهر دکترم اومد،تا بردنم اتاق عمل و کارام و کردن،ساعت ۲:۲۲ دقیقه دختر کوچولوم و بدنیا آوردن و صدای گریش بلند شد و تمام استرس های من خوابید🫠🫠
پارسال چقدر استرس کشیدم همچین شبی و الان دخترم ۱ ساله شد و من فقط دارم حسرت میخورم که چقدر زود گذشت این ۱ سال🥹🥹🥹با اینکه خیلی خیلی لذت بردم از همه لحظاتش ولی دلم تنگ روزای اول بدنیا اومدنش،دلم تنگ روزایی که اومدیم خونه و از صبح تا شب خودمون ۲ نفر تنها بودیم و من فقط می‌شستم نگاش میکردم و لذت می‌بردم♥️با اینکه خیلی سختی کشیدم،کولیک،حساسیت به پروتئین گاوی و رفلاکس پنهان که هنوز داره و من هنوز خودم مراعات میکنم و غذای خودشم مراعات میکنم ولی دیگه دخترم ۱ ساله شد و من از اون روزا فقط عکس‌اش و دارم و خاطره هاش و😍
تولد دخترم مبارکم باشه🎉🎉🎉🎉🎂🎂🎂
۱۴۰۲/۰۶/۱۲
#تولد
#جانا_خوشگله

تصویر
۱۶ پاسخ

تولدش مبارک باشه

تولدش مبارک😘💙

تولدش مبارک ببخشید کدوم آتلیه بردی

چه متن قشنگی🤍خدا برای هم حفظتون کنه قشنگم تولد جانا خانومم مبارک😢❤️🥰

هزارماشاالله. خداحفظش کنه.تولدش پرتکرار
عزیزم قد و وزن یکسالگیشو میشه بگید

ای جونم تولدش مبارکتون باشه.خوشبختیو عاقبت بخیریشو ببینید😍😍😍😍

تولدش مبارک باشه

جانم تولدت مبارک گل من❤️😍

زنده باشه ان شاالله تولدش مبارک

مبارک باشه عزیزم چه عکس خوشگلی کدوم آتلیه بردی گلم؟

عزیزم تولد جانا عزیز مبارک باشه ❤️

خدا برات نگهش داره انشالله همیشه سالم وسلامت وشاد باشه

تولدش مبارک.
عزیزم واسه رفلاکسش خودتونم رعایت میکنید؟ مثلا چیا رو نمیخورید؟

تولدش مبارک عزیزم😍

اي جون تولدت مبارك خوشگل

مبارک باشه بهترین ها برای جانا خانوم🥰

سوال های مرتبط

مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 ۱ سالگی
روزی که متوجه شدم قراره هفته ی اول اردیبهشت بدنیا بیای دغدغه ام شده بود اینکه طُ ۲ اردیبهشت بدنیا بیای اما از جایی که وضعیت جسمانیم طوری بود که باید بیمارستان دولتی رو انتخاب کنم یه چیز محال بود😊
حالا خواست خدا 😍 همون شب فشارم بالا بره و شب عید ساعت ۱۲ شب بدنیا بیای به تاریخ ۲/۲/۲ ساعت ۰۰:۰۰❤️
جان من عمر من ❤️
اومدنت تلنگری برای من بود
منی که قدر لحظات رو نمیدونستم ، اگر شب ناخودآگاه از خواب بیدار میشدم تا یک هفته میگرنم عود میکرد، منی که تنوع غذایی بالایی داشت، منی که خواه یا ناخواه هر روز برای کلاس ترنم باید کل روز رو بیرون از خونه سپری میکردم و یک ثانیه ترنم رو به حال خودش رها نمی‌کرد صبح با سلام و صلوات ترنم رو بیدار میکردم و صورتشو با گلاب میشستم ، منی که در خودش گم شده بود و قدر تمام نعمت های که روزمره براش تکرار میشد رو نمی‌دونست

اما حضور طُ باعث شد باز به خودم افتخار کنم که چقدر میتونه قوی و صبور باشم
میتونم بخاطر وجود طُ ۹ ماه تمام فقط دو نوع غذا بخورم که نکنه خدای ناکرده آلرژی تو عود کنه
عشق تو باعث شد شبا تا صبح بیدار باشم تا رفلاکست اذیتت نکنه بدون اینکه صبح خبری از میگرن باشه
چقدر مبارک بود حضورت برای ترنمی که هر ثانیه اش در کنار من بود اما الان مثل یه مادر از طُ پرستاری میکنه
حضورت چقدر یمن و برکت داشت🌿
با تمام سختی های که شاید فقط خانواده ام که لحظه به لحظه ی اون رو در کنار بودم باهام گریه کردند ،خندیدن، شکر کردن و......گذشت
شاید قبل از این میگفتم معجزه هست اما نه برای من ....اما بزرگترین معجزه رو من با دلی شکسته از خدا دیدم و هر ثانیه بابتش خدا روشکر میکنم و ناخودآگاه تمام صورتم خیس میشه
چقدر مورد عنایتش قرار گرفتم😔
مامان مهرسانا👶ماهان مامان مهرسانا👶ماهان ۱۷ ماهگی
خوب تایپینگ قبلیم جریان قبل عمل و روند درمان... بود. بعد کلی استرس رسید روز جراحی و قلبم داشت از سینم در میومد هربار ماهان نگاه میکردم گریه میکردم شب قبل عمل براش یه غذا مقوی درست کردم بهش دادم و باید از ساعت ۵صبح بهش شیر نمیدادم. من اون شب از استرس نخوابیدم کلا ۱ساعت تونستم یه چرت بزنم و ساعت ۵اومدم به ماهان شیر دادم و دکترش کفت حتما حتما برای بستری صبح اول وقت بیمارستان باشید و من از ساعت پنج که ماهان شیر دادم تا از کنارش بلند شدم که کمی وسیله هارو جمع کنم ماهان هم بیدار شد با من. و من یه فلاکس ابجوش. نبات چای کیسه ای یه قاشق کوچیک و چنتا لیوان و شیشه ابشو برداشتم. و چند دست لباس پوشک... حدودا ساعت ها ۷صبح ما بیمارستان بودیم و کار های بستری ماهان انجام دادیم. و چون محیط براش جدید بود زیاد بهونه شیرو نمیگرفت فقط کمی نق میزد و ما نامه بستری گرفتیم رفتیم تو بخش و تختشو تحویل گرفتیم و لباس های بیمارستان تنش کردم و باهر روشی بود اینو حواسشو از شیر پرت کردیم امام ساعت های ۹که شد دیگه گریه هاش شروع شد برا شیر و ما هنوز منتظر بودیم که دکتر زنگ بزنه به بخش و بگه ماهان ببریم حدودا ساعت های ۱۰بود که اسم ماهان خوندن و ما رفتیم جلو در اتاق عمل و منو باباش قلبمون انگار داشت کنده میشد از استرس ناراحتی. ناگفته نماند که من اجازه ندادم کسی به جز همسرم بیاد بیمارستان چون یه دختر ۱۰ساله هم دارم و اون خونه بود و گفتم فقط حواسشون به اون باشه. و رفتیم اتاق عمل همسرم اومد نامه رضایت امضا کرد و فرستادنش بیرون منم لباس مخصوص تنم کردم و توی اتاق انتظار منتظر موندیم.
مامان مسیحا مامان مسیحا ۱۱ ماهگی
پارسال این روز ها تو‌بدو‌بدو‌ بودیم،گیفت های تولد و‌خریده بودیم ،خونه تمیز، سیسمونی و اتاق گل پسرمون آماده از ذوق زیاد کیف بیمارستان آماده و لحظه شماری میکردیم 29 آبان بشه و عمل کنم که تاریخ 10 آبان برای سونو آخر (سونو وزن) و چکاپ 37 هفته رفتم و پزشک خودم به آرامی حرفی بهم زد که من خیلی استرس گرفتم ایشون خودشون هم همزمان با من باردار بودن و گفتن شانزدهم زایمان میکنن و تا آخر برج مرخصی زایمان دارن و بهم گفت میخوای چهاردهم عملت کنم که من موافقت نکردم و گفتم خیلی زوده، بعد گفت میخوای صبر کنی ۲ آذر خودم بیام عملت کنم که پرسیدم تضمین میدین تا اون موقع بچه بدنیا نیاد ایشون خندیدن و گفتن احتمالش کمه منم گفتم دکتر شما که میدونی من از اول فقطططط سزارین میخواستم نهایت گفت پس ارجاعت میدم پیش همکارم که اونم چون نمی دونستم کارشون چجوره می ترسیدم قبول کنم یا نه🥹و نامه معرفی به پزشک همکار را ازشون گرفتم اما نرفتم😁
توی دو راهی بدی افتاده بودیم، این شد که همون روز رفتیم درمانگاه بیمارستان ولیعصر کازرون و از یکی از پرسنل اونجا بنام خانم کاظمی در مورد متخصصان زنان و زایمان که میشناسن و میدونن که بیمارانشون راضی هستن سوال کردیم و ایشون دکتر فریدونی را بهمون معرفی کردن و گفتن کارشون عالیه منم رفتم پیش خانم دکتر فریدونی و با دیدن نتیجه سونو گفت 17 ام میشی ۳۸ هفته و ۱ روز و همون روز میتونم عمل کنم چون فقط چهارشنبه ها میام کازرون و بقیه روزای هفته شیراز هستم،خلاصه من و همسر جان با توکل بخدا قبول کردیم و عصر چهارشنبه 17 آبان ساعت 15/40 شد بهترین و لذت بخش ترین لحظه زندگیمون 🥲
و مسیحا کوچولوی ما با وزن 2/700 بدنیا اومد😍
*راستی کار خانم دکتر فریدونی عااالی بود*