پارسال همچین شبی من توی بیمارستان بستری بودم ک صبح زود عملم باشه دوستم و مادرم اون شب پیشم بودن و گرم صحبت با دوستم بودم نیم ساعتی میشد ک همینجور حس میکردم لباس بیمارستانم خیسه و ازم آب میاد ولی توجهی نکردم ولی بعد از حدود نیم ساعت یا یکساعت دیدم شدت آب داره بیشتر میشه و بلند شدم از تخت اومدم پایین ک ببینم چم شده و بله!!!قل کوچیکه عجله داشت و کیسه آب رو پاره کرده بود و من ساعت۱:۴۵ با درد طبیعی سزارین شدم
همه اینارو ک گفتم خیلی عالی بود و سریع گذشت سختیا و روزای بد من از وقتی شروع شد ک اومدم خونه خیلی بد بود اولین بار بود خونمون شلوغه و رفت و آمد زیاده درسته زنی ک زایمان کرده نباید تنها گذاشت ولی نه اینکه مث کاروان سرا آدم بیاد و بره یا با یه حرف ساده بی منظور ناراحتت کنه!متنفرم از اون روزا حاضرم پنج سال از عمرم کم بشه اون روزا یادم بره
تحمل اون شرایط رو نداشتم و خودم کم کم تلاش کردم بتونم از دوماهگی بچها تنهایی زندگیم رو بچرخونم این بین مادرم و مادرشوهرم خیلی کمکم کردن حتی تا هنوزم کمکم هستن ولی خودم رو از اون روزای وحشتناک نجات دادم و الان دوتا پسر یکساله دارم خدایا تحمل همه مادرا رو زیاد کن خدایاشکرت😭🤲🏻❤️

تصویر
۷ پاسخ

خدا حفظشون کنه

منم دقیقا همین چیزا به سرم اومد
و هر وقت یادم میاد دوس دارم بمیرم 🥲😪

تولدشون مبارک😍
همه حرفاتو با تمام وجود میفهمم...
درسته خیلیا میومدن کمکم ولی کمک کردن آدمام فرق داره...
یکی میاد تازه میره رو اعصابت یا برات زحمت میشه اومدنش
یکی نه انقدر خالصانه کمکت میکنه و انرژیش خوبه
من از یه جایی ب یسریا که بیشتر برای دیدن بچه ها میومدن و دلشون تنگ میشد برای بچه ها گفتم لطفا ۵ شنبه جمعه ها نیاین خونمون
چون از شنبه تا ۴ شنبه برای کمک خونمون شلوغ بود یا حتی همون مامانم بود
۵ شنبه جمعه ها میخواستیم با شوهرم یه فیلمی ببینیم یکم حرف بزنیم ی غذای دونفره ای بخوریم...
ولی بقیه حالیشون نبود ک منم نیاز دارم ب آرامش و این خلوت ها
حالا بدشون اومده و با من سرد شدن
به درک

ای جونم تولدت خوشگل پسرامون مبارک
منم دقیقا شرایط توزو داشتم

خدا حفظشون کنه عزیزم

اي جووووووووووووووونم رفيقققق تولدشون مبارك💜 يادته چقدر استرس داشتيم؟ حاضر بوديم زندگيمونو بديم اينا رو سالم بغل كنيم💜 خداروشكر كه خدا هست

تولد گل پسرا مبارک 😍😍😘😘
انشالله سالهای سال در کنار هم ب خوبی خوشی زندگی کنین

سوال های مرتبط

مامان عشق جان مامان عشق جان ۱۴ ماهگی
سلام دوستان خیلی دلگیر و ناراحتم چند روزه

خواستم علت ناراحتیم رو اینجا بنویسم ک هم بهم دلگرمی بدید

هم خودم کمی آروم بشم بتونم با شرایط کناربیام

ممکنه توی چند تا تاپیک همه رو بگم صرفا برا آروم شدن خودم می‌نویسم اگر دوست داشتید بخونید برامونم دعا کنید

خیلیاتون در جریان وزن نگرفتن بچم هستید و میدونید تمام آزمایش ها چکاپ ها بردمش ولی چیزی الهی شکر نشون نداده و سالمه

تنها مشکلی ک داره بچم تنگی دریچه ریوی قلبش هست

ک این مشکل نه تو بارداری مشخص شد نه بعد از تولد بچم، دقیقا توی ۴ماهگیش متوجه شدیم نگم بهتون ک اون روزا چ حال بدی داشتم چقد گریه میکردم خیلی غصه خوردم و فکرای جور و ناجور ب ذهنم میومد

خلاصه اینکه بعد از یه هفته این دکتر اون دکتر بردن همگی گفتن ک با یه بالن ساده مشکل برطرف میشه

و من هم دلخوش اینکه بچم خیلی زود با ی بالن کاملا سلامتیش رو بدست میاره

تقریبا دوماه بعد از اینکه فهمیدیم بردمش دکتر برا بالن ک نوبت گرفتیم توی بیمارستان خصوصی ک بالن بشه

نگم ک چقد سخته بچه رو گرسنه نگهداشتن اونم بچه من ک نه شیر خشک میخوره نه غذا فقط چسبیده ب سینم هست شیرمم کم با بدبختی شب رو صبح کردیم بردمش برا بالن

وای ک باهر خونگیری از بچه هزار بار میمردمو جیغ میزدم خودم بچه ضعیف بود وزن نگرفته بود گرسنه هم ک بود رگاش بد پیدا میشد با هزار جگر خونی خون رو گرفتن آمادش کردم برا بالن وقتی صدامون زد دیگه خوشحال بودم ک قراره روزهای خوبی بیاد از این به بعد

گذاشتمش رو تخت تو اتاق عمل خواستن بیهوشش کنن بچم ی جوری دنبال بغلم بود و گریه میکرد و اشک می‌ریخت ک نمیتونستم برم از اتاق عمل بیرون اما زوری بیرونم کردن گفتن نمیشه بمونی دیگه

ادامه توی تاپیک بعد
مامان آیهان👶 مامان آیهان👶 ۱ سالگی
سلام شبتون بخیر
آبهان دقیقا از فردای توادش ۵ فروردین مریض شد اولش تب بعد اسهال و استفراغ و بعدشم‌سرفه های خیلی وحشتناک. کلی بردمش دکتر اولش فکر میکردن ویروس میگفتن تا یه هفته خوب میشه. تا اینکه اصلا خوب نمیشد وهی بدتر میشد. تا اینکه فهمیدن یه چیزی خوده میکروب وارد بدنش شده و عفونت کرده ک زده ب ریه هاش. الان بهتر شده کمی ولی همچنان سرفه میکنه.
با اینکه خیلی رعایت میکردم رو تغذیه اش ولی اینجوری شد خلاصه ک کل عید من با بچم گریه کردم انقدر ک اذیت بود..
خواهش میکنم خیلی حواستون باشه. آیهان ک آب شد انقدر ک اسهال بود و بالا میاورد.
الان خیلی نگران اینم ک انقدر ضعیف شده و وزن کم کرده خواستم بپرسم بازم وزنش برمیگرده؟ مامانایی ک بچه هاتون با مریض شدن و اسهال وزن کم کردن دوباره وزن گرفتن؟
دوستایی ک منو میشناسن میدونن ک آبهان از دوماهگی شیر نخورد و با قطره چکون بهش شیر دادم و با کای مکافات تا اینجا رسوندمش یعنی کل زحماتم و تلاش هام هدر رفت😩
مامان جانا مامان جانا ۱۵ ماهگی
پارسال همچین شبی از ذوق و استرس اینکه فردا صبح می‌خوام برم بیمارستان و نوع زایمانم هنوز معلوم نبود اصلا نخوابیدم🥹🥹
توی ۴۱ هفته و ۶ روز بودم،سزارین انتخابی ممنوع کرده بودن و میگفتن فقط طبیعی،صبح بلند شدیم رفتیم بیمارستان،ازم ان اس تی گرفتن و دیدن خوب نیست،به دکترم خبر دادن و دکترمم دستور بستری داد و گفت اتاق عمل و آماده کنید تا من بیام،وقتی بهم گفت دکترت گفته باید سزارین بشی رو ابرا بودم🥹🥹
مامانم و که دیگه نذیدم،فقط با اصرار یه دقیقه شوهرم و دیدم و شوهرم رفت کارای بسازیم و انجام داد،ساعت ۱:۴۵ دقیقه ظهر دکترم اومد،تا بردنم اتاق عمل و کارام و کردن،ساعت ۲:۲۲ دقیقه دختر کوچولوم و بدنیا آوردن و صدای گریش بلند شد و تمام استرس های من خوابید🫠🫠
پارسال چقدر استرس کشیدم همچین شبی و الان دخترم ۱ ساله شد و من فقط دارم حسرت میخورم که چقدر زود گذشت این ۱ سال🥹🥹🥹با اینکه خیلی خیلی لذت بردم از همه لحظاتش ولی دلم تنگ روزای اول بدنیا اومدنش،دلم تنگ روزایی که اومدیم خونه و از صبح تا شب خودمون ۲ نفر تنها بودیم و من فقط می‌شستم نگاش میکردم و لذت می‌بردم♥️با اینکه خیلی سختی کشیدم،کولیک،حساسیت به پروتئین گاوی و رفلاکس پنهان که هنوز داره و من هنوز خودم مراعات میکنم و غذای خودشم مراعات میکنم ولی دیگه دخترم ۱ ساله شد و من از اون روزا فقط عکس‌اش و دارم و خاطره هاش و😍
تولد دخترم مبارکم باشه🎉🎉🎉🎉🎂🎂🎂
۱۴۰۲/۰۶/۱۲
#تولد
#جانا_خوشگله
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۴ ماهگی