خدایا شکرت ک هستی چقدر زود گذشت بارداری ۱۰۰ کیلو شده بودم سنگین بودم و سرویس بهداشتی بالا نداشتیم تو حیاط بود اون پله هارو میرفتم می اومدم. بعد زایمان مامانم فقط دو رور موند و دیه رفت من موندم وی بچه ی ک خیلی کوچلو بود حتی طبقه بالا حموم هم نداشتیم شوهرم ک صبح ساعت ۵ میرفت شب ساعت ۱ می اومد من دست تنها حموم چجوری برم بچه رو چجوری بشورم با بخیه های سزارینی.‌...گذشت تا دوماهگی دخترم کسی درمون رو باز نکرد ی بار مادر شوهرم دخترمو تو مسجد دید نشناخت گفت اون بچه ی کیه؟؟؟‌.. الان دخترمبزرگ شد و با عشق صدام میکنه مامان همه ی دردام فراموش میشه خدااااا شکرت

فک کردم فقط خودم سختی کشیدم

عزیزم خدا برامون نگه دل. این نازنازیا رو

الهی خدا برات نگهش داره برات عزیزم

شکر خدا

الهی ،واقعا دست تنها سخته،منم تقریبا تنهام و درک میکنم

منم همینطور خانواده شوهرم بچمو ندیدم زنگم نزدن

چقدر سخت 🥲 اولش یه لحظه فکر کردم داستان نوشتی یا داری از روکتاب میخونی خدا ان شاءالله به خودت و شوهرت توان و سلامتی بده وسایه تون بالاسر دختر گلت باشه

ای جونم 🧿🧿❤️
خدا حفظش کنه به شما هم قدرت بده ک مامان قوی باشی عزیززززززززززم

الهی واقعا سخته ولی اون روزهای سختت تمام شد الهی که از این به بعدش فقط شادی باشه

منم مثل شما خانواده شوهرم هنوز بچم ندیدن

برعکس مادرشوهرم انقد میومد فضولی میکرد حالم بد بود

قربونت برم. چقد امشب مامان های گهواره درد دارند . درد و غم ما هم تازه شده😞

مثل من عزیزم مادر شوهر منم بد دو ماه دید دخترم رو و نشناخت‌ 😐

شکر خدا ☺️